شعر/مونس خستگی حیدر خیبر شکنی

کد خبر: 105322
پوریا باقری
وارث

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری

جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری

سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری

سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری

مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.