شعر/می‌روی مانند هر شب تا ملاقات خدا...

کد خبر: 99067
فاطمه سادات میر
وارث

یادتان هربار می‌افتم، نمی‌دانم چرا
در ميان كوچه‌ای می‌افتم و گويا شما

دامنی از عرش را دنبال حيدر(ع) می‌كشيد
چادری خاكی، زمين، مسمار، خون مصطفی(ص)

می‌دوم دنبالتان تا انتهای كوچه و
باز هم گم می‌شوم در ذكر «يامهدی بيا»

دودی از غربت، تمام شهر را پر می‌كند
جای باران می‌چكد كوثر ميان كوچه‌ها

بوته‌های ياس از بالای در سر می‌كشند
می‌روی، رد می‌شوی از پشت اين ديوارها

گاه می‌افتی و دستی روی پهلو می‌كشی
باز هم پا می‌شوی با ذكر نام مرتضی(ع)

رد پاي جبرئيل است اين به دنبال شما
«صبر كن بانو؛ شما آخر كجا؟ اينجا كجا؟!»

می‌روی و اين رسالت را به پايان می‌بری
در ميان مسجدی از قلب‌های بی‌خدا!

اين صدای احمد(ص) است، آری؛ ولی نه آخر او...
بی‌گمان، وحی است اين فريادها، اما چرا...

شايد اين نامردمان از ابتدا كر بوده‌اند!
شايد؛ اما باز هم در كوچه می‌آيد ندا:

«هركه را من سروَرم، باشد امامش مرتضی(ع)
حق هميشه با علی(ع) يار است، باشد هركجا»

آه، نه بانو! كسی اينجا نمی‌آيد به خود
دوره‌های جهل می‌چرخند در تقويم‌ها

اين جماعت، پشت بر حق، رو به باطل می‌روند
راهشان از ابتدا كج بود و از فطرت، جدا

راز خلقت در دل و پنهان از اينجا می‌روی
می‌روی مانند هر شب تا ملاقات خدا

كوچه‌های پرخم تاريخ را طی می‌كنی
تا كسی شايد شود بيدار در دوران ما

می‌روی تنهای تنها، باز هم وا می‌شود
كوچه‌ای از اشک در چشمانم و گويا شما...

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.