روزی که خورشید را به زنجیر کشیدند
مردانگی و شجاعتت مثال میشود و به راستی که کاظمی و فرو بردن خشم را به ما نیز آموختی.
بعد از تو، آسمان دیگر آبی نیست، همه جا پرندهها نبودنت را دهان به دهان فریاد میکنند و از بی تو بودن، دنیا به تنگ آمده است.
هارونیان خواستند عظمتت را در زندانی تنگ؛ کوچک کنند ولی تو هر روز بزرگ و بزرگتر شدی و میلههای زندان نظارهگر خوبیهایت بودند و دم نزدند.
چقدر خجل زده شدند حلقههای سیاه زنجیرهایی که تو را در آغوش کشیده بودند، صدای نجواهای شبانهات آتش به جانشان زد و مظلومیتت زخمی بر دلهایمان گذاشت.
امروز روز غروب غربت توست!
تویی که عطر سخنانت به مشتاقانات جانی تازه میداد و نور حضورت جهان را منور میکرد.
خورشیدی بودی در آسمان کاظمین که تو را به غل و زنجیر کشیدند و افسوس ندانستند که زندان نمیتواند وجود پر نورت را خاموش کند.
تشنگان دریای معرفتت بسیار بودند که وقتی از تو جدا شدند داغی بس سنگین را میهمان دلها کردند.
و اینک تمام شد چهارده سال رنج و غم!
خداحافظ نماد مهربانی که خورشید وجودت هنوز سرای دین را روشنگر است.
***
امام موسی کاظم (ع) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 هجری قمری متولد شد و ایشان به دلیل کثرت زهد و عبادتش «العبد الصالح» نام گرفت و به خاطر حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات لقب او را کاظم نهادند.
کنیه آن حضرت «ابو ابراهیم» بوده ولى به «ابو على» نیز معروف بودهاند، مادر آن حضرت «حمیده» کنیزى از اهل بربر(مغرب) یا از اهل اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر این بانو را «صاعد بربرى» گفتهاند.
امام موسى کاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهاى مشهور مثل ابو حنیفه از او مسئله میپرسیدند و کسب علم میکردند و بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ه.ق.) در 20 سالگى به امامت رسید و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده داشتند.
در زمان حیات امام صادق (ع) کسانى از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد و اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولى کسانى مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند.
پس از شهادت حضرت صادق (ع) عدهاى از اینان چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام میدانند و سپس پسرش را و ... به تفصیلى که در کتب اسماعیلیه مذکور است.
پس از شهادت حضرت صادق (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبداللّه نام داشت که بعضى او را عبداللّه افطح میدانند. اسحاق برادر دیگر امام موسى کاظم(ع) به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى کاظم (ع) را قبول داشت و از پدرش روایت میکرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.
*امام موسی کاظم مکارم اخلاق زمان
حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضربالمثل بود و بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیت مىفرمود و شبها به طور ناشناس در کوچههاى مدینه مىگشت و به مستمندان کمک مىکرد.
هارون در سفرش به مدینه هنگام زیارت قبر حضرت رسولاللّه (ص) در حضور سران قریش و رؤساى قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسولاللّه، السلام علیک یا ابن عم و این را از روى فخر فروشى به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسولاللّه، السلام علیک یا ابت (یعنى سلام بر تو اى پدر من). مىگویند رنگ هارون دگرگون شد و خشم در چهرهاش نمودار گردید.
درباره حبس امام موسى (ع) به دست هارون الرشید، شیخ مفید در ارشاد روایت مىکند که علت گرفتارى و زندانى شدن امام، «یحیى بن خالد بن برمک» بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکى از مقربان خود به نام «جعفر بن محمد بن اشعث» که مدتى هم والى خراسان بوده است سپرده بود و یحیى بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیى و برمکیان از مقام خود بیفتند.
سرانجام یحیى بن خالد، پسر برادر امام را به نام «على بن اسماعیل بن جعفر» از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویى کند.
مىگویند امام هنگام حرکت على بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار مىخواهد برود از او سعایت نکند. على قبول نکرد و نزد یحیى رفت و بوسیله او نزد هارون رسید و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامى مال به او مىدهند تا آنجا که ملکى را توانست به 30 هزار دینار بخرد.
هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند اما هارون در کنار قبر حضرت رسو ل(ص) گفت یا رسولاللّه از تو پوزش مىخواهم که موسى بن جعفر را به زندان مىافکنم زیرا او مىخواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را بریزد.
آن گاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والى آن «عیسى بن جعفر بن منصور» فرستادند و عیسى پس از مدتى نامهاى به هارون نوشت و گفت؛ که موسى بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کارى ندارد یا کسى بفرست که او را تحویل بگیرد و یا من او را آزاد خواهم کرد.
هارون امام را به بغداد آورد و به «فضل بن ربیع» سپرد و پس از مدتى از او خواست که امام را آزارى برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به «فضل بن یحیى بن خالد برمکى» سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیى امام را به «سندى بن شاهک» سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم کرد. چون آن حضرت وفات یافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگى نیست. بعد او را در باب التبن در موضعى به نام مقابر قریش دفن کردند.
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى کاظم(ع)، 37 فرزند پسر و دختر داشت که 18 تن از آنها پسر بودند و «على بن موسى الرضا (ع)» امام هشتم افضل ایشان بود.
از جمله فرزندان مشهور آن حضرت «احمد بن موسى» و «محمد بن موسى» و «ابراهیم بن موسى» بودند. یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مأمن شیعیان جهان است.
*غروب خورشید هفتم
تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا 25 رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفتهاند.
امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احکام و احیاى سنن پدر گرامى و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و در راه انجام وظایف الهى تا آنجا پایدارى کرد که جان خود را فدا ساخت.
امام موسى کاظم (ع) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود و همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود و پنهان و آشکار به آنها کمک مىکرد.
***
صوت محزون مناجاتهای شبانهاش از زبان میلههای زندان شنیده میشد!
اما یک روز دیگر خاموش خاموش شد!
در اوج ظلمت و تاریکی خورشید به غل و زنجیر کشیده را بر روی تابوتی از زندان بردند.
اویی که روزهای پی در پی روزه میگرفت و وامدار مهربانی و خوبی بود و غذای اندکش را به زندانیان میبخشید!
***
یا موسی بن جعفر (ع) اینک حرم دخترت معصومه(س) سیاهپوش رفتنت شده.
معصومه جان تسلیت باد بر تو این داغ سنگین!
قم در غم از دست دادن پدرت بیتاب و بیقرار شده پس تو با آن گنبد طلاییات آرام و قرار شهر شو!
/م118