این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

کد خبر: 60608
کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین ... قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین
این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

روی تو را به چشم دل، از سر دار دیده ام

جانب مکه پر زند جان به لب رسیده ام

حرمت جان شکسته ام در دل خون نشسته ام

تا که به دست بسته ام نار غمت کشیده ام

دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم

هستی خود فروختم عشق تو را خریده ام

تن به فضا سپرده ام منّت تیغ برده ام

بلکه تو خنده ای کنی پای سر بریده ام

تا بزنم ززخم تن بوسه به خاک مقدمت

کوچه به کوچه می رود جسم به خون طپیده ام

از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم

من که زخاک کوچه ها بوی تو را شنیده ام

هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت

شود کنیز دخترت دختر داغدیده ام

از تو جدا نزیستم پیش رویت گریستم

من سر دار، نیستم نزد تو آرمیده ام


غلامرضا سازگار

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا٬ نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظار تو اِستاده بی حیا برگرد

یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سر طفلش به نیزه ها برگرد

سعید خرازی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر...

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!

پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر

آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست

جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

هر کس که روزی نامهٔ یاری برایت داد

شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر

دورت بگردم! بادهای شام آوردند

انگار با خود قحطی پروانه در این شهر

این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما

کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر


اعظم سعادتمند

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین


هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو

به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو

حاضرم بر سر بازار به خیرات روم

ننشیند پَرِ خاکی به سرِ خواهرِ تو

بر سر من ، همه تفریح کنان سنگ زدند

وای بر صورت چون برگِ گُلِ دختر تو

از همین جا همه تقسیم غنائم کردند

در کمینند به تاراج برند لشگر تو

ترسم این است که گرفتار شوی در گودال

می شود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو

هر تکانی که سرت بر سر نیزه بخورد

باز تر میشود این پاره گیه حنجر تو


قاسم نعمتی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

كاش از آمدن كوفه حذر می كردی
از پی دفع خطر ترك سفر می كردی 
زیر شمشیرم و از پردۀ دل می گویم
كاش آهنگ سفر جای دگر می كردی
چاك می كرد به تن پیرهن صبر، ایوب
گر از این شهر پر از فتنه گذر می كردی
آب در دست من آغشته به خون می گردد
كاش می دیدی و احساس خطر می كردی
روز، پیش نظرت تیره تر از شب می شد
گر بر احوال من خسته نظر می كردی
پاره پاره بدنم گر ز ستم می دیدی
جاری از دیدۀ خود خون جگر می كردی
قبل از آنی كه شود كشته جوانت ای كاش
دیده را محو تماشای پسر می كردی
كاش از واقعۀ حرمله و تیر و گلو
مادر غم زده اش را تو خبر می كردی
ذكر روز و شب (ژولیده) بُود بهر تو این
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی

ژولیده نیشابوری

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

روضه خوان بر روی منبر سخت لب وا می کند

روضه را با اشک چشمان خود انشا می کند

روضه ها را یک به یک رده کرده مسلم را غریب

در میان کوچه های کوفه پیدا می کند

چون پدر را می کشند از کودکش باید گذشت

کربلا انگار جور دیگری تا می کند

بچه های مسلم از بابای خود تنهاترند

حکم قتل بچه ها را شهر امضا می کند

کوفه در تاریخ خود بسیار حارث پرور است

خنجرش را در گلوی بچه ها جا می کند

اینکه اکبر بود یا فرزند مسلم ، فرق نیست

کوفه هرکس را بخواهد اربن اربا می کند

می کشد فرزند را همراه بابا و سپس

می رود بر بام و سرها را تماشا می کند


محسن ناصحی

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم

بخدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم

من غلام حسنم خادم دربارِ حسین

آبرویی اگرم هست ، از آنجا دارم

سرِ سودا زده ام نذر علی اکبر اوست

جان ناقابل خود ، هدیه به آقا دارم

امرِ آقام حسین است سفیرش باشم

من مطیعِ ولی ام ، حکمِ تولا دارم

بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غرقند

حکمِ گردآوریِ بیعتِ آنها دارم

مشگلی نیست،فقط کاش خدا رحم کند

ترس از غربت مولا ؛ نه ز اعدا دارم

نامه دادند حسین! هجده هزار آمادند

امتی گفت بیا، از تو تمنا دارم

باغهامان همه آمادۀ برداشت شده

کوفه میگفت تو را، شوق تماشا دارم

نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند

چند روزیست که دلشورۀ ...این را دارم

نامه دادم که بیا کوفه ، و امّا برگرد

جان شش ماهه میا کوفه ، تقاضا دارم

یا میا کوفه و یا زینب تو برگردد

کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم

دخترانِ حَرَمت را به مدینه برسان

خوف از هرزگیِ مردمِ اینجا دارم

چشمها تیزتر از نیزه و شمشیر و سنان

زخمها از اثر سنگ ، سراپا دارم

بر سرِ دار ، از این خنجرشان حیرانم

بوسه از دور بر آن حنجر والا دارم

تله کردند که من در ته گودال افتم

من ز گودال برای تو سخنها دارم

چکمه ها مثل سم اسب تدارک شده اند

من بجای تو تن خویش مهیا دارم

جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر

بسکه دلواپسی از غارت و یغما دارم

زیور آلات زنان را ز حرم دور کنید

خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّا دارم

دست بر معجر خود زینب کبری گیرد

که غمِ تهمت ، بر دختر زهرا دارم

تا نبینم سر تو بر سر دروازۀ شهر

لحظۀ آخر خود دست دعا را دارم

یارب این قافله را خود به سلامت برسان

که من از این همه غم ، شرم ، ز طاها دارم


محمود ژولیده

این دل شده هیئت اباعبدالله/ کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین

گر سر ما به قدوم‌ تو دوان‌ خواهد شد

دوش‌ ما راحت‌ از این‌ بار گران‌ خواهد شد

از خدا خواسته‌ام‌ ذبح‌ منای‌ تو شوم

زده‌ام‌ فالی‌ و امروز همان‌ خواهد شد

قسمتم‌ نیست‌ که‌ نوشم‌ قدحی‌ آب‌ روان‌

عید قربان‌ من‌ اکنون‌ رمضان‌ خواهد شد

به‌ دو ابروی‌ تو سوگند که‌ در مکه‌ بمان‌

ورنه‌ هر قبله‌نما رقص‌ کنان‌ خواهد شد

بر سر دار الاماره‌ جگرم‌ می‌سوزد

که‌ جگر گوشه ی‌ زهرا به‌ سنان‌ خواهد شد

سنگ‌ بر روی‌ هلال‌ تو نمایند حلال‌

سر تو بر سر دروازه‌ نشان‌ خواهد شد

چون‌ سر نی‌ سر گیسوی‌ تو بی‌ تاب‌ شود

"نفس‌ باد صبا مشک‌ فشان‌ خواهد شد"

زینب‌ خسته‌ هراسان‌ سکینه‌ بشود

"چشم‌ نرگس‌ به‌ شقایق‌ نگران‌ خواهد شد"

روزی‌ آید که‌ کشی‌ تیر برون‌ از دل‌ خویش