حجت الاسلام ناصری پور: یک صحنه از کربلا را باز کنیم، یک شیعه باقی نمی ماند!

کد خبر: 21827
مراسم عزاداری روز پنجم محرم با سخنرانی حجت الاسلام ناصری پور و مداحی کربلایی حسن حسینخانی و کربلایی محمد حسین حدادیان در هیئت انصار برگزار شد.

وارث: مراسم عزاداری روز پنجم محرم با سخنرانی حجت الاسلام ناصری پور و مداحی کربلایی حسن حسینخانی و کربلایی محمد حسین حدادیان در هیئت انصار برگزار شد.

در ادامه متن سخنان حجت الاسلام ناصری پور را می خوانید:

امام صادق علیه السلام می فرماید: یک صحنه از کربلا را باز کنیم، یک شیعه باقی نمی ماند. چند بار گفتند: خدا پیمان را پذیرفته حسین جان! فرمودند: نه! من باید بی سر بروم.

امام صادق علیه السلام می فرماید: به حضرت یوسف علیه السلام بلا نازل شد. به واسطه همین بلا، به امتش رحمت وارد شد. بلای یوسف علیه السلام محدود بود و رحمت برای امتش هم محدود بود. بلای ابا عبدالله الحسین علیه السلام نامحدود است و رحمت برای امتش نامحدود است.

شیب بلا مدام زیاد می شد، از پسر حر و حر شروع شد  و به علی اکبر و قاسم و .. رسید. معصوم حق ندارد به غیر معصوم بگوید: بنفسی انت!  ابا عبدالله علیه السلام سه بار به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: جانم فدایت. در جای دیگری امام حسین علیه السلام به حضرت ابو الفضل علیه السلام می فرماید: چاره ای ندارم دیگر، گیر افتاده ام ابوالفضل علیه السلام! امام حسین علیه السلام خودش وارد عالم بلا شد. می گویند در عالم پیمان، به پیغمبر صل الله علیه و آله و سایر انبیاء گفته اند که بلایتان سنگین است! همه گفتند فدای سرتان و وقتی بلای ابی عبدالله علیه السلام را می دیدند، می گفتند جانم به قربان حسین علیه السلام. بلای من در مقابل بلای امام حسین علیه السلام چیزی نیست. به ابی عبدالله علیه السلام گفتند: خدا می خواهد از تو پیمان بگیرد.

از امام صادق علیه السلام روایت شده است که به ابا عبدالله علیه السلام گفتند: این اتفاق برای شما می افتد. حضرت فرمودند: قبول دارم. ولی یه ملاحظه ای کن. من پیمان می بندم ولی از زینب سلام الله علیها، پیمان بگیر. چون قرار است ملاکش زینب سلام الله علیها باشد. ابا عبدالله علیهم السلام همه بلاها را دیده است  و بلای خودش را کشیده است، ولی حضرت زینب سلام الله علیها بلاهای همه را کشیده است.

در صدر بلا آنقدر رفت بالا تا به علی اصغر علیه السلام رسید. حضرت ابی عبدالله طاقت ندارد و لحظه خداحافظی و لحظه ای که باید برود، جمله ای گفت که همه شنیدند: زینبم، احدی از خیمه ها بیرون نیاید حتی علی فرزندم! نگذار کسی از خیمه ها بیرون بیاید. من هر دوری می زنم می گویم: لا حول و لا قوه الا بالله، شما بدانید ما زنده هستم. هفت بار ابی عبدالله علیه السلام فرمودند: لا حول و لا قوه الا بالله. منتظر شدند و دیدند که دیگر ندا نمی آید.

یک لحظه دیدند یک نوجوانی پرده خیمه را بالا زد، و دستمالی آبی رنگ به دست حضرت زینب سلام الله علیها بسته است، و زندانی اش کرد. لحظه ای که عبدالله علیه السلام دید: شمر به 50 مرد جنگی که در جنگ شرکت نکرده بودند، دستور داد بروید سراغ ابی عبدالله! شمر بالای اسب رفت و به یارانش گفت: هر چی دارید و در دستتان هست بروید در قتلگاه! عبدالله علیه السلام مدام می گفت: عمه، عمویم افتاده است. عمه، بگذار من بروم. عبدالله در اسناد تاریخی آمده است که چهار ماهه بوده که پدرش را از دست داده است. ناگهان دیدند که بچه ای از خیمه بیرون آمد به نام عبدالله بن حسن که خیلی نحیف و لاغر بود. ابا عبدالله علیه السلام این صحنه را دید و به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: او را ببر. تا عبدالله علیه السلام به ابا عبدالله علیه السلام رسید بدن ایشان را در بر گرفت و نشست. گفت: بابا، اینها می خواهند بکشند شما را؟ بابا، نیزه را می زنند چرا می چرخانند؟ بابا، اینها که می خواهند بکشند شما را، چرا چکمه ها را از پا در می آورند؟ بابا، چرا سر عمامه ات دعواست؟ دست روی زره می گذاشت و می دید از هر نقطه خون جاری است. یکی از دشمنان با لگد هر چه زد نتوانست بچه را از اباعبدالله علیه السلام جدا کند. ناگهان کسی شمشیری چرخاند تا گردن حضرت اباعبدالله علیه السلام را جدا کند، دست را جلوی گردن قرار داد، دست به پوست بند شد. یک لحظه امام حسین علیه السلام در آغوشش کشید و گفت: عبدالله علیه السلام آرام بگیر. حرمله را صدا کردند و او چنان ضربه ای زد که سر به هوا پرتاب شد. صورت امام حسین غرق خون شد. ناگهان فریاد زد: ای خدا طاقت حسین علیه السلام سر آمده است. ابا عبدالله علیه السلام با دو دست عبد الله را گرفت و چند نانجیب آمدند و نیزه ها را در بدن را تکه تکه کردند.

در ادامه این مراسم ذاکرین اهل بیت علیه السلام کربلایی حسن حسینخانی و کربلایی محمد حسین حدادیان به روضه خوانی و سینه زنی پرداختند.

کلیک کنید

/ر.م211