شعر/یک برگ یاس با همه عالم برابر است

کد خبر: 99301
مجتبي صمدي شهاب
وارث

 

تا آن زمان که گردش این روزگار هست
تا آن زمان که روز وشبی برقرار هست
کم یا زیاد بسته به میزان لطف حق
پای پیاده عشق به هر دل سوار هست
وقتی گدا شدن به در دوست عاشقیست
پس درتمام عمر به هر لحظه کار هست
ما ظاهرا اگر چه خدارا ندیده ایم
اما یقین که جلوه ي آیینه دار هست
یک گل رسید ومعنی ضرب المثل شکست
یک یاس آمده که همیشه بهار هست

یک برگ یاس با همه عالم برابر است
معنی یاس یک کلمه هست ومادر است

هرکس که مادر است دو عالم برای اوست
بام بهشت نقطه ي پایین پای اوست
مادر شدن برای دو عالم شرافتی است
بردختری که گفته پدر هم فدای اوست
اوقبل خلقت آمده قبل از همه رود
سوی بهشت باغ گلی که سرای اوست
شرط وشروط خلقت دنیاست فاطمه
این میل باطنی عمیق خدای اوست
آمد کسی که بین قنوت شبانه اش
همواره اسم یک یک همسایه های اوست

تصویر خالصانه ي ذکر ودعاست او
همسایه ي همیشه ي قرب خداست او

زهرا فقط برای خودش آرزو نکرد
شرح خودش برای کسی مو به مو نکرد
چون پیرمرد کور زمینی زیاد بود
خود را برای مردم این خاک رو نکرد
حتی انار را به بهانه طلب نمود
او جز هدایت همگان جستجو نکرد
او دختر پیمبر و یک مملکت مقام
اما به غیر ساده مداری که خو نکرد
یکبار هم نشد که علی شرمگین شود
از بس زخواهش دل خود گفتگو نکرد

این گفته گفته ولی ا… اعظم است
او مثل اسوه ي حسنه بهر مردم است

وقتی که بود خوبی او بی حساب بود
وقتی که رفت آمدنش در حجاب بود
او یک سری به عالم ما زد و زود رفت
دنیا شد ابر تیره و او آفتاب بود
درک مقام فضه او هم نشد نصیب
درک مقام او که خودش یک سراب بود
ساییده عرش سر به زمین وقت سجده اش
ام العبادت او و علی بوتراب بود
باغ فدک گرفت و به حق خودش رسید
زهرا همیشه اهل حساب و کتاب بود
او از شبی که زندگی اش ساده پا گرفت
انفاق کرد و اهل مسیر ثواب بود

ما  درکمان به این همه معنا نمی رسد
ما  دستمان به رتبه زهرا نمی رسد

او کوثر است و چشمه ي دریاترین خم است
نوراست و نور بخش سپهر است و انجم است
پیدا تر ازهمه شد و بین بزرگی اش
در لابلای ثانیه های زمان گم است
از آب و خاک مهریه ي او جوانه زد
هر دانه ای که بر سر هر خوشه گندم است
مصرف نکرد غیر خودش درمسیر حق
زهرا تمام مرتبه الگوی مردم است
از خود گذشت تا که ولایت علم شود
زهرا بپای دین خدا مثل اهرم است

دین خدا ز همت او جان گرفته است
زن با نگاه فاطمه عنوان  گرفته است

زیباترین نمایش تابان روزگار
زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار
یک قطره از عنایت زهرا نمی شود
براین زمین کرامت باران روزگار
این سالها که آمد و رفته است همچنان
زهرا بود بزرگ بزرگان روزگار
یعنی چرا بزرگی زهرا غریب ماند
باید سؤال کرد زدیوان روزگار
باید سؤال کرد چرا درب خانه سوخت
از منتقم در آخر وپایان روزگار

باید کسی بیاید و غم را دوا کند
بارمز نام فاطمه قرني را بپا کند


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.