شعرآیینی/دیگر چگونه اشک نریزم برای تو...

دیگر چگونه اشک نریزم برای تو
وقتی گره زدند مرا با عزای تو
این مذهب از جهادِ تو نام است ، جعفری
برپاست تا ابد ، عَلَمِ باصفای تو
جدّ رضایی و به رضای خدا رضا
حق را رضایت است فقط در رضای تو
در بین جن و انس و ملک ، شُهره ای به صدق
در دستِ تو ، شفاعتِ عبدِ خدای تو
قبری که شمع هم نَبُوَد روشنای آن
والله ، نیست ای گُل احمد ، روای تو
ای کاش می شد از تو بخوانند ذاکران
در خاکِ غربتِ تو ز داغ و رثای تو
خوردی زمین و خاکِ ردای تو می تکاند
با تازیانه و سرِ چوبِ عصای تو
افتاده بودی و به لبت ذکر یاعلی
کردند هلهله که نیاید صدای تو
تا چشمِ تو به آتش آن در ، نظر نمود
گفتی که آه ! حضرتِ مادر ، فدای تو
دیدند زاده ی گُلِ پهلو شکسته ای
سیلی زدند بر تو درونِ سرای تو
دستِ تو بسته اند و به بازار می برند
هِی می کشند و پاره شده این عبای تو
گفتی یواش تر ، کمرم ، دست من شکست
اما به گوششان نرود التجای تو
این غُل که بسته اند به دستانِ خسته ات
سنگین تر است از غُل و زنجیرِ پای تو
یک نانجیب آمد و در بینِ کوچه ها
می زد به تازیانه به دستِ دعای تو
عالم ، فدای داغ تو یا صادق الحُجَج
باشد نسـیم ، عبدِ خدا و گدای تو
حسین معصومی
/د115