بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان من
چون درین ظلمت سرا،بر خوان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من
گرچه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من
گر کشد بار غمم یعقوب،گردد ناصبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت ...