شعر/چلچراغ و ضریحى ندارد، عجب نیست!
محمدمهدی عبدالهی

آتش افتاده بر قلب خونین دریا
آسمان صیحهاى زد در این سوگ عظمىٰ
همنوا با نواى ملائک در این دشت
بشنو از هر طرف آه محزون صحرا
یک «مدینه» غم از کوچهاى رهسپار است
در «بقیع» است بى وقفه گرم تماشا
غربت «کوچه» در خاطراتش گذر کرد
کوچهى تنگ و باریک و دلتنگ زهرا
لحظه آخر است و قرین اجابت
نام «مادر» که آمد، شده روضه برپا
بر لبش نغمهى «یاحسین» و «حسن» بود
بار دیگر «حسینى» شد و گرم نجوا
کربلایی به پا مىشود در مدینه
مىرود با دم «صبح صادق» چه تنها!
چلچراغ و ضریحى ندارد، عجب نیست!
غربتش مثل زهرا(س) عیان شد در اینجا