وارث: یکی از جریانهایی که در سالهای اخیر نقش بسزایی در سیاستهای منطقهای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده میشود، جریان "سلفی" است.
نظر به انحرافهای گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام که متاسفانه دامنه آن به حوزه عقاید دیگر مذاهب شناخته شده اسلامی نیز سرایت کرده، تلاش میشود، در مطلب زیر به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشههای آن بپردازیم.
"سلفیه" در لغت و اصطلاح
سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، كهنه پرستی یا تقلید كوركورانه از مردگان است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است كه تمسك به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند.
آنان معتقدند كه عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند كه در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است، یعنی عقاید اسلامی را باید از كتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.
آشنایى با مکتب "سلفیه"
از آغاز قرن چهاردهم هجری بود که مکتب "سلفیه" بر سر زبانها افتاد و گروهى آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفى" نامیدند و برخى آن را "روش فکرى" براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفىها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند.
پس از درگذشت "احمد بن حنبل" در سال۲۴۱ هـ.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث میدانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال ۳۰۵ "ابوالحسن اشعرى" تحت عنوان "احیاى مکتب اهل حدیث" بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پاىهگذارى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مىگفتند "قرآن، قدیم است" و بشر در زندگى خود فاقد "اختیار" است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى مىانجامید، زیرا همانطور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسائل عقیدتى مقامى قائل شد.
ظهور ابن تیمیه حرانی
یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور "ابن تیمیه حرانی" است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال از کلمه "سلفیه" بهره نمىگرفت و مىگفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال ۱۱ تا ۳۰۰ هـ ق) زیستهاند.
سلفیه پس از ابن تیمیه: احیا توسط محمد بن عبدالوهاب
پس از درگذشت ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند "ذهبى" و "ابن قیم" و "ابن کثیر" نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
محمد بن عبدالوهاب پایهگذار مکتب سلفی در عربستان تحت عنوان وهابیت
چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام "محمد بن عبدالوهاب" ساكن نجد حجاز مسائل ابن تیمیه و نظرات وی را پیگیری كرد. محمد بن عبدالوهاب چون از علم وافر ابن تیمیه بهرهمند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رسالههای كوچك و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی برای تعلیم عوام به نگارش درآورد و به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامهاش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را كفار و مشركین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد كه آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" میپنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت.
محمد بن عبدالوهاب سرانجام به كمك و با امارت رئیس قبیلهای به نام "محمد بن سعود" دولت كوچكی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احكام شرعی را برابر نظریات خود كه از حنبلیها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذاشت و تبلیغات خود را بر تبیین شرك و توحید متمركز كرد و به ویران كردن مقبرهها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. برخلاف ابن تیمیه كه به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشههای سلف میاندیشید كه مسلك ناب اهل سنتش میدانست، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود میاندیشید.
بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به 26 سال اساس دستگاهی كه او به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایهریزی كرده بود، پابرجا بود و حتی در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت میکردند.
نام ابداعی "وهابی" كه از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعتگذار و بیدین و توهینكننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد و لذا سلطان عثمانی و شاه ایران برای سركوب آنها لشكرها تدارك دیده و روانه كردند. سرانجام در سال 1232 یا 27 سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا"، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مركز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و كانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شكستند، ولی پس از مدتی وهابیها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس كردند كه آن هم در سال 1250 با كشته شدن "تركی بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد.
مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی كشمكشهای سیاسی و قبیلهای بعد از یك دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله دوباره بر اریكه قدرت حجاز تكیه زدند (1921) و اینبار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مكه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند.
احیای مجدد سلفیگری از نوع تکفیری
به این ترتیب بار دیگر نهضت سلفی رونق تازهای گرفت و شیوخ سلفی و سلاطین آلسعود دست در دست هم به ترویج مسلك خویش پرداختند اولین سلطان سعودی (ملک عبدالعزیز) علیرغم تندرویها و قشریگریهای سلفیهای احساساتی در قبال توازن نیروهای سیاسی در سطح عالم اسلام مشی مصلحت گرایانهای در پیش گرفت.
سلفىگرى در نجد موجى از تندروى و سختگیرى به راه انداخت و آنان کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعتگذار یا خارج از اسلام است.
فتاواي عجيب؛ از تحريم لمس ميوه تا تائيد خوردن گوشت جن!
دستزدن به برخي ميوهها براي خانمها غيرمجاز است. خوردن سمبوسه سهضلعي حرام است. خوردن گوشت جن مجاز است. اين جملات خندهدار شما را به كجا ميبرد؟ جالب است بدانيد كه اين سه فتوا، جزو فتاواي علماي سلفي سعودی در سال 2011 بوده است. هر از گاهي خبر چنين فتاواي عجيبي در رسانهها منتشر ميشود. برخي آن را به عنوان طنز حساب ميكنند و به آن ميخندند و برخي از بد جلوهدادن اسلام ناراحت ميشوند.
نكته ديگر در فتاواي عجيب سلفي جملهاي است كه اساس مذهب سلفي را تشكيل ميدهد. آن جمله اين است هر عملي كه در زمان پيامبر(ص) انجام نشده است بعد از ايشان هم نبايد انجام شود. فتاوايي چون حرمت قطار از اين منبع نشأت ميگيرد.
سلفی گری تکفیری ادامه حرکت معاویه، یزید وجریان اموی است
اگر کار سید الشهدا نبود امروز خبری از اسلام واقعی نبود، بلکه چیزی درست نقطه مقابل اسلام اصیل بود، اگر بخواهیم نمونه عینی بیاوریم، همین سلفی ها و تکفیری های امروز است، اینها دنباله همان اسلام امویاند، این سلفیها به دنبال چه چیزی هستند؟ و از خود واندیشه شان چه چیزی را نشان داده اند؟ غیر از خشونت، سر بریدن، وحشی گری و درندهخویی، چه چیزی از خود نشان داده اند؟ این همان چیزی است که صهیونیزم، آمریکا و استکبار جهانی در پی اوست، اینها میخواهند بگویند که اسلام یعنی وحشی گری و خشونت؛ اسلام یعنی سر بریدن؛ اسلام یعنی تعرض به نوامیس؛ درست همان کاری که این سلفیان تروریست انجام میدهند، در سوریه سرها را می برند! در مصر بدن ها بر زمین میکشانند! می دانید که در تاریخ اسلام اولین سری که از بدن جدا شد سر حجر بن عدی بود، که به دستور معاویه انجام شد، و این سر بریدن ها ادامه پیدا کرد، بعد هم سر مسلم بن عقیل و امام حسین(ع) وقمر بنی هاشم ودیگر شهدای کربلا از بدن جدا شد، و بعد در قضیه شهدای فخّ نیز این روش ننگین ادامه یافت، و بعد مدتها این جریان ساکت بود، تا اینکه این سلفی ها دوباره جنایت سر بریدن را زنده کردند، این اسلام سلفی، وهابی و تکفیری، ادامه راه معاویه، یزید وحجاج است.
نگاهی به محبین حسین «علیه السلام» در بین اهل سنت
اما باید دانست که دید عموم اهل سنت این نیست، و می توان گفت : این خط سلفی واپسگرا و متعصب، در اقلیت است، ما وجهه غالب اهل سنت را حب ودوستی اهلبیت(ع) می بینیم. جریان سلفی وو هابی که مستظهر به دلارهای نفتی ورسانه های عربستان است، باعث نمی شود که ما مسیر را گم کنیم.
"شیخ عبدالحمید کشک" در مصر بود، نواری دارد بهنام مقتل الحسین(ع) ، دوخطبه نماز جمعه راجع به مقتل امام حسین(ع) دارد که شنیدنی است. او در خطبه های نماز جمعه خویش ماجرای نهضت امام حسین(ع) و قضایای کربلا را از اول تا آخر بهطور خلاصه بیان میکند، البته مختصر اشتباه تاریخی دارد، او سخنوری بسیار قوی بود، در ضمن خطبه میرسد به آنجایی که سر مطهر امام حسین(ع) را می خواهند از بدن جدا کنند، تعبیرش این است: «رأس من! رأس من تریدون ان تقطعوه؟!» «سر چه کسی را می خواهید قطع کنید؟» این سر کسی است که مورد علاقه حبیب مصطفی(ص) است، خیلی زیبا میگوید و از قاتلان حضرت سید الشهدا(ع) بهعنوان درندگان یاد میکند.
مفتی سوریه شیخ احمد بدرالدین حسون نیز در ضمن خطبه نماز جمعه خود می گوید: ما از دوره کودکی می دیدیم روز عاشورا که فرا میرسید، دسته ای از مردم در خانه هایشان حلوا و شیرینی پخش میکردند، واز طرفی می دیدیم که دستهای دیگر گریه میکردند!؛ برایمان سؤال مطرح می شد که اگر امروز روز عزاست، پس چرا شیرینی پخش می کنند؟ واگر روز سرور است، پس چرا اینها گریه میکنند؟ بعد رو میکند به علمایشان میگوید: چرا به ما نگفتید و حقایق را کتمان کردید؟
مناطقی از اهل سنت جهان بهواسطه یک شنیدن نوار مقتل تغییر جهت دادند؛ مرحوم شیخ عبدالزهراء کعبی که خدا رحمتش کند مقتل امام حسین(ع) را بسیار زیبا ودلنشین ومحزون خوانده است که هنوز جایگزین ندارد؛ بعثی ها او را مسمومش کردند و کشتند، در برخی مناطق تونس روز عاشورا جشن و سرور داشتند، این نوار را در آنجا پخش کردند، وقتی مردم جریان را شنیدند فهمیدند که عاشورا چیست عوض شدند و می گفتند: ما نمی دانستیم امروز روز حزن و اندوه است نه روز سرور، همین که قضیه را شنیدند و به حقیقت پی بردند، متحول شدند.
این راهی است که سید الشهدا(ع) باز کرد و نشان داد که اسلام اموی اسلام نیست، کفر است، کفری است که زیر چتر اسلام رفته است، ومبلغ فکر جبر وجنایت وخشونت است، این انحراف ایجاد شده، اگر تا قبل از یزید حفظ ظاهر بود در دوره او دیگر حفظ ظاهر هم برداشته شده بود، از بین بردن این طرز تفکر سند بسیار بالایی می خواهد ، خون حجت خدا و عزیزترین کسان او را می خواهد، و حفظ دین آن را مطالبه می کند، سید الشهدا(ع) این مسیر را پیمود، این چراغ را روشن کرد، و این پرچم سرخ حضرت أبا عبدالله مرتب در حال وزیدن و الهام بخش همه آزادیخواهان جهان تا روز قیامت است، جمله معروفی از گاندی نقل شده که گفت: من از حسین بن علی(ع) یاد گرفتم چگونه مظلوم باشم، تا پیروز شوم. و افراد دیگری هم زیر این چتر قرار گرفتند و حقیقت را یافتند.