روایت سیزده عالم سرشناس سنی از هجوم به منزل حضرت زهرا سلام الله علیها
1. بلاذرى و «الانساب»
«احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى» نويسنده بزرگ و صاحب كتاب تاريخ معروف الانساب اين حادثه دلخراش را در كتاب خود يادآور شده است. وى در خلال گفتار مفصلى پيرامون سقيفه مى گويد: «هنگامى كه مردمان با ابو بكر بيعت كردند، على و زبير از بيعت سر باز زدند.
تا آنجا كه مى گويد: ابوبكر به دنبال على فرستاد تا بيعت نمايد. اما او بيعت نكرد. پس عمر در حالى كه ابزار آتش افروزى به همراه داشت بدانجا آمد. فاطمه او را در كنار درِ خانه ديد و بدو گفت: پسر خطاب! آيا مى خواهى درِ خانه ام را بر روى من آتش بزنى؟ عمر گفت: بلى، و آتش زدن درِ خانه تو براى تقويت رسالت پدرت است». (1)
استدلال به اين روايت در گرو وثاقت مؤلف كتاب (بلاذرى) و راويان آن است. «ذهبى» در كتاب «تذكرة الحفاظ» به نقل از «حاكم» مى گويد:
بلاذرى يگانه دوران خودش در حفظ احاديث بود. ابو على حافظ و ديگر مشايخ و اساتيد ما در مجلس وعظ او حضور مى يافتند و از بيان اسانيد وى لذت مى بردند و من هرگز نديدم كه ايشان پيرامون اسناد وى اشكال يا انتقادى نمايند. (2)
وى همچنين در كتاب «سير اعلام النبلاء» مى گويد: علامه، اديب، مصنف ابو بكر احمد بن يحيى بن جابر بغدادى بلاذرى نويسنده و صاحب «التاريخ الكبير» است. (3)
«ابن كثير» در كتاب «البداية والنهاية» به نقل از ابن عساكر مى گويد: بلاذرى اديبى توانا بود. او كتاب هاى زيبايى را به رشته تحرير درآورده است. (4)
اما بررسى و شرح احوال راويان كه نامشان در سلسله سند اين روايت آمده است: مدائنى ـ مسلمة بن محارب، سليمان بن طرخان و ابن عون.
مدائنى: نامش على بن محمّد، او الحسن مدائنى اخبارى است. او كتاب هاى متعددى را تأليف نموده و راويانى همچون زبير بن بكار، احمد بن زهير، و حارث بن ابى اسامه از او روايت كرده اند. ذهبى از يحيى نقل كرده كه وى گفت: مدائنى ثقه است، ثقه است، ثقه است. او در سال 224 يا 225 از دنيا رفت ـ ميزان الاعتدال: 3 / 153 ـ شماره ترجمه 921.
مسلمة بن محارب: بخارى در تاريخ خود نام او را آورده است ـ تاريخ الكبير: 7 / 387 شماره ترجمه 1685. اهل علم مى دانند كه عدم جرح روايان به وسيله «ابوزرعه»، «ابى حاتم» يا «بخارى» و سكوت ايشان گوياى توثيق آن راوى است. «حافظ ابن حجر» در كتاب «تعجيل المنفعه» اين روش را پياده كرده است. وى در جاهاى متعددى مى گويد: بخارى اين را نقل كرده و متعرض جرح راوى آن نشده است. ر. ك. قواعد فى علوم الحديث 385 و 403 و تعجيل المنفعه 219، 223، 225 و 254.
سليمان بن طرخان تيمى: وى از انس ابن مالك و طاووس و ديگران روايت كرده است. ربيع بن يحيى به نقل از سعيد مى گويد: كسى را راستگوتر از سليمان تيمى نديدم. و عبدالله بن احمد از قول پدرش مى گويد: او ثقه است. ابن معين و نسائى مى گويند: او ثقه است. عجلى مى گويد: ابن طرخان تابعى (نسل اول پس از پيامبر) است. او ثقه و از نيكان اهل بصره است. گفته هاى ديگرى نيز پيرامون توثيق وى وجود دارد. او در سال 97 هـ از دنيا رفت. تهذيب التهذيب، ج 4 / 201 ـ 202 ـ شماره ترجمه 341.
ابن عون: اوعون بن ارطبان مزنى بصرى است. «انس بن مالك» را ديدار كرده بود و در سال 151 هـ از دنيا رفت. نسائى در كتاب «الكنى» مى گويد: او ثقه و امين است. و در جاى ديگرى مى گويد: او ثقه و داراى ثبات است. «ابن حيان» در «الثقات» مى گويد: او در عبادت و فضيلت و پارسايى و پايدارى در سنت و سختگيرى با بدعت گذاران از بزرگان زمانه خويش بود. تهذيب التهذيب: 5 / 346 ـ 348، شماره ترجمه 600.
با بررسى شرح حال مؤلف (در متن) و راويان حديث در سلسله سند آن، روشن شد كه سند اين حديث و نيز اصل روايت صحيح است. تمامى راويان آن مورد وثوق اند و همين امر براى صحت روايت كافى است.
2. ابن قتيبه و «الامامه والسياسه»
تاريخ نگار پر آوازه، عبدالله ابن مسلم بن قتيبه دينورى (276 ـ 213 هـ) از پژوهشگران ادبيات و تاريخ است. او كتاب هاى زيادى را به رشته تحرير درآورده است.
نامبرده در كتاب «الامامه والسياسه» كه به «تاريخ خلفا» شهرت يافته مى گويد:
ابوبكر دريافت، كسانى كه از بيعت با او سرپيچى كرده اند نزد على هستند. پس عمر را به جانب ايشان فرستاد. عمر به آنجا آمد و با فرياد، آنان را كه در خانه على بودند فرا خواند. اما كسى از خانه خارج نشد. هيزم خواست و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست از خانه خارج شويد وگرنه خانه را بر سر ساكنانش آتش مى زنم.
به او گفتند: اى ابا حفص، فاطمه در اين خانه است. گفت: باشد...
تا آنجا كه مى گويد:
سپس عمر برخاست و به همراه گروهى به درِ خانه فاطمه آمد. در را كوبيدند، وقتى كه فاطمه صداى آنها را شنيد با صداى بلند فرياد زد:
پدر! اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مى كشيم. آن گروه وقتى كه صداى گريه فاطمه را شنيدند با چشمى گريان از آنجا دور شدند. نزديك بود دل هايشان گدازان و جگرهايشان سوزان گردد.
عمر، به همراه عده اى باقى ماندند. على را از خانه بيرون آورده و او را به سوى ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟
گفتند: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. (5)
هر كس كتاب «الامامه والسياسه» را مطالعه كند مى بيند كه اين كتاب مانند ساير كتب تاريخى ديگر، از تاريخ نگارانى چون بلاذرى، طبرى و ديگران است.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، اين كتاب را به دينورى نسبت داده است.
وى مطالب زيادى را از ابن قتيبه نقل مى كند كه آن مطالب در كتاب «الامامۀ و السياسۀ» چاپ مصر كه در دست و مورد استفاده نگارنده است وجود ندارد. و اين، گواه آن است كه اين كتاب دستخوش تحريف شده است.
«الياس سركيس» هم در كتاب «معجم» خود اين كتاب را بدو نسبت داده است. (6)
ناگفته نماند كه صاحب «الاعلام» مى گويد: برخى از علما نسبت به اينكه كتاب فوق از اين نويسنده باشد در ترديدند. اما هيچ يك انتساب آن را به اين نويسنده هرگز انكار نكرده اند. به هر حال اين كتاب هم يك كتاب تاريخى مانند ساير كتب تاريخى ديگر است.
3. طبرى و كتاب «تاريخ»
محمّد بن جرير طبرى (224 ـ 310 هـ) صاحب كتاب تاريخ و تفسير كه اين دو كتاب در ميان دانشمندان معروفيت و شهرت به سزايى دارند و تمام تاريخ نگاران پس از وى، منبع تاريخى خود را از كتاب هاى وى برگرفته اند، ماجراى غمبار سقيفه را يادآور مى شود و با ذكر سلسله سندى مى گويد:
عمر بن خطاب به سوى منزل على آمد. در آن جا طلحه و زبير و گروهى از مهاجران بودند. عمر صدا زد: براى بيعت از خانه بيرون آييد و گرنه به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش مى زنم. زبير شمشير به دست از خانه برون آمد. پايش لغزيد و شمشير از دستش فرو افتاد. بر او هجوم آورده و او را برگرفتند. (7)
اين قسمت از تاريخ اسلام گوياى آن است كه بيعت گرفتن براى خليفه به جبر و زور بوده است. و هركس از بيعت سرپيچى مى نموده با تهديدهاى گوناگون از قبيل آتش زدن و تخريب خانه مواجه مى شده است.
در امامت و وثاقت نويسنده كتاب (طبرى) هيچ ترديدى وجود ندارد.
ذهبى او را با اين تعبيرات معرفى كرده است: «امام والاقدر، مفسر، صاحب تأليفات ژرف، موثق، راستگو». (8)
(رجال واقع در سلسله سند حديث نيز افراد برجسته و مورد وثوق و اعتمادند) (9)
راويان اين حديث عبارتند از: ابن حميد، جرير بن عبدالحميد، مغيرة بن مقسم و زياد بن كليب.
ابن حميد: او محمّد بن حميد، حافظ، ابو عبدالله رازى است. از كسانى همچون يعقوب بن عبدالله قمى، ابراهيم بن مختار، جرير بن عبدالحميد روايت كرده و كسانى همانند ابو داوود، ترمذى، ابن ماجه، احمد بن حنبل، يحيى بن معين و ديگران از او روايت كرده اند. عبدالله بن احمد از پدرش نقل كرده كه: تا محمّد بن حميد زنده است، دانش، پيوسته در شهر رى وجود خواهد داشت. به محمّد بن يحيى زهرى گفتند نظرت درباره محمّد بن حميد چيست؟ گفت: نمى بينى كه من هم اينك از او روايت مى كنم. ابن خيثمه گفت: درباره او از ابن معين پرسيد در پاسخ گفت: او ثقه است. هيچ ايرادى در وى نيست. اهل رى، و مردى زيرك است. ابو العباس بن سعيد مى گويد: از جعفر بن ابو عثمان طيالسى شنيدم كه مى گفت: ابن حميد، ثقه می باشد. «يحيى» از وى كتابت كرده است. او در سال 248 هـ از دنيا رفت. تهذيب التهذيب: 9 / 128 ـ 131، شماره ترجمه 180.
ناگفته نماند كه برخى، او را جرح كرده اند، اما گفتار تعديل كنندگان بر جرح كنندگان ترجيح و تقدم دارد.
جرير بن عبدالحميد: او پسر عبدالحميد بن قرط ضبى، ابو عبداله رازى قاضى است. در يكى از روستاهاى اصفهان زاده شد و در كوفه نشو و نما كرد. در شهر رى ساكن گرديد. إسحاق بن راهويه، پسران ابى شيبه، على بن مدينى و يحيى بن معين و گروه ديگرى از او نقل روايت كرده اند. او ثقه بود و مردمان به نزدش مسافرت مى كردند. ابن عمار موصلى مى گويد: او حجت است و نگاشته هايش صحيح می باشد. تهذيب التهذيب: 2 / 75، شماره ترجمه 116.
مغيرة بن مقسم ضبى: از اهل كوفه و فقيه است. شعبه، ثورى و گروهى ديگر از او روايت كرده اند. ابو بكر بن عياش مى گويد: هيچ كس را فقيه تر از مغيره نيافتم. پس گفته هايش را گردن نهادم. عجلى مى گويد: مغيره، ثقه و داناى در حديث است. نسايى مى گويد: او ثقه می باشد و در سال 136 هـ از دنيا رفته است. «ابن حبّان» او را در «الثقات» نام برده است. تهذيب التهذيب: 10 / 270، شماره 482.
زياد بن كليب: «ذهبى» او را اين گونه معرفى مى كند: او ابو معشر تميمى كوفى است. از ابراهيم و شعبى (ونيز روايت مغيره از شعبى) نقل شده كه او در سن 110 سالگى در سنين فرتوتى از دنيا رفت. نسائى و ديگران او را توثيق كرده اند. ميزان الاعتدال: 2 / 92، شماره 2959. «ابن حجر» از قول «عجلى» مى گويد: او در حديث ثقه بود. و از قول «ابن حبّان» مى گويد: او از حافظان مورد يقين بود. تهذيب التهذيب: 2 / 382، شماره 698.
4. ابن عبد ربّه و «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربّه اندلسى (م / 463 هـ) مبحثى از كتاب خود را به ماجراهاى سقيفه بنى ساعده اختصاص داده و در ذيل عنوان «آنانكه از بيعت ابو بكر سرپيچى كردند» مى گويد:
(آنان عبارت بودند از) على، عباس، زبير و سعد بن عباده.
اما على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اينكه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بيرون بياورد و به او گفت: اگر سرباز زدند با آنان بستيز. عمر با مشعل آتشينى آمد تا خانه را بر آنها آتش بزند. فاطمه پيش آمد به او گفت: پسر خطاب آمده اى تا خانه ما را آتش بزنى. گفت: بله يا اينكه تن به بيعت دهيد. (10)
اين سخن بى پرده از اين تاريخ نگار بزرگ، قوى ترين گواه بر اين است كه خليفه به جهت بيعت گرفتن از على و همراهان دستور سوزاندن درِ خانه را صادر كرد؛ و راستى بيعتى كه با قهر و زور گرفته شود چه ارزشى دارد؟.
5. ابن عبدالبرّ و «الاستيعاب»
ابو عَمرو يوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبرّ (368 ـ 463 هـ) در كتاب ارزشمندش «الاستيعاب فى معرفة الاصحاب» با ذكر سلسله سندى (11) مى گويد:
هنگامى كه مردم با ابو بكر بيعت مى كردند على و زبير به حضور فاطمه آمده و در اين باره با او به شور نشستند، و از انجام بيعت خوددارى نمودند. اين خبر به عمر رسيد و او به آنجا آمد و گفت: اى دخت رسول خدا! هيچ كس نزد ما گرامى تر از پدرت نبود و پس از او هيچ كس گرامى تر از تو در نزد ما نيست. خبر يافته ام كه اين چند تن در خانه تواند. اگر اين خبر راست باشد هر آينه چنين و چنان خواهم كرد. سپس بيرون آمد.
فاطمه به آنها گفت: عمر بدينجا آمده و سوگند خورده كه اگر ديگر بار اينجا گرد آييد چنين و چنان خواهد كرد و سوگند به خدا كه او به سوگندش عمل خواهد نمود. (12)
«ابو عمر و ابن عبدالبر» ديگر در اينجا صراحت سخن عمر را يادآور نشده است. او فقط گفته كه عمر گفت: هر آينه چنين و چنان خواهم كرد. در حالی كه پيش از اين در روايت «بلاذرى» و «طبرى» صراحت كلام عمر را ديديم. (كه او تهديد به آتش زدن درِ خانه نمود)؛ شايد اين مورّخ ديده كه جايى براى نقل گفته عمر وجود ندارد.
6. ابن ابى الحديد معتزلى و «شرح نهج البلاغه»
عبدالحميد بن هبة الله مدائنى معتزلى (م 655 هـ) با نقل روايتى از كتاب «السقيفه» تأليف احمد بن عبدالعزيز جوهرى مى گويد:
آنگاه كه مردمان به بيعت با ابوبكر اقدام نمودند زبير و مقداد در ميان تنى چند از مردم به جانب على، در خانه فاطمه آمدند و با او به شور نشستند و از بيعت خوددارى كردند. پس عمر حركت كرد و نزد فاطمه آمد و گفت: دختر رسول خدا! هيچ كس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هيچكس محبوب تر از تو نيست؛ به خدا اگر اين چند تن در خانه تو باشند اين محبت جلوگيرم نخواهد بود كه اين خانه را بر سر ايشان آتش بزنم. عمر كه از آنجا بيرون رفت. آنان به نزد فاطمه آمدند فاطمه به آنها گفت: عمر بدينجا آمده و سوگند خورده اگر بار ديگر گرد هم آييد هر آينه خانه را بر سرتان آتش مى زند و به خدا قسم او به سوگندش عمل خواهد كرد. (13)
7. ابوالفداء و «المختصر فى اخبار البشر»
اسماعيل بن على معروف به ابوالفداء (م 732 هـ) كتابى را با نام «المختصر فى اخبار البشر» تأليف كرده و تقريباً همان نگاشته هاى ابن عبدربّه در «العقد الفريد» را يادآور شده است. وى مى گويد: آنگاه ابو بكر، عمر را به سوى على و همراهان فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كشد و گفت: اگر سرباز زدند با آنها بستيز، عمر آتش به دست به آنجا آمد تا خانه را آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: پسر خطاب كجا؟ آمده اى تا خانه مان را آتش بزنى، گفت: بلى، يا اينكه بدانچه امت بر آن وارد شده اند وارد شويد. (14)
8. نويرى و «نهاية الارب فى فنون الادب»
احمد بن عبدالوهاب نويرى (677 ـ 733 هـ) يكى از اديبان نامدار است. وى در تاريخ، اطلاعات فراوانى دارد. زركلى در «الاعلام» درباره وى مى گويد: دانشمند، پژوهشگر، داراى آگاهى زياد. همچنين كتاب «نهاية الارب فى فنون الادب» وى را اينگونه توصيف نموده است: نهاية الارب عليرغم اينكه در دوره جديد نگاشته شده اما دربردارنده اخبار مهمى است كه مؤلف آن، اخبار را از تاريخ نگاران كهن مانند «ابن رقيق» و «ابن رشيق» و «ابن شداد» و ديگران كه كتاب هاى تاريخى ايشان به دست ما نرسيده نقل كرده است. (15) «نويرى» در اين كتاب مى گويد: ابن عمر بن عبدالبرّ با سند خود از زيد بن اسلم و او از پدرش روايت كرده كه:
به هنگام بيعت مردمان با ابوبكر، على و زبير نزد فاطمه آمده و پيرامون آن موضوع با وى به مشورت نشستند. عمر اين جريان را دريافت.بدانجا رفت و گفت: اى دخت رسول خدا هيچ كس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هيچ كس محبوب تر از تو نيست. خبر يافته ام كه اين افراد در خانه تو هستند اگر اين خبر راست باشد چنين و چنان خواهم كرد. سپس از آنجا بيرون رفت. آنان نزد فاطمه آمدند. فاطمه به ايشان گفت: عمر به اينجا آمده و سوگند خورده كه اگر بار ديگر اجتماع كنيد چنين و چنان خواهد كرد و به خدا سوگند او به سوگندش عمل خواهد نمود. (16)
9. سيوطى و «مسند فاطمه»
جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (848 ـ 911 هـ) آن پژوهشگر بزرگ و تاريخ نگار سترگ، در كتاب «مسند فاطمه» همان روايتى كه تاريخ نگاران از زيد بن اسلم و از اسلم نقل كرده اند، يادآور گرديده است. وى با ذكر آن روايت مى گويد:
پس از وفات رسول خدا هنگامي كه مردمان با ابو بكر بيعت مى كردند على و زبير نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و در آن باره با وى به مشورت نشستند. وقتى عمر بن خطاب متوجه اين موضوع شد به نزد فاطمه آمد و گفت اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! اگر اينان در نزد تو باشند اين محبت نمى تواند جلوگيرم باشد كه اين در را بر آنان آتش بزنم. وقتى عمر از آنجا رفت، آنان به نزد فاطمه آمدند. فاطمه گفت: بدانيد كه عمر بدينجا آمده و سوگند خورده كه اگر بار ديگر در اينجا گرد هم آييد اين در را بر شما مى سوزاند؛ و به خدا سوگند او طبق قسمش عمل خواهد كرد. (17)
10. متّقى هندى و «كنز العمّال»
على بن حسام الدين معروف به متقى هندى (م 975 هـ) در كتاب ارزشمند «كنز العمال» ماجراى خانه فاطمه زهرا را به گونه اى كه در كتاب «المصنف» تأليف ابن ابى شيبه نگاشته شده يادآور گرديده است. وى مى گويد:
از «اسلم» روايت است كه پس از رحت رسول خدا و به هنگام بيعت با ابوبكر، على و زبير به نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و درباره بيعت كردن با وى به شور نشستند. چون عمر بن خطاب اين موضوع را دريافت حركت كرد و به نزد فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! در نزد ما هيچكس دوست داشتنى تر از پدر تو نبود و پس از پدرت هيچكس محبوب تر از تو نيست. به خداى سوگند! اگر اين چند تن در نزد تو گرد آمده باشند محبوبيتت نمى تواند جلويم را بگيرد كه دستور سوزاندن در خانه را بر آنها بدهم. (18) إلى آخر.
11. دهلوى و «ازالة الخفا»
ولى الله بن مولوى عبدالرحيم العمرى دهلوى هندى حنفى (1114 ـ 1176 هـ) در كتاب «ازالة الخفاء» ماجراى سقيفه بنى ساعده را بيان داشته است. وى در آنجا مى گويد: از طريق «اسلم» با اسنادى كه در ديدگاه شيخين (مسلم و بخارى) صحيح است روايت شده كه: پس از رسول خدا به هنگام بيعت با ابوبكر، على و زبير
نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند... (19) تا آخر روايت (عيناً همانچه كه در كتاب فوق، «كنز العمال» روايت شد را ياد آور مى شود) وى در كتاب ديگرى با نام «قرّة العينين» روايتى داراى مضمونى نزديك به همين روايت نقل كرده است. (20)
12. محمّد حافظ بن ابراهيم و «قصيده عمريه»
محمّد حافظ بن ابراهيم فهمى مهندس معروف به حافظ ابراهيم (1287 ـ 1351 هـ) شاعر مصرى است كه ديوان اشعار وى در دو جلد به چاپ رسيده است. يكى از اشعار وى «قصيدهّ عمريه» نام دارد كه مورد توجه بسيار اديبان مصر قرار گرفته است.
از جمله ابيات قصيده فوق اين چند بيت است:
وقولة لِعليٍّ قالَها عُمرُ أكرمْ بسامِعِها أَعْظِمْ بِمُلْقيها
حرّقت دارك لا أُبقي عَليكَ بِها اِنْ لَمْ تُبايِعْ وبنتُ المُصطفى فيها
ما كان غير ابي حفص يَفوهُ بِها أمام فارِسِ عَدنان وَحامِيها (21)
ـ و گفتار عمر، كه على را مخاطب ساخت، شنونده اش را گرامى دار و گوينده اش را بزرگ شمار.
ـ اگر بيعت نكنى خانه ات را آتش مى زنم و در آن كسى بر جاى
نمى گذارم. هر چند دختر پيامبر خدا در آن باشد.
ـ چه كسى جز ابو حفص (عمر) مى تواند اين سخن را روبروى شهسوار و حمايتگر قبيله عدنان بر زبان راند.
جاى بسى شگفتى است كه شاعر نيل، آنچه را كه موجب هلاك مى شود را موجب نجات و گناهان را حسنات به حساب آورده است. و اين جز براى آن است كه «دوستى»، آدمى را كور و كر مى كند؟.
معناى اين سخن آن است كه عمر هيچ احترامى براى دختر پيامبر قائل نبود زيرا براى خليفه شدن ابوبكر حاضر شد خانه فاطمه را با ساكنانش آتش بزند.
«علامه امينى» پس از نقل اين سه بيت از اشعار «شاعر نيل» مطلبى را با اين مضمون بيان مى دارد:
من چه بگويم پس از اينكه در اوائل سال 1918 م. مصريان، قصيده عمريه كه اين چند بيت در آن قرار دارد را مورد توجه خاص خود قرار داده و در محافل عمومى به سرايش آن همت گماشتند و روزنامه ها و نشريات، آن را در سراسر جهان منتشر كردند و رجال نامى مصر مانند احمد امين، احمد الزين، ابراهيم الابيارى، على جارم، على امين، خليل مطران، مصطفى دمياطى بيگ و ديگران، نسبت به چاپ و نشر «ديوانى» كه «شعرش» اين نمونه است و تقدير از «شاعرى» كه «شعورش» اين گونه است، اهتمام ورزيدند و احساسات را در اين عصر و روزگار سخت
جريحه دار نمودند و به جاى صلح و صفا در جامعه اسلامى اين نعره هاى فرقه اى را در بوق كرده و موجب جدايى در ميان فِرق مسلمانان مى شوند و مى پندارند كه كار نيكو انجام مى دهند... تا آنجا كه مى گويد:
اين افراد تا آن اندازه در ثنا و ستايش اين مرد و قصيده اش مبالغه و زياده روى نموده اند كه گويى دانش فراگير يا ديدگاه نيكوى نو و تازه اى براى مردم يا فضيلت و ويژگى والا و منحصر به فردى براى «عمر» آورده كه موجب شادمانى امت اسلام و پيامبر والا مقام گرديده است.
پس بايد به پيامبر، بسى مژده داد كه نه پاره تن او فاطمه در نزد گوينده اين گونه سخنان، ارزش و حرمتى دارد، و نه خانه فاطمه، مكانى است كه خداوند ساكنانش را پاك فرموده و از دست او (شاعر نيل) و از سوزاندن آن خانه بر سر ساكنانش مصونيت بخشيده است. پس آفرين بر انتخابى كه چنين شأن و مقامى دارد و مرحبا به بيعتى كه با اين تهديدها، فرجام و با آن رسوايى ها انجام پذيرفت.. . (22)
13. عمر رضا كحاله و «اعلام النساء»
عمر رضا كحاله از نويسندگان معاصر است كه به وسيله نگارش كتاب «اعلام النساء» كه در آن به شرح زندگانى دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فاطمه زهرا (عليها السلام)پرداخته، شهرت و معروفيت به سزايى يافته است. از جمله مطالبى كه وى در ترجمه (23) حضرت زهرا مى گويد اين است:
ابوبكر دريافت كسانى كه از بيعت با او سر باز زده اند مانند عباس و زبير و سعد بن عباده، در نزد على بن ابيطالب و در خانه فاطمه (عليها السلام)جمع شده اند. لذا عمر را به سوى آنان فرستاد.
عمر به آنجا آمد و آنان را صدا زد. اما ايشان از منزل خارج نشدند. عمر هيزم طلبيد و گفت سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست بايد از خانه بيرون بياييد وگرنه خانه را بر سر ساكنانش آتش مى زنم. به او گفتند: ابا حفص، فاطمه آنجاست. گفت: باشد...
آنگه فاطمه (عليها السلام) بر درِ خانه ايستاده و گفت: اى مردم! من قومى نكوهيده تر از شماها نديده ام كه جنازه
پيامبر را در ميان باز گذاشتيد و به جانب دنيا شتافتيد و از فرمان خداى، روى بر تافتيد و حق ما را نا ديده انگاشتيد.. . (24)
***
قابل ذكر است كه در بيشتر اين منابع تاريخى به تفصيل حوادث پرداخته نشده و از وقايع تلخ و جان سوز بعدى اشارتى نرفته است. اما گروه ديگرى از مورخين هستند كه در بيان حقيقت، از خويش شجاعت نشان داده و به حوادث غمبارى كه بر خانه بنى هاشم گذشت، اشارت نموده اند.
پاورقی:
(1)- انساب الاشراف: 1 / 586، چاپ دار المعارف قاهره.
(2)- تذكرة الحفاظ: 3 / 892 شماره 860.
(3)- سير اعلام النبلاء: 13 / 163 شماره 96.
(4)- البداية والنهايه: 11 / 96، حوادث سال 279.
(5)- الامامة و السياسة: 12 ـ 13، چاپ مكتبة التجارية الكبرى ـ مصر.
(6)- معجم المطبوعات العربية: 1 / 212.
(7)- تاريخ طبرى: 2 / 443 ـ چاپ بيروت.
(8)- ميزان اعتدال: 4 / 498، شماره 7306.
(9)- از آنجا كه طبرى اين جريان را با ذكر سند نقل كرده، لازم است (همچنانكه به بررسى سلسله سند روايت بلاذرى پرداختيم) اسناد اين روايت را نيز مورد بررسى قرار دهيم تا اين روايات به كمك يكديگر ترديد كسانى كه نسبت به اين موضوع مشكوكند را بر طرف نمايند.
(10)- عقد الفريد: 4 / 87، تحقيق خليل شرف الدين.
(11)- سلسله سند آن بدين ترتيب است: حدثنا محمّد بن احمد حدثنا محمّد بن ايوب حدثنا احمد بن عمرو بزّاز حدثنا احمد بن يحيى حدثنا محمّد بن نسير حدثنا عبدالله بن عمر عن زيد بن اسلم عن أبيه.
(12)- استيعاب: 3 / 975، تحقيق على محمّد بجاوى، چاپ قاهره.
(13)- شرح نهج البلاغه: 2 / 45، تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم.
(14)- المختصر فى تاريخ البشر: 1 / 156، چاپ دار المعرفه بيروت.
(15)- الاعلام: 1 / 165.
(16)- نهاية الارب فى فنون الادب: 19 / 40، چاپ قاهره 1395 هـ.
(17)- مسند فاطمه، سيوطى: 36، چاپ مؤسسه الكتب الثقافيه بيروت.
(18)- كنزالعمال: 5 / 651، شماره 14138.
(19)- ازالة الخفاء: 2 / 178.
(20)- قرة العينين: 78.
(21)- ديوان حافظ ابراهيم: 1 / 82.
(22)- الغدير: 7 / 86 ـ 87.
(23)- تراجم دانشى است كه شخصيت ها (دانشمند، راوى يا غير اينها) را معرفى كرده و به شرح حال آنها مى پردازد. (نك علم الرجال / استاد سبحانى / 13).
(24)- اعلام النساء: 4 / 114.
منبع: کتاب «یاس در آتش» ص، 61-41، آیت الله العظمی سبحانی.