شعرآیینی/دیگر چگونه اشک نریزم برای تو...

کد خبر: 17507
دیگر چگونه اشک نریزم برای تو

وقتی گره زدند مرا با عزای تو

این مذهب از جهادِ تو نام است ، جعفری

برپاست تا ابد ، عَلَمِ باصفای تو

جدّ رضایی و به رضای خدا رضا

حق را رضایت است فقط در رضای تو

در بین جن و انس و ملک ، شُهره ای به صدق

در دستِ تو ، شفاعتِ عبدِ خدای تو

قبری که شمع هم نَبُوَد روشنای آن

والله ، نیست ای گُل احمد ، روای تو

ای کاش می شد از تو بخوانند ذاکران

در خاکِ غربتِ تو ز داغ و رثای تو

خوردی زمین و خاکِ ردای تو می تکاند

با تازیانه و سرِ چوبِ عصای تو

افتاده بودی و به لبت ذکر یاعلی

کردند هلهله که نیاید صدای تو

تا چشمِ تو به آتش آن در ، نظر نمود

گفتی که آه ! حضرتِ مادر ، فدای تو

دیدند زاده ی گُلِ پهلو شکسته ای

سیلی زدند بر تو درونِ سرای تو

دستِ تو بسته اند و به بازار می برند

هِی می کشند و پاره شده این عبای تو

گفتی یواش تر ، کمرم ، دست من شکست

اما به گوششان نرود التجای تو

این غُل که بسته اند به دستانِ خسته ات

سنگین تر است از غُل و زنجیرِ پای تو

یک نانجیب آمد و در بینِ کوچه ها

می زد به تازیانه به دستِ دعای تو

عالم ، فدای داغ تو یا صادق الحُجَج

باشد نسـیم ، عبدِ خدا و گدای تو
حسین معصومی
/د115