شعر/ و زبانم جز به رضا رضا رضا نمیچرخد
شعری مرضیه هوشمند
صبوری ماجرای غریبی ست،
کافی است
مسافرى ساده
در چشم هایت،
دنبال بهانه ای قدیمی بگردد
تا این بهانه ی کوچک
جویباری جاری شود
در ابتدای سفرهایش...
راهش را دنبال کن!
به کوچه باغی می رسی
در حوالی ملکوت و دریاچه ای وسیع..
نترس!
به آب بزن! میانه دریا عمارتی است
از پرنیان و پرند از ترنج و ترمه و ابریشم
جلوتر که بروی
لابلای لیلایی مژگانت، گنبدی گل طلایی،
خورشید تر از آفتاب می بینی
که لبخندهای مسافر
آنجا آرام تر است.
در گوش من و مسافر
کبوتری میخواند
من و تو با هم
به استجابت بهار رسیدیم
درختانی هستیم
با شاخه ای بر سینه
به نشانه ادب
میوه می باریم با ذکر صلوات
*
مسافران راهی
به شهر تو که می رسند
دیگر طاقتی نمانده است
زل میزنند
به ایوان طلاو گنبدت
در چشمهایشان
کبوتران شناور می شوند
جویبارها راهی دریاها می شوند
تا به حوالی خورشید برسند
*
چشم هایش
اخرین معبد شرق است
دلم بی قرارم را
می بندم یک گوشه حرم
زل میزنم مثل یک درخت
با دستی بر سینه
مثل همه ی مسافران ناصبور
تا کدام طرف حیات
صدای صلوات مخصوصت بپیچد
و
کدام طرف حیاط
بندی از پایی باز شود.
خم می شوم تا به سلامی
گم شوم
میان هلهله ی شادباش ها
و در باد
همراه عطر تو
با کبوتران مسافر حرم
به انسوی ابرها سفر کنم،
یا جویباری شوم
کمرنگ
از چشمه ای دور
که روزی به حوالی اقیانوس دلش می رسد.
*
ببخش!
بی قراری امانم نمی دهد
و زبانم جز به رضا رضا رضا نمی چرخد.
حالا می فهمم
چرا پدرت گفت که فرزندم را رضا صدا کنید(١)
من با لبی لبالب از رضا
به تو خیره می شوم
به تو که آفتابی هستی
که دشمن و دوست به نور و شورَت محتاجند (٢)
نامت
نامی ست برای ملکوت و خورشید و آسمان.
نامی برای صبوری و ناصبوری.
با همین سه حرف
شعری روان می شود
در جویبار جاری چشمم
با همین سه حرف
شعری می نویسم
روی بال بیقرار کبوترانت
تا به ملکوت برسد.
دیگر چیزی نمیخواهم
کم کم با سه حرف ر ض آ
به سه حرف خ د آ می رسم.....
١/فرزندم را رضا صدا کنید((عیون الأخبار الرضا،باب اول،امام کاظم ع))
٢/او رضاست، چون همانطور که دوستان پدرم بر او رضا شده اند،مخالفانش هم ایشان را قبول کرده اند((عیون الأخبار الرضا،باب أول،حضرت امام جواد (ع)