اين دل شده هيأت اباعبدالله(31) / مردن به زیر پای تو أحلی من العسل

کد خبر: 42414
مردن به زیر پای تو أحلی من العسل ... پرپر شدن برای تو أحلی من العسل

وارث:


اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

مردن به زیر پای تو أحلی من العسل
پرپر شدن برای تو أحلی من العسل
بی شک برای من پدری کرده ای … عمو
آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل
بوسیدن لبان تو شیرین تر از شکر
بوئیدن عبای تو أحلی من العسل
آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن
با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل
من مثل مادرت سپر جان حیدرم
پهلوی من فدای تو أحلی من العسل
من می روم که از لبه ی تیغ بگذرم
من می روم بجای تو … أحلی من العسل
مجتبی حاذق نیکرو
اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی
وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
از بس عزیز هستی واز بس که محشری
بین قنوت زینب کبری دعا شدی
دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت
وقتی که از کنار عمویت جدا شدی
بند رکاب حسرت پای تو را کشید
تا راهی میانه ی دشت بلا شدی
دانه به دانه موی عمویت سفید شد
وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی
در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و
پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی
یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و
بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی
تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و
آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی
آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد
وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی
علی حسنی

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟
چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟
پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟
یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟
قاسم صرافان
اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِ پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

**
میخواستم نفرستمت اما عزیزم
حکم ِ جهادت را تو از بابا گرفتی
سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست
از عمه شمشیر پدر آیا گرفتی ؟

**
با جنگ جویان فرق داری مرد ِ کوچک
گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم
شهد ِ شهادت از لبانت بود جاری
میخواستم بوسم لبت اما .. نکردم

**
مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست
تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی
پشت سرت لرزید قلب ِ خیمه وقتی
خونخواهی آن اکبر ِ دلبند رفتی

**
هل من مبارز ؟ میزنی فریاد در دشت
مثل عمو پیچیده میجنگی دلاور
ارزق چشیده ضربه های کاری ات را
ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور ...

**
ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند
نامردمان انگار فکری تازه دارند
ای تازه دامادم به جای نقل اینها...
...
در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

**
یک نیزه ای انداخت از مرکب زمینت
یک لشکر از کفتارها دور و بر توست
بر صورتت یک رد ِ سم اسب مانده
در یاد من طرح نگاه آخر توست

**
از بس که پاشیده تنت امکان ندارد
اهل حرم یک جسم کامل را ببینند
آه ای گل ِ پرپر گلابت را گرفتند
ای غنچه دورت داس های لاله چینند

**
ای غنچه ی بشکفته ی زیر سم اسب
قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن
بیچاره ام کرده صدای ِ ضجه هایت
این مرگ سختت را خودت احلی عسل کن

**
این اسبها با سینه ات آخر چه کردند ؟
پیچیده در کرب و بلا بوی ِ مدینه
اینقدر پایت را مکش جانسوز برخاک
از دردهای استخوان ِ توی سینه

**
پنهان مکن از من تو با لبخند دردت
لبخندهایت می زند آتش عمو را
وقتی که میخندی به من ای ماهپاره
میبینم آن سر نیزه ی توی گلو را

**
می آیم از خیمه کنار پیکری که ..
در زیردست و پای اسبان قد کشیده
بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند
بهتر شده جان کندنت را او ندیده

**
باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام
خیلی مواظب باشم از دستم نریزی
با اشک جسمت را به سمت ِ خیمه بردم
مثل علی اکبر برای من عزیزی
وحید مصلحی
اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری
من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری
علی اکبر لطیفیان
اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلاً من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت
شکست گوشه ی ابرو... شکسته شد دهنت
خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است
اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است
و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی
ز نصفه های کمر خم شدی... زمین خوردی
ز تارهای گلویت مرا صدا زده ای
چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای
بگو بگو که عزیزم تـنت گسسته چرا
درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟
چرا تمام تـنت را چنین به هم زده ای
مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای؟
چقدر میوه ی سبزم... رسیده ای قاسم
گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم
عدو تمام تو را بند بند کرده گلم
و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم
نیما نجاری

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم
بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست
گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست
باید خبرت را ز سم اسب بگیرم
جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست
گفتم که سرت را سر زانو بگذارم
افسوس که دیر آمدم این جا و سری نیست
حسن لطفی

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/ای عمو پاره پاره شد بدنم
زرهم گشته زخم‌های تنم
منم آن یوسفی که گردیده
بــدنم پـاره‌تر ز پیـرهنم
سیـزده سـال آرزو دارم
روی دست تو دست و پا بزنم
از دم تیغ دوست خوردم آب
که عسل جاری است از دهنم
عاشقم عاشقم عمو بگـذار
اسب‌هـا پـا نهنـد بر بدنم
بس كه خشكیده از عطش دهنم
نیست یـارای گفتنِ سخنم
آرزوی مـن از ازل این بود
که شود زخم و خاک و خون، کفنم
پدری کن بـر ایـن یتیم عمو
مـن عزیـز بـرادرت حسنم
شهد احلی مـن العسل خـوردم
به! چه زیباست دست و پا زدنم!
«
میثم» از سوز دل بسوز به من
من گل برگ بـرگ در چـمنم
استاد سازگار

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

من‌ رسول‌ حرمم‌ نامه‌ رسان‌ حسنم‌
پیك‌ لبیك‌ پدر، بلبل‌ شیرین‌ سخنم‌
نامه‌ دارم‌ ز پدر، دست‌ خط‌ خون‌ جگر
تا شوم‌ جای‌ پدر یار تو با جان‌ و تنم‌
پدرم‌ داده‌ چنین‌ بهر تو پیغام‌ سروش‌
كه‌ شود یار تو در كرب‌ و بلا یاسمنم‌
در فصاحت‌ چو حسن‌ گاه‌ شجاعت‌ چو حسین‌
رزم‌آموز اباالفضل‌، یلی‌ ممتحنم‌
بیقرار از سخن‌ خاطره‌آموز توأم‌
كه‌ هنوز اشك‌ فشان‌ از غم‌ بیت‌ الحزنم‌
دیگرم‌ طاقت‌ ماندن‌ به‌ حرم‌ نیست‌ عمو
در ره‌ پاك‌ تو آمادۀ خون‌ ریختنم‌
دست‌ از نصر ولا بر نكشم‌ واللّهِ
نیستم‌ كودك‌ خیمه‌ كه‌ یلی‌ صف‌ شكنم‌
پهلوانم‌ من‌ و شاگرد علی‌ اكبر تو
كشتن‌ ازرِق شامی‌ ست‌ به‌ یك‌ تاختنم‌
بهتر آن‌ است‌ كفن‌ پوش‌ تو ای‌ یار شوم‌
ز رهت‌ دست‌ نگیرم‌، زرهم‌ شد كفنم‌
رنگ‌ و بوی‌ حسنی‌ دارم‌ و بر چهره‌ نقاب‌
زآن كه‌ آیینۀ خورشیدم‌ و مشك‌ ختنم‌
شمه‌ای‌ رزم‌ علی‌ وار نشان‌ باید داد
تا ببینند شِگرد عَلَم‌ انداختنم‌
گر چه‌ در حلقۀ‌ حصر سپه‌ كوفه‌ روم‌
نیست‌ خوفم‌ ز قتال‌، عاشق‌ جان‌ باختنم‌
ای‌ عمو زیر سم‌ اسب‌ اگر تن‌ دادم‌
نیتم‌ بود كه‌ قبل‌ از تو شود خُرد تنم‌
زیر شمشیر و سنان‌ در وسط‌ گرد و غبار
می‌درخشد تن‌ سرخم‌ كه‌ عقیق‌ یمنم‌
چه‌ امامی‌ چه‌ قیامی‌ چه‌ وداعی‌ چه‌ دمی‌
سر به‌ زانوی‌ پدر دارم‌ و رضوان‌ وطنم‌
محمد ژولیده

اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

این سنگ ها كه دور و برت را گرفته اند
چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند
دیدند بی زره چو تن نازك تو را
با شدت تمام تری، پا گرفته اند
چشمت زدند بس كه حَسن صورتی عمو!
زیبایی تو را به تماشا گرفته اند
آنان كه تیر گوشه تابوت می زدند
حالا تو را شبیه به بابا گرفته اند
گفتند كوچه باز كنید از سپاهیان
یاد حسن به كوچه ی زهرا گرفته اند
كم دست و پا بزن نفسم بند آمده
خون تو را به صفحه صحرا گرفته اند
تشییع می كنند تنت را به اسب ها
جسم تو را مباح بر آن ها گرفته اند
حسن کردی
اين دل شده هيأت اباعبدالله(2)/

ظلم سپاه زخم گذاران شروع شد
طرز جدید کشتن یاران شروع شد
تا حال اگر که نیزه و شمشیر می زدند
اکنون هجوم سنگ بیاران شروع شد
می ریختند روی سرش سنگ جای نقل
در خیمه اشک آینه داران شروع شد
تا زیر سنگ ها نفس او تمام شد
افتاد و جذر و مد سواران شروع شد
وزن سوار و اسب که افتاد روی گل
فصل گلاب گیر بهاران شروع شد
دنده شکسته است که زهرا رسیده است ؟
تجدید خاطرات نگاران شروع شد
افتاد ابر رحمت حق روی پیکرش
یعنی عمو رسیده و باران شروع شد
رضا رسول زاده - وبلاگ روضه الرضا ع
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند
قاسم انگار در آن حظه"اناالهو"شده بود
سر این "او"شدنش بود "من"ش را دادند
بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین
بعد ده سال دوباره حسنش را دادند
تا که حرز حسنی همره قاسم باشد
عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند
داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد
سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند
داشت با ریختنش پای عمو کم شد
چقدر خوب زکات بدنش را دادند
گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب :ولی پیرهنش را دادند
علی اکبر لطیفیان