یك
ای جان جهان! جهان جان! أدركنی
مولای زمین و آسمان! أدركنی
احیاكن صد دم مسیحا الغوث
یا حضرت صاحبالزمان! أدركنی
دو
به غیر دل كه عزیز و نگاهداشتنیست
جهان و هرچه در او هست، واگذاشتنیست
نظر به هرچه گشایی در این فسوسآباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنیست
چه بستهای به زمان و زمین دل خود را
گذشتنیست زمان و زمین گذاشتنیست
همین سرشك ندامت بُود دل شبها
در این زمین سیه دانهای كه كاشتنیست
تو را به خاك زند هرچه را برافرازی
به غیر رایت آهی كه برفراشتنیست
سه
این اشك نیست، آب زلال مطهر است
این چشم نیست، چشمهای از حوض كوثر است
ظرف زلال رحمت پروردگار شد
چشمی كه پای مجلس این روضهها تر است
چشمی كه بیشتر به خودش گریه دیده است
فردا كنار فاطمه باآبروتر است
ما را از این تلاطم دنیا هراس نیست
تا كشتی نجات حسینی شناور است
بر من لباس نوكریام را كفن كنید
نوكر بهش هم برود باز نوكر است
چهار
لبت دو پاره آتش، دلت پر از شرر است
لبان خشك پدر از لب تو خشكتر است
وداع آخر و بوسیدن لب فرزند
خدا گواست كه این آرزوی یك پدر است
سفر به خیر برو، برو، پشت سر نگاه مكن
سر بریده من با سر تو همسفر است
پنج
ای ضیاء بصرم، پسرم ای پسرم
با سكوت تو شده، پاره پاره جگرم
من كه با چشم ترم از لب خشكت خجلم
خنده قاتل تو میزند آتش به دلم
پسرم ای پسرم، لب گشا من پدرم
پسرم ای پسرم، لب گشا من پدرم
عمه آمد ز حرم، كمكم كن پسرم
تن صد چاك تو را، یا كه او را ببرم؟
خیز از جا و بگو دور پدر صف نزنند
بگذارند كه من گریه كنم، كف نزنند
پسرم ای پسرم، لب گشا من پدرم
پسرم ای پسرم، لب گشا من پدرم