شعری در وصف شهدای شاهچراغ / به خون نشست و در آغوش فاطمه پا شد

کد خبر: 116094

بوی باروت و خون به هم آمیخت 
رنگ ماتم به رخت میهن ریخت

نمکی تازه روی زخم زدند
نمکی که دوباره شور انگیخت

 مثل تسبیح دانه دانه شدند
برگ‌هایی که از درخت گسیخت

راز لبخند شهید اینست
آدم از چنگ مرگ ساده گریخت

طلب یاری از معاندها
باید این رسم را به دار آویخت

در کنار گلاب شاهچراغ
بوی باروت و خون به هم آمیخت

غروب وقت اذان بود شهر غوغا شد
مسیر رفتن تا کربلا مهیا شد

چراغ‌ها همه مردند و شهر روشن بود
که نور شاهچراغ از ضریح پیدا شد

جماعتی به تمنای کربلا بودند
که درب باغ شهادت به رویشان وا شد

یکی کنار ضریح آمد و زیارت خواند
و دردهای دلش ناگهان مداوا شد

یکی به سجده سرش را گذاشت روی زمین
که دید سرزده مهمان آسمان‌ها شد

میان صحن در آغوش مادرش طفلی 
به خون نشست و در آغوش فاطمه پا شد

خوشا به حال کسی که بهشت را دیده 
و زائر حرم احمد بن موسی شد

 

شاعر: محدثه آشتیانی 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.