حجت الاسلام انصاریان: حیات ما به این است که وصل به خدا و فرهنگ او شویم +گزارش تصویری
در ادامه متن سخنان حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان را می خوانید:
کار بسیار پر خیر و نیکی که روش اولیای خدا و خردمندان بود، درخواست نصیحت و موعظه و سفارش به حقایق از مقامات مافوق خودشان بود. البته این موضوع را در زندگی، چنانچه تاریخ حیاتشان را در کتب نشان می دهد اصل قرار داده بودند و روحیۀ موعظه پذیری و نصیحت گیری آنها آنقدر قوی بود که از هر جریان و حادثه ای درس می گرفتند.
آقایی حدود 50 سال، 30 سال در بروجرد و 18 سال در قم در خانۀ مرحوم آیت الله عظمی بروجردی کار نوشتن را در دست داشت. ایشان را دیده بودم و سالها بعد از فوت آیت الله عظمی بروجردی با فرزند آن مردی که حدود 50 سال با ایشان بود، در سفری آشنا و رفیق شدم. به او گفتم شما با پدرت از 4 و 5 سالگی در خاندان و خود ایشان رفت و آمد داشته اید. اگر نکتۀ خوبی از ایشان در ذهن دارید برایم بگو. چون زندگی اینگونه افراد بهترین درس است. آیت الله عظمی بروجردی 88 سال عمر کرد، اواخر عمرشان فرموده بودند: وقتی از کودکی درآمدم تا الان که نزدیک رفتنم است، لحظه ای از عمرم را ضایع نکردم. (این درس است.)
کتابی جهانی داریم که حقیقتاً جهانی است و بزرگترین علمای اهل سنت را به زانو درآورد. خیلی از آنها شیعه شدند. مؤلف کتاب علامه امینی است و اسم کتابش " الغدیر" است. زمان خودش 11 جلد بود و بعد از او، نوشته ها را تنظیم و چاپ کردند و 18 جلد شد. خدمت ایشان رسیده بودم. یک روز به آقا زادۀ ایشان گفتم: پدر شما چقدر کار می کرد؟ نه فقط در نشاط جوانی! وقتی که رو به پیری حرکت کرد. فرمودند: پدرم تا پایان عمر شبانه روز برای مکتب اهل بیت علیهالسلام و ثابت کردن حق بودن این مکتب، 16 ساعت کار می کرد. 8 ساعت برای نماز و نهار و شام و خانواده و خواب گذاشته بودند. ناپلئون بنا پارت می گفت: 5 ساعت خواب برای انسان کافی است و مابقی را باید کار کند و عمرش را نکشد. ناپلئون انسان خوبی هم نبود. زندگی اش را خواندم و فرانسه سر قبرش رفتم. با اینکه آدم خوبی نبود ولی حرف های خوبی میزند. یکی از حرف هایش هم این بود که خواب طولانی یعنی چی؟ مگر شما انسان نیستید؟ 5 ساعت بخوابید. یک نفر در کاخی از او سوال کرد: به نظر شما چه کشوری در کرۀ زمین بهترین کشور است؟ ( جواب بسیار زیبایی داد. نه سراغ ساختمان سازی و شهر سازی رفت و نه پارک و سبزه و نه جمعیت زیاد و نه جمعیت کم؛ یکی از زیباترین حرف هایی است که زده شده است. ائمه اطهار علیه السلام ما گفتند: چه کار داری که چه کسی گفته است؟ ببین چه چیزی گفته.
سعدی می گوید:
مرد باید که گیرد اندر گوش / ور نوشته است پند بر دیوار
چه کار داری که دیوار است؟ گاهی بر دیوارها جملات عالی ای می نویسند. گاهی پشت ماشین ها جملات خیلی زیبایی می نویسند. حدود 4000 شعر حفظ هستم و خودم هم شعر گفتم، دیوانم حدود 1040 صفحه است، این شعرها را در اوقات پِرتم گفتم. یا در قطار و در طیاره و یا ماشین. یا خانواده برای خرید فرستاده بودند، از خانه تا دم مغازۀ نانوایی و بقالی رفتم و کاغذ و قلم داشتم و گفتم. بعضی از آنها تک بیتی است و بسیار پر قیمت است. اینها را از پشت وانت ها و کامیون ها که یا سبقت می گرفتند و یا من به آنها می رسیدم، نوشتم. شما جوانان از ادبیات عالمانۀ شعرای حکیم ایران چقدر خبر دارید؟ خیلی می توان از این ادبیات حکیمانۀ عارف ایران درس گرفت.
هر که در او جوهر دانایی است / در همه کاریش توانایی است
دانا شکست نمی خورد. دانا درس می گیرد و نا امید و زمینگیر نمی شود. می گوید: نشد! چه فایده ای دارد! نه؟، دانا فقط درس میگیرد. اصلاً شکست برایش بی معنی است. (مهتری یعنی سروری و آقایی) مهتری گر به کام شیر در است ( اگر سروری و آقایی را خدا در دهان شیر گذاشته است) شو خطر کن ز کام شیر بجوی ( برو این لقمه را از دهان شیر بیرون بیاور) خودت را معطل نکن و کسل نباش.
امیرالمومنین علی علیهالسلام در نهج البلاغه که سید رضی نقل می کند: شادی در قیافۀ مومن موج میزند. شاد و سرحال است. جریاناتی هم در جامعه و خانواده و مدرسه و دانشگاه اتفاق می افتد که جریانات خلاف است ولی آنقدر قوی است که سیل این جریانات نمیبردش. اصلاً جریانات منفی را جوک میداند و میخندد. یا بزرگی و عزت و نعمت و جاه و یا چون مردان مرگ رویاروی؛ یا مردانه بمیر و اگر می خواهی زنده باشی مدام در پی برنامه های مثبت باش. اسم شکست هم نیاور. خداوند اینگونه آدم ها را دوست دارد. آنها را کمک می کند. کراراً مهندس لوکومتیو قطار، وقتی قطار راه می افتاد ادیسون را بغل زد و از پنجره پرتش کرد در بیابان و گفت: برو آدم نفهم و بیشعور. من می گویم: موتور چنین عیبی دارد و راه را درست نمیروی! کراراً پرتش کرد و مدام گفتم: نفهم، بیشعور، خطاکار! پیش خود گفت: تمام این حرف ها جوک است، رهایش کن، قطار بعدی می آید و سوار می شویم و میرویم. من احوالات ادیسون را خوانده ام و به یاد ندارم چند سال در دنیا زندگی کرد و در تمدن جهانی صد اختراع به نامش ثبت است. یکی از آنها هم لامپ های الکتریکی است. اصلاً روشنایی را او به خانه ها و خیابان ها و به دنیا آورد. دانا کسل و نا امید و سست نمی شود. قرآن می فرماید: نه شُل شود و نه زانو بغل بگیرید و غصه بخورید! شما آدم هستید، وا دادن یعنی چی؟ خودش در قرآن می گوید: من در خلقت هیچ چیز وا ندادم. یعنی شما هم وا ندهید. این پند و نصیحت. ( ایشان به من گفتند: قم، سه ماه تابستان جز شهرهای بسیار گرم ایران است، آقای بروجردی هم خیلی تحمل نداشت چون مرد ییلاق بود و بروجرد جزء مناطق خیلی خوش آب و هواست و منطقۀ کشاورزی است و قم کویر است، خصوصاً زمان ایشان که قم آباد نبود. شخصی اهل جاسم یا جای دیگر آمد و به ایشان اصرار کرد که من آنجا باغی دارم و تابستان آنجا بیایید. گفت: پدرم یک روز به آقای بروجردی گفت: اجازه بدهید تا قالیچه ای بیاورم و لب جوی آبی که در باغ در جریان است بیاندازم و پتو و بالشتی، شما هم کارهایتان را بیرون بیاورید. هوای بعد از ظهر خیلی خوب است. من تا ده بروم و خرید کنم. قند و چای و گوشت می خواهیم. فرمودند: عیبی ندارد، گفت: من کودک بودم. وقتی پدر برگشتند، دم در که رسید دید صدای گرۀ بلند آیت الله بروجردی می آید! همانند آدمی داغ دیده. خیلی ترسید که چه اتفاقی افتاده است. کلید را انداخت و در را باز کرد و پشت درختان آمد و آقای بروجردی هم در حال خودش بود و ندید. گریه اش که به پایان رسید، گریه ای شدید داشت. زمانی که می گریست خصوصاً برای ابی عبدالله علیهالسلام از پهنای صورتش اشک پی در پی می ریخت. در نمازهایی که نمی رسید تا به مسجد بیاید در اتاق خانه اش می خواند، برایم نقل کردند که وقتی وضو می گرفت و به اتاق می رفت، در را می بست و ما میدانستیم که باید پیراهنی از لای بقچه اش در صندوق در بیاوریم و دستمان باشد که وقتی در را باز می کند پیراهن را به او بدهیم. چون جلوی پیراهنش از ابتدای نماز تا آخرش از شدت گریه خیس می شد. می فهمیدند چه می کند.
حیف است که آدم در مدت عمرش در قمار با طبیعت و قمار با زندگی و در قمار با عمر ببازد! مدام باخت! زن گرفته است، باخته و بچه دار شده است، باخته و وارد پول شده است، باخته و زنی را انتخاب کرده و یا زن شوهری را انتخاب کرده است ناباب! آدم نیست و فقط بچه درست می کند و زن نیست فقط رحم دارد و بچه تولید می کند و هیچ چیز دیگری ندارد! خیلی از مردها فقط تولید بچه می کنند و خیلی از زن ها فقط پرورش جنین در رحم دارند. تولید بچه را گاو و خر و شتر و خرس و آهو هم دارد! این شکم را برای پرورش جنین هم کل حیوانات ماده دارند. خیلی از پدرها مرده ای متحرک هستند! همین طور برخی از مادران. این حرف من از قرآن است. " يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول إذا دعاكم لما يحييكم واعلموا أن الله يحول بين المرء وقلبه وأنه إليه تحشرون ( سوره انفال/ آیه24 ) " شما بدون پاسخ دادن به دعوت خدا و پیغمبر در نگاه من خدا مرده اید. حیات شما به این است که وصل به خدا و فرهنگ او و وصل به پیغمبر صلوات الله علیه و روش او باشد.
گفت: پدرم آمد و روربروی ایشان نشست و عرض کرد: خبر بسیار تلخی به شما رسیده است؟ فرمود: نه. چرا بلند بلند گریه می کردید؟ فرمود: آب جوی را که میدیدم، از بالا می آید و میرود، برایم کاملاً ثابت بود که آب رفته دیگر برنمی گردد. با دیدن آب به عمر خودم نگاه کردم که 80 سال رفته و دیگر باز نمی گردد. فکر کردم امروز و فردا که از دنیا بروم برای عمرم جوابی ندارم که به خدا بدهم و شرمنده ام. برای این گریه کردم. این نصیحت پذیری است. بعد آقای بروجردی این شعر را خواندند:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / که این اشارت ز جهان گذران ما را بس
با اینکه مردان بزرگ و عالمان فرهیخته ای بودند و انسان های کم نظیر بودند چراغ یک ملت و مملکت و جهان بودند، اما از آب پند می گرفتند. روایت داریم، پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم گاهی در کوچه های مدینه که خانه هایی 100 و 150 ساله داشت و همه کاهگلی و خشتی و برخی هم عمرشان به پایان رسیده بود و ریخته بود، می ایستاد و نگاه می کرد و می فرمودند: مالکانت کجا رفتند؟ آنهایی که در تو عروسی کردند و چقدر شاد بودند، کجا رفتند؟ آن سفره هایی که در تو پهن شد و مهمان ها دور هم گفتند و خندیدند و خوردند! کجا رفتند؟ چهار و پنج هزار تا را، ای خانه دیدی و همه زیر خاک رفتند و هنوز دو دیوار و یک سقفت سرپاست! ای خانه و ای پول و ای صندلی! چرا انسان به تو مغرور است؟ آنقدر نصیحت پذیری در آنها قوی بود که حتی رسول خدا صلیالله علیه وآله وسلم از خانه های قدیمی و دیوارهای خرابۀ مدینه درس می گرفت. آنقدر روحیۀ نصیحت پذیری در ایشان قوی بود که گاهی جبرئیل نازل میشد، می فرمود: مرا نصیحت کن. چقدر خوب است که در چالۀ غرور نیفتیم. نگوییم: خودم میدانم. آقا برو! من 10 پیراهن بیشتر از تو پاره کرده ام و حالا تو مرا نصیحت می کنی؟ اگر پاره کردم پیراهن ارزش است، باید قیچی خیاط ها را صد بار ماچ کنیم! چون تا به حال 200 هزار پیراهن پاره کرده است. به کودکان اجازه دهید که ما را نصیحت کنند. اگر می توانید اثبات کنید که معصوم هستید که اصلاً اشتباه و خطا ندارید و دیدتان درست است و همه چیز را به تنهایی می فهمید، دنبال نصیحت نباشید. اما ما که دلیلی بر عصمت خودمان و عقل و خِرد کامل داشتن نداریم، پس بگذارید چیزی که در دیوار نوشته شده است، ما را نصیحت کند. بگذارید رفتن آب جوی ما را نصیحت کند و شب اول ماه که هر جایی هستیم با دیدن هلال ماه، ما را نصیحت کند.
حافظ می فرماید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
چه چیزی کاشته ام و می خواهم چه چیزی برداشت کنم؟ مردی به حضرت جواد علیهالسلام گفت: مرا موعظه کن. فرمودند: قبول می کنی؟ گفت: قول میدهم قبول کنم. فرمود: (توضیحش را می گویم.)
1) دنیا خانۀ حوادث است و گاهی تلخ است. خانۀ داشتن و نداشتن است. خانۀ ساختن افراد با آدم است و خانۀ نساختن. اگر می خواهی آرام باشی و زندگی راحتی داشته باشی، بالشت زندگی ات را صبر قرار بده.
2) ای مرد و زن و جوان در زندگی ات هر شهوت رانی ای که خداوند حرام کرده است و دوست ندارد دور بریز. خودت را در گنداب ابلیس نینداز. خواسته هایی که ضد خواسته های خدا است را گوش نکن و مخالفت کن. آخرین نصیحت حضرت علیه السلام به آن مرد: هیچ وقت از دید خدا تنها نیستی. حالا که دائم در نظرش هستی، مراقب باش که چگونه ای. گفت: کشوری که تعداد مادرانش از تمام کشورها بیشتر است، همان مادری که قرآن و اسلام و روایات می گویند؛ مادر، معدن خیر و اخلاق.
در ادامه این مراسم؛ ذاکر اهل بیت علیه السلام حاج مجید شعبانی به مدیحه خوانی پرداختند.