اشعار آئینی ویژه شهادت پیامبر اکرم (ص)

کد خبر: 62865
ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم ... وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

وارث:کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شدرفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرامرختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شدعهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفتحُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شدبعدِ تو حرمت کاشانه ی حق حفظ نشدپای اولاد حرامی به حریمت وا شددخترت پشتِ در و... آتش و دود و مسمار...خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شدخبر پر زدن فاطمه حیدر را کشتچند باری به زمین خورد علی تا پا شدروضه ها هست، بمانند... ولی عاشوراتشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شداز بلندی فرس تا به زمین خورد شنیدصحبت از غارت معجر ز سر زن ها شدزینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلامنزلش خار و خس بادیه و صحرا شدخاتمش را ته گودال به دشمن بخشیدبار دیگر به خدا جود و سخا معنا شدکاش انگشتری اش تنگ نبود... اما بود...عاقبت نیمه ی سبابه ی او پیدا شد؟!داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو...گوش نحسش نشنید و قد مادر تا شدسر او تا که جدا شد زره اش را بردندزره اش هیچ... سرِ پیرهنش دعوا شداجرِ پیغمبری ات بود که مردم دادندظلم هایی که پس از تو به ذَوِی القُربی شد محمدجواد شیرازیمثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشتچه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشتچشم را بست ولی صبر نکردند این قومپیشِ او بود علی صبر نکردند این قومای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگواز غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگواو غریبانه ترین لحظه ی رفتن داردروضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارداندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتادرویِ دامانِ علی بود توانش اُفتادشهر در مکر و سکوت است علی تنها شدیک تنه گرم حنوط است علی تنها شدیک طرف داشت علی آب به پیکر می ریختیک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریختآب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شدشعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شدبدنش روی زمین بود به زحمت اُفتادوای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاددر عزای پدرش بود که سیلی را خوردسوگوار پسرش بود که سیلی را خوردتا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتندتا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتنددست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به دردرد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به درحسن لطفیرفتی و دست مهربانت رفت در خاکرفتی و از داغت عزادارند افلاکبا خویش بردی آن نگاه مهربان راآن رحمت جاری و پاک و بیکران رارفتی ولی بوی تو را دارد مدینهابری شده از غصه می بارد مدینهیک عمر در راه خدا سختی کشیدیرفتی ولی از امتت خیری ندیدیقرآن صدایت می زند برگرد احمدآیات رحمن غرق ذکر یا محمدبرگرد آیات خدا بی تو غریبندآیات نور و انّما بی تو غریبندغار حرا دلتنگ شبهای تو ماندهدر حسرت یک بوسه از پای تو ماندهرفتی ولی در قلبهای دشمن و دوستآن چهره و لبخند زیبای تو ماندههر چند نشنیدند یک عده صدایتدر آسمان شهر آوای تو ماندهبر روی پیشانی ایتام مدینهمثل همیشه جای لبهای تو ماندهنور علی نور دل غمگین زهرادر ظلمت این قوم زهرای تو ماندهرفتی برایش ناله مانده درد ماندهرفتی علی در بین صد نامرد ماندهآقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدیسینه زدن بر خاک سوزان را ندیدیرفتی ندیدی ناله های دخترت راخون گریه ها و ربنای دخترت رارفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستنددستان حیدر را میان کوچه بستندرفتی سفارشهای تو روی زمین ماندبعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماندبعد از علی تنها و بی یاور حسن شدخونین جگر خونین دهن خونین کفن شدرفتی ندیدی ماجرای کربلا رارفتی ندیدی پیکر در بوریا رادر کربلا اجر رسالت اینچنین بودجسم حسینت پاره پاره بر زمین بودبی اعتنا از گریه زینب گذشتنداز روی جسمش با سم مرکب گذشتنداینجا میان روضه ها زینب قدم زدآتش به جان شعرهای محتشم زداین کشته افتاده بی سر حسین استاین که نمانده از تنش پیکر حسین استاین که سپاهی ریخته روی تن اواین شاه بی سردار و بی لشکر حسین استاین خیمه ای که گیسوی حورش طناب استحالا اسیر شعله ها و آفتاب استاین پیکری که زینت دوش نبی بودحالا تمام پیکرش شد خاک آلودمجتبی شکریاناسلام ، تا پیمبر اعظم رسیدن استبعد از رسول بار ولایت کشیدن استبعد از نبی ، هنوز تنش مانده بر زمین ...نوبت به آه و نالۀ زهرا شنیدن استبِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبیلب بستن و نشستن و غربت چشیدن استاینها کلام آخرِ آقاست با علیتنها ره امام به خلوت خزیدن استاهل نفاق بر حَرَمت حمله می برندوز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن استوقتی که دست قدرتِ تو بسته می شودتکلیف فاطمه پیِ مولا دویدن استآری سکوتِ تو __ وَ فریاد فاطمهتنها رهِ به دادِ ولایت رسیدن استسیلی اگر زدند به زهرا ، صبور باشروی کبودِ او سندِ ظلم ، دیدن استمردم دوباره جاهلیت را رقم زنندیعنی مسیرشان ز علی دل بریدن استحقِّ ترا سقیفه گَران ، غصب می کنندباطل هماره در پی مَسنَد گزیدن استشورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خودانکار می کنند ،که این حق ندیدن استاول فداییِ رهتان محسنِ شماسترسمِ ستم ، ز شاخۀ گُل ، غنچه چیدن استخانه نشینیِ تو ، به محرابِ خون کِشدسهمِ حسن ز  زهرِ جفا ، سرکشیدن استبعد از حسن ،که پاره جگر ، کشته می شودسهمِ حسینِ من بخدا ، سر بریدن استجز راه قتلگاه دگر راه چاره نیستیعنی نصیب زینب من قد خمیدن استمحمود ژولیدهحرف از وصیت های آخر میزنی بابااز پیش زهرایت کجا پر میزنی بابااین لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگارحرف از وصیت های مادر میزنی بابادل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهممداری گریزی به غمِ در میزنی بابازهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاستهرچند حرف از زخم بستر میزنی بابایک روز می بینی مرا بین در و دیواریک روز می آیی به من سر میزنی باباگفتی که خیلی زود می آیم کنار توپس لحظه ها را می شمارد یادگار تومحمد بختیاریالا ای چشمه نور خدا در خاک ظلمانیزمین با نور اخلاق تو می‌گردد چراغانیبه گرداگرد لبخند تو می‌چرخند شادی‌هااز آن بهتر نمی‌دانی که طفلی را بخندانیچو چشم آسمان منظومه نسل تو خورشیدیچو باغ کهکشان دنباله راه تو نورانیتحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت«بحیرا» می‌برد هر صبح نامت را به حیرانیبه لبخندی مسیحا را دم روح‌القدس دادیسلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانیفرود آمد فراز کاخ کسرا با قدوم توبه خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانیدلم را مهربان من! به پابوس تو آوردمکه آرامند در پای تو دریاهای طوفانیببخشا بر من ای آیینه رحمت! که می‌خواهمبگویم حرف‌هایی را که خود ناگفته می‌دانیپر از شوق تماشاییم و از دیدار محرومیمحرامی‌ها سر راه و بیابان‌ها مغیلانیچنان شام سیه آغاز صبح ما سیه‌روزیچنان خواب گران پایان شام ما پریشانی«خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد«جماعت» شد چنان ساحل زمین‌گیر گرانجانی«یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی«سعودی‌ها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانیطواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّتابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانیسر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروانمدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانیبه خون و اشک می‌گرییم «أشکو یا رسول‌الله»که گردن می‌کشد تیغ خیانت سمت عریانیحجاز است و بنی‌شدّاد؛ مصر است و بنی دجّالعراق است و بنی‌صدام، شامات است و سفیانیبه مسجدها «خلافت» می‌کند بیعت به خونریزیبه منبرها «جهالت» می‌دهد فتوی به نادانی«ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونیسپاه فیل را در مکّه می‌خواند به مهمانی«خلافت» با «یزید»ی‌ها «امامت» با «ولید»ی‌هاکلیمی‌ می‌دهد تعلیم آداب مسلمانیدمشق آوار آوار و حلب آواره آوارهفلسطین در «حضر موت» و یمن در مرگ و ویرانینشان از یورش تیمور دارد «جبهه‌النصره»شرف دارند بر «داعش» مغول‌های بیابانیملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقربسعودی‌های وهّابی، برادرهای شیطانیمسلمان می‌کشند این ناجوانمردان به نام تومسیحی می‌برند این نامسلمان‌ها به قربانیشکوه سرفرازی را به یغما برد خودبینیبرای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانیدر این عمری که در تکرار باطل رفت می‌مانمکه درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانیچه می‌شد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟میان شعله برخیزند از خواب زمستانیقادر طراوت پورشبی که نور زلال تو در جهان ُگـــــــم شدسپیده جامه سیه کرد و ناگــــهان گم شدستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتادفلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شدبه باغ سبز فلک ، مــــهر و مــــاه پژمـــــردندزمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شددوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـیصـــــدای روشن خورشید مهربـان گم شدپس از تـــو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاندبه ذهــــن جــاده ، تکاپوی کـــاروان گم شدبهـــــار، صید خزان گشت و باغ گل پژمـــردشبی که خنده ی شیرین باغبـــان گم شدترانـــــــه ار لب معصوم « یــــاکریــم » افتادنسیم معجــــــزه ی گل ، ز بوستان گم شدشکست قلب صبـــــور فرشتگـــان از غـمشبی که قبـلـه ی توحید عاشقان گــــم شدرسید حضـــــــــرت روح الامین و بر سر زدکشید صیحه ز دل ، گفت : بوی جــان گم شدنشست بغض خــــــدا در گلوی ابراهـیـــمشبی که کعبه ی جان ، قبله ی جهـان گم شدغرور کعبــــــــه از این داغ ناگهــــان پاشیدنمــــــــاز و قبله و سجاده و اذان گـــم شد« ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق !ز چشم زخم شب فتنه ، ناگهــــــان گم شدبه عـزم وصف تو دل تا که از میان برخاستقلـم به واژه فرو رفت و ناگهـــــــان گم شدبه هفت شهر جمــــــال تو ای دلیل عشق !شبیه حضـــــــــرت عطار، می توان گم شدبه زیـــــــر تیغ غمت، در گلــــوی مجنونــــمز شوق وصل تو، فریـــاد « الامـــــان » گم شداز آن دمی که دلــم خوش نشین داغت شدبه مرگ خنده زد و از غم جهــــــــان گم شدرضا اسماعیلیتشبیه و وصف روی تو کار خیال نیستآئینه ی وجود خدا را مثال نیستبر هرچه هست،نام محمّد نوشته اندآری که اسم و رسم خدا را زوال نیستاین اعتقاد ماست که لقمه به جای خودحتی نفس کشیدن بی تو حلال نیستما را محبّت نبوی رو سپید کردرویش سیاه هرکه غلام بلال نیستاز جمع ما ابوذر و سلمان درست کناین جمله کارها که برایت محال نیستدر خاک ما اویس قرن رشد می کندوقتی برای دیدن رویت مجال نیستبال و پر شکسته تو را درک می کندبی روضه ی تو راه به سوی کمال نیستروز دوشنبه آمد و حال تو زار شدزهرا شکست پیش تو و بی قرار شدروز دوشنبه غصه ی مادر شروع شدآری عزای داغ پیمبر شروع شدروح الامین برای تسلیّ نزول کردتا گریه های سوره ی کوثر شروع شدوقت وداع دختر خود را نگاه کردحرف از شکست بال کبوتر شروع شدذکر حدیث صورت نیلی فاطمهمرثیه های کوچه و یک در شروع شدبر سینه اش حسین غریبش که تکیه زدصحبت ز شمر و سینه و خنجر شروع شداین پنج تن برای کسی گریه می کنندگویا که روضه ی علی اکبر شروع شداین روضه قلب آل علی را به خون کشیددشمن چه دیر نیزه ز جسمش برون کشیدمحسن حنیفیخاتم‌الانبیا رسول خداکه جهانش هزار بار فداکـرد اعـلام بـر سر منبربه خلایق ز اصـغر و اکبرکه من ای مسلمینِ نیک خصالدیدم آزارها به بیست و سه سالکرده‌ام روز و شب حمایتتانسنگ خوردم پی هدایتتانساحرم خوانده‌اید و جادوگربـر سـرم ریختیـد خاکسترگـاه کـردید سنـگ بـارانمگـه شکستید درِّ دنـدانممثل مـن از منافق و کفارهیـچ پیغمبری نـدید آزارحال چون می‌روم از این دنیااجر و مزدی نخواستم ز شماجـز کـه بـا عتـرتم مودّتتانحرمت و طاعـت و محبتتاندو امـانت مـراست بین شماطاعت از این دو هست، دین شماایـن دو از امـر داورِ منّـانیکی عترت بوَد، یکی قرآناین دو با هم چو این دو انگشتندتـا ابـد متصل به یک مشتندکافر است آن کسی که در اقراریـکی از این دو را کند انکارچون محمّد ز دار دنیا رفتروح او در بهشت اعلا رفتجمـع گشتند امـت اسـلامتا به زهرا دهند یک انعـامرو سوی بیت کبریا کردندجـای گل، بار هیزم آوردندگلشـان شعلـه‌های آذر بودحـرمتِ دختـرِ پیمبر بـوددختر وحی را به خانه زدندبـر تــن وحی تازیانه زدنداولیـن اجـر مصطفی این بودحمله بـر بیت آل یاسین بوداجـر دوم نـصیب مـولا شدکشتـه در صبحِ شامِ احیا شدآنکه عمری چو شمع می‌شد آبرُخش از خون سر گرفت خضابفـرق بشْکسته و دل صد چاکمثـل زهرا شبانه رفت به خاکاجـر سـوم رسیـد بـر حسنشتیربـاران شـد از جفـا بـدنشتـن پـاکش بـه شـانه یـارانشـد بــه بـاران تیر، گلباراناجـر چـارم بسـی فـراتر بودنیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بوددسـت ظلم و عناد بگشادنداجرهـا بـر حسیـن او دادندگرگ‌هایش به سینه چنگ زدندبـه جبینش ز کینـه سنگ زدندحملـه بـر جسـم پاک او کردندنیـزه در سینـه‌اش فـرو کردندبـر دل او کـه جـای داور بودهدیـه کردنـد تیـر زهـرآلودتیـر مسموم، خصم او را کشتسر به دل برد و شد برون از پشتکاش در خون خویش می‌خفتمکـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتمآب‌هـا بـود مهـر مــادر اوتشنه لب شد بریده حنجر اوداد از تیـغ، قـاتلش شـربتسر او شد جدا به ده ضربت"میثم" آتش زدی به جان بتولسوخت زین شعله قلب آل رسولغلامرضا سازگاراز بس که از فراق تو دل نوحه گر شدهروزم به شام غربت و غم تیره تر شدهآزرده گشت خاطرت از کرده های منآقا ببخش نوکرتان دَردِسَر شدهتنها خودت برای ظهورت دعا کنیوقتی دعای من ز گنه بی اثر شدهاز شام هجر یار بسی توشه می بردآنکس که اهل ذکر و دعای سحر شدهبودم مریض و روضه ی تو شد دوای منحالم به لطفتان چقدر خوب تر شدهرفت از نظر محرّم و آقا نیامدیحالا بیا که آخرِ ماه صفر شدهبعد از دو ماه گریه به غم های کربلاحالا زمان ندبه به داغی دِگر شدهیَثرب برای فاطمه نقشه کشیده استیَثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شدهباید که بعد از این به غم مادرت گریستفصل شروع ماتم خیرُالبشر شدهاز شعله های پشتِ در خانه ی علی استگر آتشی به کرب و بلا شعله ور شدهآن روز اگر به صورت مادر نمی زدندلطمه دگر به چهره ی دختر نمی زدندجواد پرچمیآمد پیمبر نور ایمان را به ما دادذکر رحیم و ذکر رحمن را به ما داداول گرفت از ما رگ کافر شدن رابعد از وفا نام مسلمان را به ما دادبر سفره توحید او عمری نشستیمشکر خدا پیغمبر این نان را به ما دادفرمود در وقت گناهان فاذکرواللهراه گریز از دام شیطان را به ما دادسنگش زدند و خواند آیات خدا رابا زحمت بسیار قرآن را به ما دادیک لحظه هم نفرین از آن لب ها نیامدزیبایی لب های خندان را به ما دادفرمود راه حق فقط با اهل بیت استممنون او هستیم عرفان را به ما دادبا عشق زهرا و علی پیوندمان زددر پایشان چشمان گریان را به ما دادمی خواست تا ایمان ما جانی بگیردشیرینی ذکر حسن جان را به ما داددرهای خیر هر دو دنیا را گشود وشور غم شاه شهیدان را به ما دادتا بین بستر پیکر پیغمبر افتادابر غریبی بر وجود حیدر افتادبعد از پیمبر احترام مرتضی رفتبین مسلمان های پست و کافر افتادتنها شد و از دور او اصحاب رفتندمولا غریب و بی کس و بی یاور افتادخیبر شکن بود و غرورش را شکستنددر پیش چشمش فاطمه پشت در افتادبا چشم اشک آلود خود زینب صدا زدبابا کمک بابا بیا که مادر افتاددیگر به جسم فاطمه نیرو نیامدتا آخر عمرش میان بستر افتادبعد از پیمبر مرتضی با فرق پارهدر سینۀ محراب پای منبر افتادبعد از علی، سردار بی یار مدینهبا زهر یار جانی اش در بستر افتادبعد از حسن در کربلا از روی مرکبشاه شهیدان روی صحرا با سر افتادمجتبی شکریان همدانیشبی که نور زلال تو در جهان گـم شدسپیده جامه سیه کرد و ناگـهان گم شدستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتادفلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شدبه باغ سبز فلک ، مــــهر و مــــاه پژمـــــردندزمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شددوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـیصـــــدای روشن خورشید مهربـان گم شدپس از تـــو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاندبه ذهــــن جــاده ، تکاپوی کـــاروان گم شدبهـــــار، صید خزان گشت و باغ گل پژمـــردشبی که خنده ی شیرین باغبـــان گم شدترانـــــــه ار لب معصوم « یــــاکریــم » افتادنسیم معجـزه ی گل ، ز بوستان گم شدشکست قلب صبـــــور فرشتگـــان از غـمشبی که قبـله ی توحید عاشقان گم شدرسید حضـــــــــرت روح الامین و بر سر زدکشید صیحه ز دل ، گفت : بوی جــان گم شدنشست بغض خدا در گلوی ابراهـیـمشبی که کعبه ی جان ، قبله ی جهـان گم شدغرور کعبه از این داغ ناگهان پاشیدنمـاز و قبله و سجاده و اذان گـم شد« ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق !ز چشم زخم شب فتنه ، ناگهـان گم شدبه عـزم وصف تو دل تا که از میان برخاستقلـم به واژه فرو رفت و ناگهـان گم شدبه هفت شهر جمــال تو ای دلیل عشق !شبیه حضــرت عطار، می توان گم شدبه زیــر تیغ غمت، در گلـوی مجنونــمز شوق وصل تو، فریـاد « الامان » گم شداز آن دمی که دلــم خوش نشین داغت شدبه مرگ خنده زد و از غم جهــــــــان گم شدرضا اسماعیلیچه ها کرده این شهر با ما پس از توهمه خوب بودند اما پس از توندارد خریدار آه غریبانشده کار مردم تماشا پس از توتنت بر زمین بود و شد در سقیفهسر جانشینی‌ت دعوا پس از تووصی تو را دست بستند آخردگرگون شده رسم دنیا پس از تواگر چه «مرا» می‌زدند این جماعت«علی» را شکستند بابا پس از توفدایش شدم با تمام وجودمولی باز تنهاست مولا پس از توکسی غیر شیون، کسی غیر نالهنیامد به دیدار زهرا پس از توببر دخترت را از این شهر غربتکه خیری ندیدم ز دنیا پس از تودگر پای آتش به اینجا شده بازدلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...یوسف رحیمینبی به تارک ما تاج افتخار گذاشتبرای امت خود فخر و اقتدار گذاشتنخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاکمیان ما دو امانت به یادگار گذاشتدو گوهری که عزیزند چون نبوت اویکی کتاب خدا و یکی است عترت اواز این دو، مقصد و مقصود او هدایت بودهمه هدایت او نیز در ولایت بودمودتی که زما خواست بر ذوی القربیاز او به ما کرم و عزت و عنایت بودخطاب کرد که این دو، اعتبارِ همندهماره تا ابد الدهر در کنار همندبه حق که این دو همانند نور و خورشیدندکه از نخست به قلب بشر درخشیدند  چهارده سده بگذشته هم چنان شب و روززهم جدانشدند و فروغ بخشیدندچنان که نورو چراغند لازم و ملزومیکی است مکتب قرآن و چارده معصوم چنان که شخص محمد جدا زقرآن نیستبدون عترت، قرآن چراغ ایمان نیستکسی که مکتب عترت گزید بی قرآنجدا زعترت و قرآن بُوَد، مسلمان نیسترسول گفت که اینان چو این دو انگشتندکه متصل به هم و متکی به یک مشتندسوای قرآن مومن فنا بُوَد دینشبدون عترت هرکس خطاست آیینشکسی که گفت کتاب خداست ما را بسکند هماره خدا و کتاب نفرینشبه آیه آیه ی قرآن قسم، بُوَد معلومکه دین شیعه کتاب است و چارده معصوم چهارده مه تابنده، چارده اخترچهارده صدف نور، چارده گوهرچهارده یم توفنده، چارده کشتیچهارده ره روشن، چارده رهبرچهارده ولی و چارده مسیحا دمکه هم موید هم بوده، هم مؤیَد همهزار حیف که امت ره وفا بستندپس از رسول خدا عهد خویش بشکستندهنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاکبه دشمنان خدا دسته دسته پیوستندبه بیت فاطمه ی او هجوم آوردندبه جای گل همه هیزم برای او بردند مدینه دستخوش فتنه ای عجیب شدهبهشت وحی محیط غم حبیب شدهکجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟علی که نفسِ محمد بُوَد غریب شدهسقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یادچه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد! الا زخون جگر پر هماره ساغرتانچه زود قول نبی محو شد ز خاطرتانمگر نگفت نبی، فاطمه است بضعه ی من؟مگر نگفت پس از من علی است رهبرتان؟مگر نگفت که اکمال دین ولای علی است؟مگر نگفت که این آیه در ثنای علی است؟ چه روی داد که بستید دست مولا رارها ز بند نمودید دیو دنیا راچرا رسول خدا را به قبر آزردیدچرا به بیت ولایت زدید زهرا راطریق دوستی و شیوه ی وفا این بود؟جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟عدو به آتش اگر جنت الولا را سوختشراره اش حرم الله کربلا را سوختنسوخت دامن دخت حسین را تنهاپَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوختبُوَد به قلب زمان ها  فرود آن آتشبلند تا صفِ حشر است دود آن آتش قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرشکه هرچه آمده اسلام تا کنون به سرشخلاف خلق همان اختلاف اول بودکه شد جدا ره امت زخط راهبرشهماره میثم طیِ رهِ کُمیت کندبه نظم تازه حمایت ز اهل بیت کندغلامرضا سازگارکم گریه کن که گریه امانت بریده استگویا که وقت رفتن بابا رسیده استحق داری از غمش به سر و سینه می زنیچون مثل او کسی به دو عالم ندیده استدر روز آخرش چه شده این چنین نبیجز اهل بیت تو ز همه دل بریده استبر روی سینه اش حسنین ناله می زننداشکش برای هر دو ز غم ها چکیده استبرگو که مرتضی چه شنیده کنار اورنگش چنین ز طرح مسائل پریده استاین جا همه برای شما گریه می کنندچون از سقیفه بوی جسارت وزیده استاین روزها به پشت در خانه ات مروگویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده استجان حسین و جان حسن جان مرتضیکم گریه کن که گریه امانت بریده استکمال مومنیدر ماتم فراق پدر گریه می کنمهمراه شمس و نجم و قمر گریه می کنمشب ها و روزها ز غمش مویه می کنمتا آخرین توان بصر گریه می کنمخواب شبانه از سر زهرا پریده استمانند شمع تا به سحر گریه می کنمداغی عظیم دیده ام ای مردمان شهربا لحن جانگدازی اگر گریه می کنمپیغمبر طوایف اهل بکاء شدمقدر تمام اشک بشر گریه می کنمخشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره منبا دیده های سرخ جگر گریه می کنموحید قاسمیملک الموت مزن شعله به زخم جگرموای من گر تو مدارا نکنی با پدرمصبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم راچه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرمقسمت این بود که بالای سرش بنشینمچشم بگشایم و جان دادن او را نگرموقت جان دادن خود گفت: مقدر این استدو مـه و نیم دگر فاطمه را هم ببرمای پدر! مادر مظلومه من یار تو بودمن پس از رفتن تو جان علی را سپرمبا تن خسته و بازوی کبود از مسجدقول دادم که علی را به سوی خانه برمدست از دامن حیدر نکشم یک لحظهگر بریزند همه اهل مدینه بـه سرمقسمت این بود که بعد از تو بمانم باباتا که با دادن جان، جان علی را بخرمبه فدای سر یک موی علی باد پدرگـر میـان در و دیـوار دهد جان، پسرمجگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»اجـر ایـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرمغلامرضا سازگار