مجموعه اشعار آیینی ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها

کد خبر: 48110
به مناسبت ایام شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها پایگاه اطلاع رسانی وارث مجموعۀ اشعار آئینی ویژۀ این ایام را تقدیم مخاطبان می کند.

وارث :... جود و کرامت از کرمش جاودان شده ...جود و کرامت از کرمش جاودان شدههر چه دخیل هست به سویش روان شده جبریل هم اگر برسد در حریم او حس میکند که وارد صحن جنان شده او ظاهرش بتول ولی باطنش علی است در پشت آن جمال، جلالی نهان شده از چه تمام فاطمه ها عمرشان کم است دنیا چرا به "فاطمه" نامهربان شده خواهر حریف هجر برادر نمیشود بیهوده نیست اینهمه قدش کمان شده با احترام آمد و با احترام رفت هر آنچه شآن اوست در اینجا همان شده دور و برش فرشته نگهبان معجرش جانها فدای زینب بی پاسبان شده گاهی میان مجلس نامحرمان شهر گاهی میان محمل بی سایبان شده شکر خدا مقام تو زخم زبان نخورد شکر خدا برادر تو خیزران نخوردعلی اکبر لطیفیان... چشمم فرات و باز دلم مات مى ‏شود، محوِ جلالِ عمه سادات مى‏ شود ...مى‏ خواستم كه جانب ميخانه رو كنم دستِ نياز حلقه جام و سبو كنم   در ساحل نياز نشينم اميدوار دل را به شطّ باده دَمادم فرو كنم   وقتى كه هست شوق تيمم ز خاك يار ديگر چرا ز چشمه زمزم وضو كنم   با من حديث طعنه نا مردمان مگو من آبروىِ مِى طلب آبرو كنم   تيغ زبان به كار نمى‏آيدم دگر باشد به چشم خون شده‏ام گفتگو كنم   از دست رفته دل به تمناى دلبرم ساقى كمى تحمل من كن كه مضطرم   دست خمار جز به سوى خم نمى‏ رود كشتى ز بحر جز به تلاطم نمى‏ رود   گر گُل اسير پنجه باد خزان شود از بلبل انتظار ترنم نمى‏ رود   يك خوشه عشق آل على گر ثمر دهد آدم سراغ دانه گندم نمى‏ رود   حاتم بخيل نيست، اگر درهمى نداشت لبهاش جز به مهر و تبسم نمى ‏رود   تا گفت آشيانه ما آن ديار هست آواره مى‏شود دل و از قم نمى‏ رود   چشمم فرات و باز دلم مات مى ‏شود محوِ جلالِ عمه سادات مى‏ شود   تا باده از سبوى امامت گرفته ‏ايم پيش خدا جوازِ اقامت گرفته‏ ايم   از حُسن خلقيتم به حيرت، گمان مبر انگشت بر دهان ز ندامت گرفته‏ ايم   دل را چو داده‏ايم به دست طبيب عشق منزل به كوچه باغ سلامت گرفته‏ ايم   با وعده بهشت برابر نمى‏ كنيم هر دِرهمى از او به كرامت گرفته ‏ايم   خورشيد را مُسخّر خود كرده ‏ايم ما تا ذره‏اى ز رحمت عامت گرفته‏ ايم   تا سوخته چو لاله ز داغت دعاى ماست خاك حريم شاه چراغت دواى ماست   يك صبح مى‏شود كه برايم دعا كنى؟ يا نيمه شب به شوق نمازم صدا كنى؟   مرغ دل از قفس تن به دركشى در آسمان صحن و سرايت رها كنى   ما را به پادشاهى عالم در آورى يعنى كه در حريم بلندت گدا كنى   امروزه كاينچنين به كرامت زبانزدى تا رستخيز بهرِ شفاعت چها كنى؟   تو زائر مدينه‏اى و طوس مى ‏روى ما را ببر كه زائر قبرِ رضا كنى   باشد نصيب ما بنمايى هزار حج يعنى طواف در حرم ثامن الحجج   اينجا كه آمدى سخن از تازيانه نيست حرفى ز بى وفايى و ظلم زمانه نيست   در دست‏هاى مردم شهر تو سنگ نيست يعنى سلام مردم تو وحشيانه نيست   سيلى نزد كسى به رُخ داغدار تو اينجا خبر ز خون دل و دردِ شانه نيست   با شاخ گل ترا به سوى خانه مى‏برند كنج خرابه بهر تو آشيانه نيست   آرى حريم تو حرم اهل بيت شد حتى فراز آنكه ز قبرش نشانه نيست   تا نيت زيارت معصومه مى ‏كنم ياد از مزار مادر مظلومه مى ‏كنم   جواد زمانی... بانوی بی بدیل ؛ معصومه ...بانوی بی بدیل ؛ معصومهالتماس قنوت گریه ی منالدخیل الدخیل معصومهشرف الشمس شهر قم هستیاز تبار و ذراری خورشیدپای دَرست ملائکه حاضر ای پناه مراجع تقلیدصحن بالا سر تو منزل نورمهبط جبرئیل این صحن استبال جمله ملائک عرشیزیر پاهای زائرت پهن استحرم اهل بیت صحن شماستحرم خانواده ی زهرا کربلا و مدینه و مشهدنجف و کاظمین و سامرّاوقت تجدید عهد با زهراشهر یثرب اگر نشد قم هستگره هایم نگفته واشده استتا قسم به امام هشتم هستگرچه چنگ خزان به جان تو و جان ایل و تبارت افتادهپاره پاره ولی نشد هرگزنامه ای که رضا فرستادهبین این کوچه ها خدا را شکرمحترم مانده گوشواره ی تولاأقل هلهله نشد بر پایچشم گریان و پر ستاره ی تو گرچه خم شد قدت ز فاصله هاذبح اطفال را ندیدی توحضرت زینب امام رضاتلّ و گودال را ندیدی توتشنه ای را که زیر یک دشنهدست و پا میزند که جان بدهدحق او نیست شمر با پایش جسم زخمیش را تکان بدهدمحسن حنیفی... ای سایه یِ بالا سرِ خواهر، برادر ...ای سایه یِ بالا سرِ خواهر، برادرای جانِ از جانِ خودم بهتر، برادرخواهر همان احساس مادر بر برادردارم برایت می شوم مادر، برادر ای سوره ، چشمی بر منِ آیه بیاندازیعنی نگاهی هم به همسایه بیاندازیك بار دیگر بر سرم سایه بیاندازبر خواهرانش سایه دارد هر برادرچیزی به غیر از چشم تر دارم؟ ندارماز گوشه ی زندان خبر دارم؟ ندارم اصلاً نمی دانم پدر دارم ؟ ندارم؟دیدم كمالاتِ پدر را در برادراز جانب زُلفت صبایی می فرستی؟با التماس من دعایی می فرستی؟دارالشِفای من دوایی می فرستی؟افتاده ام در گوشه ی بستر، برادر این جا مسیرِ كوچه ها خوب است خوب استوقتی نگاهِ مردها خوب است خوب استحالا كه احوالِ رضا خوب است خوب استاز بس فنا گردیده ام من در برادردر كوچه ها با حالِ بیمارم نبردند وقتی رسیدم، سمتِ بازارم نبردنداین معجری را كه سرم دارم نبردنداین جا چه شأنی دارد این معجر، برادرای كاش مرغی را كسی بی پَر نبیندجسمِ برادر را كسی بی سر نبیندهر كس ببیند كاش كه خواهر نبیند افتاده روی تلِّ خاكستر برادرنه تو جسارت دیده ای نه من جسارتنه تو اسارت دیده ای نه من اسارتنه تو به غارت رفته ای نه من به غارتپس ما دو تا قربانِ آن خواهر-برادر با نیزه ای تا شاه را از حال بردندیك یك تماماً رو سوی اموال بردندهر آن چه را كه بود در گودال بردندتسبیح، عبا، عمامه، انگشتر، برادر علی اکبر لطیفیان... سلام بر تو که اسطوره ی حجاب شدی ...سلام بر تو که اسطوره ی حجاب شدی جواب های سؤالات بی جواب شدیسلام بر تو که در آسمان علم و ادبشعاع نور شدی مثل یک شهاب شدیبه خاک کشور ایران دو نور تابان شدرضا چو شمس شموس و تو آفتاب شدیبرای یاری دین و امام عصر خودت شبیه عمه ی خود پای در رکاب شدیز بس که دست کریمت گره گشایی کردبرای نام کریمه تو انتخاب شدیبرای شأن تو این واژه تا ابد کافی سترضا حسین شد و زینبش حساب شدیخدا کند بنویسی مرا به نوکری ات تو دختری ولی عالم فدای مادری اتنگاه مرحمتی کن به این گدا بی بیبده به حق رضا حاجت مرا بی بیمیان صحن تو جارو به دست میگیردبرای خادمی ات صاحب عصا بی بیقسم به جان خودم جبرئیل می میرد اگر که پر نزند دور این سرا بی بیپی زیارت زهرا به قم سفر نکنمبگو کجا بروم من بگو کجا بی بیمراجع و علما حلقه دور تو بستندبرای اینکه تویی باب علم ها بی بیغمی نمانده برای اهالی ایران دمشق ما توئی و کربلا رضا بی بیغمی که سوخت دلت را شرار زهر نبودتو از دیار خود افتاده ای جدا بی بیتو آمدی که انیس دل رضا بشویتو آمدی که در ایران بزرگ ما بشویمرا خدات نوشته برای نوکری ات برای بال زدن در هوای زائری اتاز آن زمان که به موسی بن جعفرت دادندرضا همیشه بنازد به مهر خواهری اتتو آمدی که سپاه برادرت باشیرواست اینکه بنازد به این دلاوری اتزبس مقام تو بالاست آفریننده ت نیافت هیچ کسی را برای همسری اتگل همیشه بهار امام هفتم مادلم شکسته برای خزان پرپری اتاگرچه درد فراق آتش است و میسوزدولی نسوخت تمام دل کبوتری اتمرا ببخش ولیکن در این مسیر خطیر نرفت دست پلیدی به سمت روسری اتولی امان ز دل کوثر امام حسینز پنجه ها و سر دختر امام حسینمهدی نظری ... عطر وبوی فاطمه درروضه ی بی بیِّ ماست ...ناله های روضه ام اینبار خیلی آشناست یک مدینه روضه ی مادر دراین آه ونواست   مقصدم شهرقم وقصدم بقیعی بی صداست  زائرمعصومه ام پس اشکهایم پربهاست   نوکرکوی کریمه شاه عرش کبریاست  عطر وبوی فاطمه درروضه ی بی بیِّ ماست   فاطمه پیداست دراین روضه ها دقت کنید عاشقان مشهد وکرب وبلا همّت کنید   سائلان ازلطف بی بی بیشترصحبت کنید  زائران مادرقامت کمان نیّت کنید   بادَم معصومه ازصاحب زمان دعوت کنید غصه ی امشب غریبیِّ علی موسی الرضاست   دست دنیا یاور شاه خراسان را گرفت دختر موسی ابن جعفرروح ایمان را گرفت   خواهر خوب وانیس ویار سلطان را گرفت  وارث زهرا وزینب عشق ایران را گرفت   ضامن آهو عزای جان وجانان را گرفت ...ذکر اهل باوفای شهر قم واویلتاست   روی دست شیعیان تابوت او بااحترام  میشودتشییع باگلها وصلّوا وسلام   میگذاردقم برای بانویم سنگ تمام  میشوداحقاق حقِّ خواهر ویار وامام   نیست اینجاشام وکوفه تاکسی ازروی بام سنگ بندازد به سویش قصّه ی زینب جداست   شام بود وزینب وسرهای روی نیزه ها تازیانه  سنگها و طعنه ها و ناسزا   پیش چشم داغداران جشن قوم بی حیا  رقص شوم نیزه دار وجنس بازار بلا   کوچه ونامحرم وزنجیر وناموس خدا  راستی هر روز عاشورا وهرجاکربلاست   یادداری خواهری دل می برید از دلبرش یادداری خنجری جاشد به روی حنجرش   یادداری دست وپازد پیش چشم خواهرش  یادداری پیش دختررفت روی نی سرش   یادداری دست راچسباندروی معجرش  ...ناله ی معصومه وزینب فقط آقابیاست   حسین ایمانی   ... ای زینب امامِ رضا دست من بگیر ...بی بی هوائی ام به هوای تو می پرم بی بی نظاره کن که برای  تو می پرم   بی بی مرا ببین که شدم یا کریم تان بر روی بام مأذنه های تو می پرم   ای ضامن همیشگی آب و دانه ام  در آسمان لطف و عطای تو می پرم   وقتی که سیم سائل تان وصل میشود  بر روی شانه های گدای تو می پرم   من هفته ای دو مرتبه از مشهد الرضا  تنها به شوق صحن وسرای تو می پرم   گاهی برای عرض تبرک ز گریه ای  بی وقفه سوی بزم عزای تو می پرم   من تا ابد کبوتر وکارم پریدن است  اینجا وظیفه ، ناز شما را کشیدن ،است   نور خدای مایی و در رفت و آمدی  آری شما کریمه ی آل محمدی   ای رونوشت حضرت زهرای مرضیه  تو فاطمه ی چندم اولاد احمدی؟   بی شک وشبهه آیه ی تطهیر مال توست پاکی مطهری تو ز هر رجس وهر بدی   شکر خدای عزوجل آمدی به قم  منت نهاده ای سرمان و خوش امدی   وقتی که میروی به طواف امیر طوس  ادرکنی یا حاجیه خانوم مشهدی   تو عمه جان خوب جوادالائمه ای دارای لطف و جود  وکرامات بی حدی   ای عمه ی ولی خدا دست من بگیر  ای زینب امامِ رضا دست من بگیر   خانم شما دلیل پریشانی منی  شور میان شعر و غزلخوانی منی   این سیل پاگرفته زداغ تو جاری است  بانی اشک دیده ی طوفانی منی   قرآن بخوان دوباره که ایمان بیاوریم  تنهاتویی که باب مسلمانی منی   افسانه نه تو ماهیتی تو حقیقتی  لیلای قلب شاه خراسانی منی   خاک قدوم ناز تو بانو تبرک است  تو افتخار تربت ایرانی منی   بی استغاثه از تو نصیحت نمیکند  مبنای کار شیر جمارانی منی   شخصیت جهانیِ ادیانِ رایجی  اخت الرضا و دختر باب الحوائجی   میخواستی شبیه کبوتر... ولی نشد از بام خانه ات بزنی پر...ولی نشد   میخواستی که بار سفر را ببندی و ...  تنها به عشق روی برادر...ولی نشد   میخواستی که وقت سحر جای نافله  بر روی پای او بنهی سر ولی نشد   میخواستی نشان بدهی باز خواهری  میخواستی نیابت مادر ...ولی نشد   میخواستی مخدره از روی عاطفه  شانه کنی محاسن دلبر ولی نشد   میخواستی که همچوقدیم موقع صلاة  بر دوش او عبای پیمبر...ولی نشد   میخواستی که برلب عطشان و کام او  گریه کنی و لحظه ی آخر ولی نشد   گیرم که میرسیدی و آنجا... چه فایده ای یادگار حضرت زهرا... چه فایده   با اشک و آه و زمزمه امن یجیب گفت  یکبار دیگر از دم یابن الشبیب گفت   با یاد کربلای حسینی به سینه زد  از روضه های حضرت شیب الخضیب گفت   از اتحاد نیزه و شمشیر و دشنه ها  از پاره پاره پیکر خدالتریب گفت   از بوریا و آن تن عریان بر زمین  از آن حصیرهای عجیب و غریب گفت   از شمر و دارودسته ی بی دین و مفسدش  از تکه تکه های تن عندلیب گفت   با اینکه روضه های حسین شور محشری ست اما گریز روضه ی من چیز دیگری ست   شکر خدا که هم به زیارت نرفته ای  هم در میان اهل شرارت نرفته ای   شکر خدا که زینب ثانی روزگار  بعد از برادرت به اسارت نرفته ای   ناموس کبریایی ابناء فاطمه  شکرخدا که بزم جسارت نرفته ای   شکر خدا که پای تو بر کوفه وا نشد  بازجر وبا سنان به عمارت نرفته ای   با دست و پای در غل و زنجیر و بی نقاب  مابین مردمان به اشارت نرفته ای   شکرخدا نخورده به گوش تو نام شمر  وای از نگاه زینب و وای از غلام شمر   علیرضا خاکساری   ... ابری شده است حال و هوای نگاهتان ...ابری شده است حال و هوای نگاهتان بغض غروب می چكد از هر پگاهتان   دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند  در اشكهای نیمه شبِ گاه گاهتان   چشمان صحن آینه هم تار می شود  با غربتی كه می چكد از اشك و آهتان   همراه گریه های تو از دست می رویم  پائین پای روضة شال سیاهتان   عطر مزار مادر سادات می رسد  از یاسهای هر سحر بارگاهتان   « فردا چه خاكهای ندامت به سر كند  امروز هر دلی كه نشد خاك راهتان »   اینقدر كه پر از تب اندوه و ناله ای شاید دلت گرفته به یاد سه ساله ای   می گفت چشمهای ترش درد می كند قدش خمیده و كمرش درد می كند   از بسكه سوخت دامن معصوم خیمه ها  حتی نگاه شعله ورش درد می كند   طوفان تازیانه و باران سنگها ! بیخود كه نیست بال و پرش درد می كند   می سوخت غرقِ حسرت خورشید نیزه ها  خُب پس بگو چرا جگرش درد می كند   از لطف دستهای نوازشگری كه بود  دیگر تمام موی سرش درد می كند   آرام قلب خسته اش از دست رفته بود  چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود   یوسف رحیمی   ... آرى حریم تو حرم اهل بیت شد ... این جا كه آمدى سخن از تازیانه نیست حرفى ز بى وفایى و ظلم زمانه نیست   در دست‏هاى مردم شهر تو سنگ نیست  یعنى سلام مردم تو وحشیانه نیست   سیلى نزد كسى به رُخ داغدار تو  اینجا خبر ز خون دل و دردِ شانه نیست   با شاخ گل ترا به سوى خانه مى‏برند  كنج خرابه بهر تو آشیانه نیست   آرى حریم تو حرم اهل بیت شد  حتى فراز آنكه ز قبرش نشانه نیست   تا نیت زیارت معصومه مى‏ كنم  یاد از مزار مادر مظلومه مى‏ كنم   محمد جواد زمانی ... ای کریمه! همه فدای توأییم ... بی هوایش پری نمی ماند چشم های تری نمی ماند   واژه ی عاشقی وسط باشد  واژه ی بهتری نمی ماند   تا که قم هست و هست معصومه بی حرم مادری نمی ماند   بانوی ما اگر اشاره کنی  به تن ما سری نمی ماند   با ورود تو و امام رضا عرصه ی محشری نمی ماند   یا بدون مقام خواهریت  عزت خواهری نمی ماند   ای کریمه! همه فدای توأییم  گریه کن های غصه های توأییم   با غم و غصه آشنا بودی مثل یک بغض بی صدا بودی   از همان کودکی همان اول غرق دریای غصه ها بودی   زخم زنجیر و ساق پای پدر  به غم و درد مبتلا بودی   راهی ات کرد بغض دلتنگی راهی دیدن رضا بودی   تو رسیدی به کشور ما و  مورد احترام ما بودی   همه گل ریختن روی سرت گر چه از دلبرت جدا بودی   یادت آمد دلی که سوزان شد خواهری را که سنگ باران شد   خواهری گفت اشک سهم من است  ای برادر چقدر دل شکن است...   این که یک خواهری نگاه کند  به برادر که پاره پیروهن است   بدنت را محاصره کردند حاصلش آه، زیر و رو شدن است   درهمت کرده اند و می بینم  نیزه هایی که سهم یک بدن است   لشگر کوفه را کفن کردند  بدن تو هنوز بی کفن است  خواهرت می رود ولی افسوس  دلبرش روی خاک پاره تن است   در گلو بغض بی صدا مانده بدنت روی خاک جا مانده   مسعود اصلانی   ... این دل شده بی قرار تو معصومه ...این دل شده بی قرار تو معصومه پر زد به سوی دیار تو معصومه  دیدم همه جا عطر رضا پیچیده  در لحظه احتضار تو معصومه بر سینه خود داغ برادر دارد  در سر هوس دیدن دلبر دارد  افسوس که تا حوالی قم آمد  دیگر نتوانست قدم بردارد    زخمی به جگر داشت وَ در تب می سوخت از دوری دلبرش مرتب می سوخت  هر جا که سرِ درد دلش وا می شد  می گفت: امان از دل زینب، می سوخت    با ناله دو چشمان ترش را وا کرد  تا سِـیر کند دور و برش را، وا کرد  نومید ز دیدن برادر گشت و با ذکر رضا بال و پرش را وا کرد   آمد ز مدینه تا که در قم باشد  در مملکت امام هشتم باشد  شاید که خدا نخواست تا مرقد او  مانند مزار فاطمه گُم باشد   محمود مربوبی  ... صبر تو زینبی و همت تو فاطمی است ... گر چه دیدار برادر نرسیدی بانو! بدنی زیر سم اسب ندیدی بانو!   خبرِ چند برادر تو شنیدی امّا سرِ نی آیۀ قرآن نشنیدی بانو!   داغ مرگ همه اصحاب چشیدی آری  درد کعب نی و سیلی نچشیدی بانو!   شعلۀ هجر برادر جگرت را سوزاند  رأس او را سر بازار ندیدی بانو!   عمه ات زینب مظلومه به ویرانه اسیر  تو به قم خلوت محراب گزیدی بانو!   احترامت همه جا حفظ شد ای بنت رسول!  چون نسیمی سوی قم پاک وزیدی بانو!   مثل مولای غریبت که به غربت جان داد  به غریبانه ترین وجه، شهیدی بانو!   صبر تو زینبی و همت تو فاطمی است  با همین رتبه به اهداف رسیدی بانو!   مکتب فاطمه را خوب که احیا کردی دل ز دنیای پر از غصّه بریدی بانو!   نهضت روح خدا را تو ببار آوردی نهضت فاطمه را صبح سپیدی بانو!   کربلا را ز مدینه تو به قم آوردی  مُلک ری را تو به ایثار خریدی بانو!   قمِ تو بارگه نور و قیام و شرف است  هم چو خورشید از این شهر دمیدی بانو!   قطعه ای از حرم حضرت زهرا حَرمت  حرمش را تو به تصویر کشیدی بانو!   پرچم علم و عمل را تو کشیدی بر دوش  زیر این بار گران گر چه خمیدی بانو!   محمود ژولیده ... در پیش صبر زینب ما صبر هم شکست ... بانو سلام، دختر موسای طورها  هر جا قدم زدی شده کوهی ز نورها   من عاشقِ قدیمیِ این خانواده ام  راهی شدم به محضرت از راه دورها   پیش شما هوای بهشت از سرم پرید این جا پر است بهجت و شور و سرورها   آن قدر هیبت و عظمت دارد این حریم جایی نمانده است برای غرورها   وقتی که آشیانه ی آل علی قم است  فرش حریم آن شده گیسوی حورها   من چشم بسته ام به عطای کریم ها راضی نیم به تکه نان مثل مورها   در قم همه ز بودن تو فیض می برند  تنها نه زنده ها، که گرفتار گورها   هم چون عقیله عالمه ی بی معلمی طعنه زده کلام شما بر زبورها   گفتم عقیله و دل من رفت کربلا  آخر به سمت قتلگه افتد عبورها   در پیش صبر زینب ما صبر هم شکست  حرفی نمانده بود برای صبورها   شکر خدا برادر تو نیزه ای نخورد  شکر خدا نرفته سرش در تنورها   بر روی پیکرش همه گل هدیه کرده اند  جسمش نماند زیر هجوم ستورها   حسین ایزدی ... ناله‌هایی ز جنس شوق سفر ، بانویی خسته گوشه‌ی محراب ... در پی دیدن مسافر خود گام در جاده‌ی خطر بگذاشت هر قدم با نوای یا محبوب در دل جاده‌ها اثر بگذاشت     شمع جانش در آتش هجران همچنان قطره‌قطره می‌شد آب آری از شرم روی پر نورش بود خورشید در میان حجاب     تا قدم روی چشم قم بگذاشت اشک‌ها زیر پاش لغزیدند  دسته گل‌ها به پای قافله‌اش مست و خنیاگرانه رقصیدند      اشك و شور و سلام و عود و گلاب  چشم‌ها خیره بر كجاوه‌ی او  می‌وزید از نگاه بیمارش  عطر جانبخش ضامن آهو     نور او با نگاه مردم شهر نقل آیینه و تبسم بود بین گل‌ها و شور و هلهله‌ها هودج آسمانی‌اش گم بود      مثل زهرا قدش خمیده شد و  عزمی از كوه پر توان‌تر داشت  از نفس‌هاش سوز جاری بود عمرش آهنگ رو به آخر داشت      این مكان قم؟ مدینه؟ آه كجاست؟  بانویی اینچنین شده بی‌تاب  ناله‌هایی ز جنس شوق سفر  بانویی خسته گوشه‌ی محراب    بر خلاف مدینه‌ای بانو! شهر، با گریه‌ی تو می‌گریید  یكسره آه می‌شد و آتش  شهر تا ناله‌ی تو را می‌دید     شهر مبهوت بی‌قراری او  لحظه‌ها در تب زمان گم بود بیت‌های مصیبتش پیدا  واژه در ذهن شاعران گم بود     هر غروب، آسمان دلش می سوخت  در تب ناله‌های جانسوزش  در دل درد و داغ‌ها كم‌كم غصه شد قصه‌ی شب و روزش      لحظه‌ای در خودش نمی‌گنجید  در قم اما دلش خراسان بود ماه تابان این دیار افسوس  پشت ابری ز آه پنهان بود     روز تلخ وداع با این ماه  عاقبت سر رسید، دل‌ها سوخت  بلبل از داغ لاله كنج قفس  در خودش عاشقانه تنها سوخت   سید محمد بابا میری ... دوباره آمده ام تا به من بها بدهی ...دوباره آمده ام تا به من بها بدهی مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی   گره به کار من افتاده ای کلید بهشت خدا کند که به من فرصت دعا بدهی   من از زیارت قبلی خراب تر شده ام  خداکند به من بی پناه جا بدهی   من از زبان رضا با تو درد دل دارم  مگر که پاسخ این اشفعی لنا بدهی   توآمدی و مقام رضا مشخص شد  تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی   دلم برای محرم چه زود تنگ شده  مگر که باز تو امضای کربلا بدهی   هزار عید فدای دو روز ماتم تو  اگر اشاره کنی٫رخصت عزا بدهی...   تمام سال برای تو روضه می گیریم  هزار مرتبه هم در عزات می میریم   مجید تال ... خدا تو را به دل بی قرار ما بخشيد ... و دانه ريخت بيايي کبوترش باشي دوباره آينه‌اي در برابرش باشي   نه اينکه پر بکشي و به شهر او نرسي  ميان راه پرستوي پرپرش باشي   مدينه شهر غريبي براي فاطمه هاست نخواست گم شده‌اي مثل مادرش باشي   خدا تو را به دل بی قرار ما بخشيد  و خواست جلوه‌اي از حوض کوثرش باشي   به قم رسيدي و گم کرد دست و پايش را  چو ديد آمده‌اي سايه‌ي سرش باشي   اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد  و تا هميشه تو ياس معطرش باشي   نگاه تو همه را ياد او مي‌اندازد  به چهره‌ات چه مي‌آيد که خواهرش باشي   خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او  گواه رنج نفس‌هاي آخرش باشي   نخواست باز امامي کنار خواهر خود ...  نخواست زينبِ يک شام ديگرش باشي   قاسم صرافان ... برای بار غمت سوگوار باید شد ... برای بار غمت سوگوار باید شد تمام عمر از این غصه زار باید شد  برای خضرشدن در کنارصحن تو با غلام و نوکر تو همجوار باید شد نوشته اند برای زیارت زهرا  بسوی مرقد تو رهسپار باید شد  برای مثل سلیمان شدن فقط بی بی به روی فرش حریمت سوار باید شد    برای اینکه امام رضا مرا بخرد  ز داغ روضه ات ابر بهار باید شد   ندیدی آخر کاری برادر خود را  از این مصیبت تو غصه دار باید شد   نوشته اند: کریمه، به مصحف نامت  به شوق دانه رسیدم دوباره بربامت    تو آمدی و همه آمدند دیدن تو بهار شد همه جا با تب رسیدن تو  شبیه خیمه و گودال کربلا که نبود کریمه،پشت امام رضا دویدن تو  اگرچه از نفس افتادی و شدی پرپر ولی نبود چو زینب نفس بریدن تو  تو آمدی و در این شهر دلسپرده کسی به تازیانه نیامد برای چیدن تو   تو را نبرد کسی بر دهانه بازار فقط فراق شده علت خمیدن تو   عنان ناقه ی تو دست محرمان بود و  نیامدند برای اسیر دیدن تو  ولی زسینه ی زینب زبانه بالا رفت به هرکجا که رسید تازیانه بالا رفت     سه ساله دخترکی زیر دست و پا افتاد  به روی گونه ی این تک ستاره جا افتاد   هزار مرتبه جای همه کتک زدنش هزار مرتبه از ناقه بی هوا افتاد   به تازیانه کتک خورد و پاشد از جایش  ولی دو مرتبه با ضربه های پا افتاد    زمین که خورد سه ساله کنار او عمه  به یاد صحنه گودال کربلا افتاد    کنار دیده درخون نشسته اش صد بار سر عموی رشیدش ز نیزه ها افتاد    شبی که گم شد و آن زجر رفت دنبالش  به روی ناقه روان بود و بی صدا افتاد    ولی به عمه پر از بوی فاطمه برگشت  به سوی قافله زخمی تراز همه برگشت   مهدی نظری      ... غمی میان دل خسته ام شرر دارد ... غمی میان دل خسته ام شرر دارد  دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد   کبوتری که نشسته به روی ایوانم  دوباره آمده و از رضا خبر دارد   خیال غربت او می کشد مرا ، اما دلم زغصه زینب غمی دگر دارد :   ز کاروان اسیران و خواهری تنها  که حلقه ای زیتیمان در به در دارد   ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد  ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد   زمادری که کنار سر دو طفلانش  ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد   ز دختری که یتیم است و در تمامی راه  به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد   ز دختری که به لکنت به عمه اش میگفت  بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد   ز صوت ضربه سنگین سنگها فهمید  لبان خشک پدر زخم های تر دارد   سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم  کسی نبود که سر را زخاک بردارد   حسن لطفی ... امشب منم به جاي شما گريه مي كنم ... در مجلس عزاي شما گريه مي كنم  امشب فقط براي شما گريه مي كنم   عطر گلاب مرقدتان بر مشام خورد در گوشه ي سراي شما گريه مي كنم   چون اشك بين روضه به هر درد مرهم است  با نيت شفاي شما گريه مي كنم   با بال هاي بي رمق اشك ديده ام  در مشرق هواي شما گريه مي كنم   من هم مسافرم، وطنم مشهد الرضا ست  دنبال رد پاي شما گريه مي كنم   خواندم چگونه پير شدي در جواني ات دارم ز غصه هاي شما گريه مي كنم   عمري براي هجر پدر گريه كرده اي  امشب منم به جاي شما گريه مي كنم   وحید قاسمی ... تو زخمی تیغ جفای روزگاری ...در سرد سیر شهر دل، روح بهاری  در شوره زار سینه ی من چشمه ساری   میخواهی امشب بر کویر دیده گانم با روضه هایت باغی از شبنم بکاری   سهم تو از ارث پدر، خونجگر بود  از کودکی در ماتم او سوگواری   منزل به منزل در پی دلدار رفتی  در دشت های عاشقی محمل سواری   داغ عزیزانت بلای جانتان شد  تو زخمی تیغ جفای روزگاری   تا مقصدت مشهد، دگر راهی نمانده  ای کاش می شد اندکی طاقت بیاری   می سوختی از آتش تب، بین بستر  دلخسته راضی به رضای کردگاری   باید بیاید دلبرت، باید بیاید  در آخرین ساعات هم امید واری   چشمان اشک آلوده ات را تا دم مرگ  یک لحظه هم از درب حجره بر نداری   نام رضا از روی لب هایت نیفتد با اینکه رو به قبله و در احتضاری   تو یادگار دلبرت را مثل زینب  با گریه روی سینه ی خود می فشاری   دیگر مخور غم، چون سرت را ای کریمه  بر دامن زهرای اطهر می گذاری   وحید قاسمی  /1102101305