شعر/جمعه جمعه رفت و من پای قرارت بیقرار
هستی محرابی
وارث:
جمعه جمعه رفت و من پای قرارت بیقرار
ماندهام پای قرارت چشمِ من در انتظار
ای جهاندار و جهان بخش زمان مولای من
بی تو دل دارد به لب سازِ پرستوی بهار
کی دهی آن مژده ی وصلت به این سرگشته را
در میان باغ بینم روی مجذوب نگار
باز دلتنگی تو ما را به هر جا می کشد
گاه در کرببلا و سامرا سردابِ یار
عصر جمعه گریه بر شاهِ شهیدان میکنی
همچو باران بهاری بر کویرِ شوره زار
کی رسد بوی بهارت ای گل زهرا بیا
تا جهان خرم شود تحتِ لواء شهریار !
****
جمکرانِ دلِ من صحن و سرایی دارد
عصرِ هر جمعه به سر شور و نوایی دارد
غمِ دلتنگیِ تو روضه ی هر جمعه ی ماست
اشکِ این روضه عجب طعمِ جدایی دارد
افزودن دیدگاه جدید