وارث: چون که به مهمانی معبود رفترقص کنان در وسط دود رفتپای به خاموشی آتش نهادشعله به دلهای مشوش نهادشعله چنان سرکش وبیتاب شدشعله نشان دردل آن آب شدآه چه عشقی است در آتش نشانکز خود او هیچ نماند نشانعاشقی و سوختن و ساختنبردل بی رحم شرر تاختنتابرهاندزشرر خسته ایخسته بر طائفه دلبسته ایخود زهمه طا...