عبد و مولا / ضرورت دادن انگیزه‌های درست برای خوب شدن

کد خبر: 71146
من پدری را می‌شناسم که همیشه در خانه‌ی خدا گریه می‌کند که «خدایا، بچه‌های من اگر نمی‌خواهند عبد تو باشند، جانشان را بگیر! من داغشان را تحمل می‌کنم.»
وارث:  کتاب "عبد و مولا " که برگرفته از سلسله مباحث استاد پناهیان با موضوع «رابطه عبد و مولا» است را انتشارات بیان معنوی با همکاری استاد مسعود نجابتی و خانه طراحان انقلاب اسلامی منتشر کرده است.

با هم بخش‌هایی از این اثر را می‌خوانیم:  
 ضرورت دادن انگیزه‌های درست برای خوب شدن 

اجازه بدهید همین‌جا نکته‌ای را عرض کنم. اینکه امروز شاهد هستیم که بعضی از جوان‌ها آدم‌های خوبی نیستند، بیشتر تقصیر ماست. چون ما انگیزه قوی، سالم، زخم‌نخورده و دست اول برای خوب شدن به آن‌ها پیشنهاد نکردیم. ما دائماً با انگیزه‌های سطح پایین و دم‌دستی، جوان‌ها را به خوب بودن، مهربانی، رعایت اعتدال، دزدی نکردن، معتاد نشدن و... دعوت کرده‌ایم. نتیجه‌اش هم این است که آن‌ها خوششان نمی‌آید. بنده از جهتی به آن‌ها حق می‌دهم! 

بچه‌ای که مدام به او گفته‌اند: «درس بخوان تا دکتر و مهندس شوی و اگر درس نخوانی باید بروی کارگری»، این بچه حق دارد اگر از درس فراری باشد. کسی که مدام این انگیزه‌ها را مقابل خود ببیند، حق دارد اگر درس نخواند. با این انگیزه‌ها که نمی‌شود انسان را به حرکت واداشت. مثل این می‌ماند که یک «تی‌ان‌تی» یک گِرمی گذاشته و با آن می‌خواهد یک کوزه بزرگ را بفرستد هوا! خب نمی‌شود. این‌طوری هم نمی‌شود جوان را راه انداخت. او باید به انگیزه عبودیت درس بخواند. ممکن است کسی بگوید: «خب، حالا آمدیم و نخواست با انگیزه عالی درس بخواند، حداقل ما با همین انگیزه‌های سطح پایین راهش بندازیم.» واقعش این است که اگر جوانی نخواست به انگیزه عبودیت و بندگی خدا درس بخواند، همان درس نخواند بهتر است. چرا شمشیر را بدهیم دست زنگی مست؟!   

من پدری را می‌شناسم که همیشه در خانه‌ی خدا گریه می‌کند که «خدایا، بچه‌های من اگر نمی‌خواهند عبد تو باشند، جانشان را بگیر! من داغشان را تحمل می‌کنم.» یکی از پادشاهان در دوران صفویه که به دلایلی علمای شیعه به دربار نزدیک شده بودند تا شیعه قوام پیدا کند، به عالم زمان خود گفته بود که «من دوست دارم با شما نسبت فامیلی پیدا کنم، پسر شما باید بیاید به خواستگاری دختر من.» چون شرایط به گونه‌ای بود که نمی‌شد این عالم درخواست شاه را رد کند و از طرفی اصلاً به این وصلت راضی نبود، از شاه تا فردا مهلت خواست. شب سر سجاده نماز با خدا این‌گونه راز و نیاز کرد که «خدایا! من می‌خواهم فرزندم عبد تو باشد نه داماد شاه، معلوم نیست اگر پای او به دربار شاه باز شود، سالم بماند...» همین نجوای شبانه باعث د که صبح جسد بی‌روح پسر را در اتاقش پیدا کنند.  

بیایید بساط عالم را بهم بزنیم. بیایید به این زندگی پوشالی که آدم‌ها برای خودشان درست کرده‌اند ریشخند بزنیم. بیایید زمینه‌ای را ایجاد کنیم تا اداره کنندگان فرهنگ و روحیات جوامع بشری، آدم‌ها را عبد بار بیاورند. چرا ما باید کاری کنیم که مردم به انگیزه‌هایی غیر از عبودیت، خوش اخلاق شوند و مثلاً لبخند بزنند؟ برای چه لبخند بزند؟ بگذار کفرش بزند بیرون تا لبخندش ما را به اشتباه نیندازد. نتیجه نهایی چنین فرآیندی در جامعه، افزاریش خلوص است. امام زمان(عج) هم در انقلاب جهانی‌شان، میخ بندگی را محکم در زمین می‌کوبد و دنیا را براساس عبودیت خدا می‌چرخاند.