گل و گلدون 19 / قسم به روی ماهت
به نام خدا
نمی دانم این جا که رسیده ام، نقطه ی شروع است یا خط پایان!
من چیزی برای باختن ندارم، اگر نگاهت را از من برداری!
بازنده ی همیشگی بازی دنیا من بوده ام که جفت شش، باخته ام!
بارها از ترس گناه، خودم را به کوچه ی حماقت زده ام و حالا...
برای روسیاهی که خودش می داند هیچ راهی برای بازگشت نگذاشته، چه امیدی هست؟!
دست کشیده ام، سر، باز زده ام، دل بریده ام! گستاخی کرده ام، جایی ندارم.
بارها گفته ام: «قهر... قهر... تا روز قیامت»! اما انگار زودتر از این حرف ها دلم تنگ شده!
خیلی وقت ها سَرَک کشیده ام آن جا که مرا نهی کرده بودی، چطور می شود سر به راه شوم؟!
در هوای آلوده نفس کشیده ام! حالا چطور بیایم و این ریه ی خاک گرفته را رها کنم؟!
می گویی: بازگرد؟! می گویم: رویی برایم نمانده! می گویی: با من! می گویم: من اما...
چشم هایم را در چشمه ی سراب شست و شو داده ام! کور شده ام، تو باید بینا کنی مرا!
دست داده ام به جز تو، چگونه دست های گرفتار در گرداب را رها می کنی؟!
پایم در بند گیر کرده و نشانی خانه ی تو را گم کرده ام، مگر این که خودت مجال دهی!
دیگر دلی نمانده که دل بر بخوانمش... دل سپرده من به غیر تو، می ترسم این بار هم...
این ها که نوشته ام، مناجات دل من با توست! من اقرار می کنم... این بار راستش را می گویم، خسته شده ام از دروغ! درددل های من در این شب قدر، همین جمله های پریشان اند! مگر نگفته ای باید همدیگر را حلال کنید؟! خدایا بیا از من بگذر... من چیزی جز تو نمی خواهم! تو را به این «بِکَ یا»ها... ما را ببخش!