تلاوت و درس قرآن و چشیدن رحمت الهی
*تلاوت و درس قرآن و چشیدن رحمت الهی
پیغمبر اکرم محمد مصطفی(ص) فرمودند: «مَا جَلَسَ قَوْمٌ فِی مجلسٍ مِن مساجدِ اللّه تعالی یَتلُونَ کِتاب اللّه وَ یَتدارَسونَهُ بَینهم إِلَّا نَزلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَةُ وَ غَشِیَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَ حقّتهم الملائکة و ذَکَرهُم اللّه فِیمَنْ عِنْدَهُ». این روایت خیلی زیباست، شاید همین روایت به فضل و کرم الهی مشمول حال ما هم بشود.
فرمودند: هیچ جلسه قرآنی در خانه خدا نیست که قومی حلقه بزنند و دور قرآن باشد و آن را تلاوت کنند و درس بدهند، إلّا به اینکه آرامش برای آنها نازل میشود.
خصوصیّت قرآن این است که انسان را آرام میکند، هر کس مشکل و گرفتاریای دارد، با تلاوت و درس قرآن، آرامش میگیرد. انسان از تلاوت قرآن، آرامش میگیرد، اما درس قرآن، چگونه آرامش میدهد؟ یعنی انسان تمام مطالب زندگیاش را از قرآن میگیرد و دیگر مشکلات دنیا برایش مهم نیست. چون طبق همین آیه شریفهای که تفسیر میکنیم، یکی از هدایتگران را قرآن میدانند، فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
لذا یکی از مطالب سکینه و آرامش گرفتن به واسطه قرآن، یعنی انسان تمام درس زندگیاش را از قرآن میگیرد و لذا آرام میشود و دیگر برایش مهم نیست. وقتی طبق قرآن، جلو برود، میداند پروردگار عالم «لا یخلف المیعاد» است و هر کس، با این روش، جلو برود، پیروز است و فلاح و رستگاری دارد. این یکی از نکات بسیار مهم بودن با قرآن و درس گرفتن از آن است. همین تفاسیر قرآن، درسهایی از قرآن است که به انسان، آرامش میدهد و انسان راه زندگی را میفهمد، بر اساس قرآن عمل میکند و دیگر نگران نیست.
بعد فرمودند: وَ غَشِیَتْهُمُ الرَّحْمَةُ، رحمت الهی اینها را در بر میگیرد. هر کس با قرآن باشد، رحمت خدا را میچشد. در این دنیای وانفسا و شلوغیهای عالم به رحمت خدا پناه برده و خدا هم او را با رحمتش دربرمیگیرد.
یک نکته این است که هر کس رحمت خدا را داشت، بداند هیچ چیز در دنیا برای او عذاب نیست. عذاب مقابل رحمت است. مشکلات برای این فرد عذاب نیست و عین رحمت خدا برایش جلوه میکند. درست است که مشکل پیدا میکند، اما این مشکل را رحمت خدا میبیند و خودش را گرفتار نمیکند و نمیبازد. چون مشکلات، همیشه برایش رحمت است و عذاب نمیشود.
همانطور که مقابل نعمت، نقمت است، در مقابل رحمت، عذاب است. آنکه رحمت پروردگار عالم او را در برگیرد، هر مشکلی در دنیا برایش رحمت میشود و عذاب نیست. لذا آرامش و سکینه هم دارد. حالا در باب لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، مطالب بیشتری در این زمینه بیان میکنیم. این روایت خیلی زیباست، در حقیقت یکی از روایاتی است که دارد آن آیهی شریفه را هم توضیح میدهد. فرق بین خوف و حزن را به فضل و کرم الهی بیان خواهیم کرد. همانطور که بیان کردیم بحث تفسیر قرآن باید گام به گام باشد.
پس آنکه رحمت خدا شامل حالش شد، دیگر خوف و حزنی ندارد. تمام مشکلات برایش رحمت است و عذاب نیست و خودش را هم عذاب نمیدهد. برخیها کوچکترین مشکل برایشان عذاب است و تمام زندگیشان تحت الشّعاع قرار میگیرد و خودشان را به عذاب ناخواسته معذّب میکنند. امّا بعضیها تمام این مشکلات را از رحمت خدا میبینند.
پس فرمود: نَزلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَةُ وَ غَشِیَتْهُمُ الرَّحْمَةُ، آنهایی که در مجلس قرآن مینشینند و تلاوت میکنند و از قرآن، درس میگیرند، آرامش برایشان نازل میشود و مشمول رحمت الهی میشوند و تمام رحمت خدا آنها را فرا میگیرد. در ادامه نیز میفرماید: وَ حقّتهم الملائکة، یعنی ملائکه دور آنها را میگیرند و بر آنها حقیقتاً آشکار میشوند. وَ ذَکَرهُم اللّه فِیمَنْ عِنْدَهُ، ملائکه وقتی هم که میروند، آنها را که در نزدشان بودند، یاد میکنند و میگیوند: این انسانی بود که با قرآن محشور بود.
قرآنی که در این دنیا از من و شما سؤال میکند، قرآنی که فردای قیامت جلوی راه ما را میگیرد، قرآنی که خود شفیعی از شفعاء است. قرآنی که همهی زندگی ما در آن بیان شده و قوانینی برای انسان شدن و انسان ماندن است.
پس با قرآن بودن این خصوصیّات را دارد.
*در هدایت خدا هیچ ضلالتی نیست، مگر به آن پشت شود
پروردگار عالم فرمود: یعنی همهتان هبوط کنید. بیان کردیم: یعنی به هبوط أبانا آدم و آمّنا حوّا، هبوط ما هم هست. فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى، پس به تحقیق آنگاه که از جانب من برای شما راهنمایی بیاید، فَمَن تَبِعَ هُدَایَ، پس تحقیقاً (بیان کردیم فاء بر سر من آمده، لذا علاوه بر پس، معنی تحقیقاً میدهد) هر کس از این هادیان ما تبعیّت کرد، فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، پس به تحقیق دیگر خوفی ندارند و اندوهگین نمیشوند.
این هدایت چیست؟ بیان کردیم: یک هدایت، هدایت درونی است و یک هدایت، هدایت بیرونی است. هدایت درونی که از طرف خداوند به واسطه نفخت فیه من روحی آمد، عقل سلیم است.
بیان کردیم: در عقل، ضلالت نیست. کسی که گمراه میشود، به عقل پشت کرده است و إلّا عقل به خودی خود، هادی است و پروردگار عالم هم برای همه این عقل را قرار داده است، منتها یک عده به واسطه گناه و فجور به عقل پشت میکنند.
العقل ما عبد به الرّحمن، عقل در همان تقوا نهفته شده است و متّقین عالم، عقلای عالم هستند و عقلای عالم، متّقین عالم هستند و اینها یکی است و جدا نیست. آنکه متّقی است، عاقل است. عاقل میفهمد که گناه یعنی انقطاع از حضرت حقّ، پس گناه نمیکند.
*شکوفایی عقل به تقواست
در یک روایت شریفه حضرت صادق القول و الفعل امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إنّ کثرة الذّنوب دلالة علی الجهل»، زیاد گناه کردن، دلالت بر جهل است. جهل هم دو نوع است، یک جهل در مقابل علم است و یک جهل در مقابل عقل - در دروس مهدویت، اینها را توضیح دادیم - جهل در این روایت به این معناست که چنین کسی، عقل ندارد.
گاهی کسی مطلب خاصی را نمیداند و میگوید: نسبت به آن، جاهل هستم. آن را میتواند کسب کند، اکتسابی است. آن، علم میشود.
اما عقل، اکتسابی نیست و درون انسان است. منتها عقل شکوفا میشود. نه اینکه از بیرون بیاید. عقل هست. شکوفایی آن هم به تقوا و دوری از گناه است. فجور، عقل را خاموش میکند، «الهی قلبی محجوب و نفس معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب»، اگر نفس دون و گناه، غالب شد، عقل، مغلوب میشود.
*«عقل» هادی درونی است و میداند که انسان باید الهی بماند
اصلاً گناهکار بداند که جاهل است. در روایات مختلفی داریم که بالصّراحه فرمودند: آنهایی که گناه میکنند، عقل ندارند و نشان از بیعقلیشان است. آدم عاقل میداند که نباید گناه کند. آنکه گناه میکند، معلوم است عقل ندارد، با اینکه شاید یک پرستیژ عقلایی هم برای خودش بگیرد، اما بیچاره، نفهم است و عقل ندارد.
یکی از عرفا میفرمود: دیوانه هم فکر میکند دیگران دیوانه هستند و خودش، عاقل است. آنهایی که گناه میکنند و غرق در شهوات و گناهان هستند، تازه خودشان را عاقل و صاحب نظر هم میدانند. امّا در حالی که عاقل، گناه نمیکند؛ چون میداند گناه او را از حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام، دور میکند.
پس عقل به خودی خود هدایتگر است و میداند که انسان باید الهی بماند، انالله و انا الیه راجعون، میداند دنیا گذراست. اینها را باید دائم تکرار کنیم، تمام شد، رفت.
روایتی از حضرت ثامنالحجج است که به ایشان عرضه داشتند: «کیف اصبحت یا مولای». چگونه صبح کردید؟ فرمودند: صبح میکنم به اجل معلوم؛ یعنی تمام شد. یک روز من، گذشت! انسان میفهمد که باید از این دنیا ببرد.
لذا عاقل میفهمد حالا که دنیا، گذراست، باید برای آخرت عمل کند. گناه، انسان را غافل و بیچاره میکند. پس اوّلین هدایت درونی، عقل است. خوب به انسان میفهماند.
منتها چه چیزی باعث میشود انسان به این عقل و هدایت درونی، جواب مثبت ندهد و از آن، پیروی نکند - همانطور که در این آیه شریفه میتوان گفت: «هُدای»، همان عقل است «فمن تبع هدای»-؟
علت این است که همانطور که گفتیم: گناه و فجور در انسان هست، فالهمها فجورها و تقواها و چنین کسی به فجور جواب مثبت میدهد. لذا خود این انسان به ظاهر تصور میکند که میخواهد فرار کند، اما فراری در کار نیست و در حقیقت دارد خودش با دست خودش به سمت مرگ میرود و میداند که دارد چه کار میکند. البته در این حالت هم عقل همیشه معدوم نیست. گاهی به انسان تلنگری میخورد و بیدار میشود. یعنی معلوم است که عقل، معدوم نشده است و هوی و هوس روی آن را گرفته است. لذا به این فجور، گرفتار و بیچاره میشود.
*چرا بحث هبوط، در این آیات، دو بار تکرار شده است؟
بیان کردیم این هدایت درونی نیاز دارد که هدایت بیرونی هم باشد. هدایت بیرونی، کتاب الله و امام است. همه انبیاء با کتابی که دارند، یکی هستند و همه هم یک راه را میروند و راه هم امام است.
حالا با توجه به این نکات، به برخی از نکاتی که مفسرین عظیمالشّأن بیان کردند، میپردازیم که نیاز به برخی از توضیحات دارد؛ چون در مواردی به نظر میآید که خوب دقّت نشده است.
اوّلاً راجع به این مسأله که هبوط، یک بحث کلی برای انسان است و آیا این، قاعده است که انسان باید میآمد یا نمیآمد، قبلاً نکاتی را بیان کردیم. امّا راجع به تکرار بحث هبوط در آیات 36 و 38 «قلنا اهبطوا»، دو دلیل مطرح است:
1. قصه پدر و مادرت را رها کن و گلیم خودت را از آب بیرون بکش
یک دلیل به این خاطر است که به انسان بگویند: تصوّر نکن پدر و مادرت، آدم و حوّا را بیان کردیم، ما تو را هم مدّنظر داریم.
چون پروردگار عالم فرمود: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ، «فازلهما» و «کانا» مثنی است، امّا بلافاصله میفرماید: «اهبطوا» که جمع است. در ادامه هم میفرماید: بعضی از شما دشمن بعضی دیگر هستید. اشاره کردیم که حیوانات با ما دشمن نیستند، ما با خودمان دشمن هستیم.
لذا یکی از «اهبطوا»ها در این آیه بود که پروردگار عالم به ما تذکار دهد هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا، یعنی هبوط ما.
مورد بعدی که در آیه مورد بحث میفرماید: قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، اشاره به همان بحث هبوط است و جمیعاً هم از باب تأکید آورده میشود، تا یک موقع فراموش نکنیم. گویی میفرماید: قصه پدر و مادرت را رها کن.
لذا برخی از مفسرین و عرفا بیان کردند: منظور در اهبطوا دوم این است که قصه پدر و مادر را رها کن. چون ملاک این است که ما عبرت بگیریم، فاعتبروا یا اولی الابصار. چون این هبوط حالا برای ما پیش میآید. اینکه اولاً من، شما را یله و رها نمیگذارم، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى، هادی برایتان میفرستم، حالا از اینجا به بعد شمایید، فَمَن تَبِعَ هُدَایَ، پس آن کسی که از هدایت من تبعیّت کرد ... - حالا در آینده راجع به تبعیّت هم مطالبی را بیان خواهیم کرد و میگوییم: فرق آن با اطاعت چیست - دیگر خوف و حزنی برایش نخواهد بود.
پس قصه تکرار اهبطوا و بعد هم که جمیعاً آمده؛ یعنی قصه پدر و مادر را رها کن و حواست باشد که از اینجا به بعد دیگر خودت در این دنیا میخواهی چه کار کنی.
یک تعبیر عامیانه بگویم تا این مطلب جا بیفتد. گرچه انسان نباید خودبین باشد، اما در مرحله اولی، کسی که نمیتواند هادی دیگران باشد، حداقل باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. وقتی فرمود: اهبطوا، یعنی بدانید همه شما هبوط میکنید، فمن تبع هدای، پس حالا از اینجا به بعد مواظب باشید، دیگر شما هستید و اعمالتان. در اینجا دیگر نمیتوانید گردن پدر و مادر خودتان، یا آدم و حوّا بیاندازید. البته در مواردی عدّهای را معفوٌعنه قرار دادند که اگر کسی در محیط خاصّی بود، باز در آنجا به حدّ خودش از او انتظار میرود و ... . چون خود بحث هدایت، بحث بسیار مفصلی است و در اینجا مجال ورود به آن نیست.
پس اولین نکته راجع به تکرار اهبطوا این است که به ما تذکار بدهند که شما درس گذشته را رها کنید. فقط از درس گذشته باید عبرت بگیرید. مانند اینکه ما تاریخ را نمیخوانیم که فقط قصهای خوانده باشیم. ما تاریخ را میخوانیم که از آن، عبرت بگیریم، فاعتبروا یا اولی الابصار. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من طوری تاریخ را مطالعه کردم که گویی با آنها در آن زمان، زیست کردم. البته امیرالمؤمنین که بودند، میخواهند به من و شما بیان کنند. ایشان که اول و آخر و همه جا بوده و هست و خواهد بود و این، بحث جدایی است. اما فرمایش ایشان از این باب است که شما هم طوری بخوانید که گویی با آنها زندگی کردید و اینگونه از تاریخ عبرت بگیرید و یک زندگی جدید بسازید. مثل اینکه در عامیانه خودمان میگوییم: اگر میدانستم ...، اگر بار دیگر زنده و جوان شوم، دیگر حالا میدانم چه کار کنم. عمرمان تمام شده، تازه فهمیدیم که چه خبر است. البته این هم معلوم نیست شاید دوباره زنده هم میشدیم، باز نمیفهمیدیم! تا انسان دستش در دست هادی الهی نباشد، فکر میکند که اگر دوباره میآمدم، میدانستم چه کنم، اما باز هم نمیدانست.
علی ایحال ما باید تاریخ را بخوانیم، طوری که من با آنها بودم، حالا از آنها تجربه به دست میآورم. لذا اهبطوا هم یعنی شما اصلاً کاری به آنها نداشته باشید و دیگر به خودتان بپردازید.
2. جمعی هبوط کردید، جمعی هم باید تبعیت کنید تا نجات یابید
یک مطلب دیگر برای تکرار اهبطوا این است که میخواهد بیان بفرماید: ما در آنجا به صورت جمع گفتیم، در اینجا هم باز جمع گفتیم و جیمعاً را هم آوردیم که بدانید جامعهای، جامعه الهی، عقلایی و هدایتگر میشود که همه آن جامعه بفهمند. لذا لفظ جمع میآورد. این هم نکته بسیار مهمّی است.
یعنی انفرادی فایده ندارد. به تعبیر عامیانه میگوییم: با یک گل بهار نمیشود. اگر جمع، جمع شد، درست میشود. در زمان حضرت حجّت(روحی له الفداء) همه خوب میشوند که جامعه، جامعهی گلستانی میشود و جنّت الصغرایی که بیان کردیم، شکل میگیرد.
پس قلنا اهبطوا یعنی ما داریم میگوییم: حواستان باشد، همه هبوط کردید، پس همه باید دست به دست هم بدهید، همه باید در صراط و هدایت باشید. همه باید به هادی الهی اقتدا کنید.
لذا از همین جا یک استفاده کند، این مطلب را کسی بیان نکرده ولی برای بنده، یقینی است و آن، این است: از همین جا میخواهند بگویند که شما همه باید امّت باشید و پشت سر هادی الهی که امام است، قرار گیرید. لذا خود آقا جانمان به عنوان هادی الهی از ما این را میخواهد که اینگونه باشیم.
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «الإمامُ عَلَمٌ»، امام، نشانه است، هادی است، راه را نشان میدهد، «الإمامُ عَلَمٌ بَیْنَ اللّه ِ عزّ وجلّ وبَیْنَ خَلْقِهِ»، امام، هادی و نشانه بین خدا و خلقش است، فَمَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمنا، ومَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافراً، پس به تحقیق هر کس او را شناخت، مؤمن بوده است و هر کس که او را انکار کرد، کافر است.
لذا مؤمن، کسی است که امام را بشناسد و کافر هم کسی است که امام را انکار کند. بیان کردیم: یکی از معانی کافر، کفران نعمت کننده است؛ یعنی چنین کسی درک نعمت نکرده و متوجّه نشده است. کفر مساوی با اعمی و کور بودن و ادراک نکردن و نفهمیدن است. اصل کفر این است که کسی چیزی را درک نمیکند. ادراک شیء نباشد، تبیین به کفر است، عندالعرفا اینگونه تبیین میشود: «من لم یدرک الشیء فهو کافر أو فهو أعمی». این نکته را مرحوم میرفندرسکی عظیمالشّأن و همچنین میرداماد به شاگردش ملّاصدرا تبیین کرده است. پس به کسی که کور است و نمیفهمد و ادراک ندارد، میگویند: کافر.
لذا امام، هادی و علم است و کسی که به ایشان اقتدا کند، مؤمن است. پس قلنا اهبطوا منها جمیعاً، اشاره به امّت دارد؛ فمن تبع هدای یعنی اگر جمعی از امام تبعیّت کردید، فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
سؤال: الآن امام در عالم موجود است یا نیست؟ صورت ظاهر در پرده غیبت است، ولی موجودیّت امام که قابل انکار نیست. البته این مطلب بحث مفصلی دارد که إنشاءالله در مهدیوت هم با ادله و براهین عقلی و نقلی به آن میپردازیم.
پس امام، موجود است. کما اینکه در ازمنه گذشته هم امام بوده است. امام عسکری، امام هادی، امام جواد و ... . مردم در هر زمانی با امام خودشان محشور میشوند. امام بوده و الآن هم هست. پس چرا عالم به سمت هدایت نیست؟ چرا در عالم این همه مشکلات و رنج و خوف و حزن است؟ این هم خونریزی و بگیر و ببند و بی امنیّتی است، امنیّت اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و ... نیست. هیچ امنیّتی در جامعهی بشری نیست. چرا؟
چون در هبوط نفهمیدند باید تبعیّت هم از طرف همگان از هادی الهی باشد. لذا چون جمعی امّت نگردیدند، اینگونه شده است. امام که امام است و یک طرف، درست است. امّا یک طرف دیگر امّت است، همیشه میلنگد.
لذا اینکه برخیها هم در باب این مطلب، بحث مقبولیّت و مشروعیّت را بیان میکنند، همین است. مشروعیّت که دست بشر نیست و عندالله است. امام را خدای متعال انتخاب کردند. البته امکان دارد مردم نپذیرند. چون پروردگار عالم، قاعدهای درست کرده و خواسته در این دنیا، عالم، عالم اختیار باشد، امّا از لحاظ شرعی، امام، امام است.
اتّفاقاً نکاتی در این مورد از حکومت دینی میشود که بزرگان ما مانند علّامه مصباح یزدی و دیگران به آن، اشاره دارند و بعضی از نامردها به ایشان حمله کردند، دلیل آن هم این است که نفهمیدند. من مطلب ایشان را ساده میکنم که بفهمیم، ساده آن، این است: حکومت و امام از جانب خداست، شرعی بودن آن هست، حالا اگر نپذیرفتند، امام نمیتواند کاری از پیش ببرد. چون هر حکومتی دو رکن نیاز دارد، رکن اوّل امام و رکن دوم امّت است. امامش هست، امّتش نباشد، به عنوان حکومت دینی نمیتوان کاری پیش برد. لذا دشمن هم همیشه سراغ امت میرود. وقتی امت را از امام بگیرد، دیگر اصلاً حکومتی وجود نخواهد داشت. طبق آیات قرآن، امّت را هم با ابزار گناه و ... میگیرند، یعنی کاری میکنند که نپذیرند.
امام برای هدایت بشر میآید، وقتی انسان به سمت خوبیها نرود و هدایت را نپذیرد، معلوم است که امام میماند و خودش و نمیتواند کاری کند. امام، امام است. او رکن اوّل است. امّا بنا نیست که همه چیز به معجزه باشد. معجزه برای همان اولش است که نشان بدهد هست، دیگر مابقیاش معجزه در کار نیست. لذا خود ابیعبدالله در صحنه کربلا میآید و به فجیعترین حالت به شهادت میرسد، اما خبری از معجزه نیست. اصلاً خودشان هم معجزه نمیخواهند.
منتها مردم باید بپذیرند تا حلقه امام و امت تکمیل شود. این هم یکی از نکاتی است که دلیل تکرار اهبطوا را تبیین میکند. مطالب دیگری هم هست که إنشاءالله در جلسه آینده بیان خواهیم کرد. با اینکه میخواهم خیلی توقف نکنیم، اما چون مطالب زیاد است، به طول میانجامد. تا ببینیم خدا چه میخواهد و چه رقم میزند.
/1102101305