چه خوش است دل سپردن، به چنین بزرگواری

کد خبر: 118498

 

من اگر که دارمت دوست، ندارم اختیاری
چه خوش است دل سپردن، به چنین بزرگواری

نکند به گلشن خود ، تو اضافه ام ببینی
نشود کم اعتبارش ، گل اگر که داشت خاری

نه به شوق گندم آیم ، نه به کار مردم آیم
مگر از سر محبت ، تو بگیری ام به کاری

من از این خوشم بدان که ، بشناسی ام به آنکه
ز غم تو در مجالس زده شب به شب هواری

نفسی بساز با من ، متکان مرا ز دامن
که به یک تکان ساده ، شکند دل غباری

تو مخوان مرا حقیرم ، تو مبین مرا فقیرم
دل من حسین دارد ، تو که خویش را نداری

تو بر آن شدی بگیری،  شده دست شمر را هم 
تو فراتر از تصور ، تو بزرگمردی آری ...

 خبری ز قاتلت نیست، ز تو غیر منزلت نیست 
تو نشسته ای به دلها ، که همیشه ماندگاری


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.