مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد...
یکی از بچه ها رو فرستاده بود دنبالم. وقتی رفتم سنگر فرماندهی بهم گفت: دوست دارم شعر کبوتر بام امام حسین (ع) رو برام بخونی. گفتم حاجی قصد دارم این شعر رو برای کسی نخونم، آخه برای هر کی که خوندم شهید شده. گفت: حالا که این طور شد حتما باید برام بخونی. هر چی اصرار کردم که حاجی الان دلم نیست بخونم، زیر بار نرفت.
شروع کردم به خوندن :
دلم میخواد کبوتر بام حسین بشم من
فدای صحن حرم و نام حسین بشم من...
دلم میخواد زخون پیکرم وضو بگیرم
مدال افتخار نوکری از او بگیرم
همین طور که میخوندم حواسم به حاجی بود. حال و هوای دیگه ای داشت. صدای گریه ش پیچید توی سنگر.
دلم میخواد چو لاله ای، نشکفته پرپر بشم
شهد شهادت بنوشم مهمان اکبر بشم ...
وقتی گلوله توپ خورد کنارش مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد، همون طوری که میخواست. اونقدر پاره پاره که همه بدنش رو جمع کردند تو یه کیسه کوچیک.
شهید حاج احمد کریمی
فرمانده گردان حضرت معصومه (س(
منبع کتاب ستارگان درخشان