كراماتي عجيب از مقدس اردبيلي!
ملاّ احمد مقدّس اردبيلي در قرن دهم هجري در اردبيل ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكي، براي كسب علوم و معارف اسلامي به نجف اشرف هجرت كرد. وي در آنجا فقه و علوم نقلي را از محضر سيدعلي صائغ و فلسفه را از جمال الدين محمود فراگرفت. مقدس اردبيلي به قدري متقي و پرهيزكار بود كه به «مقدس» ملقب گشت.
وارث: علامه مجلسي درباره او مي گويد: «محقق اردبيلي در قداست نفس و تقوا و زهد و فضل، به مقام نهايي رسيد و در ميان عالمان متقدم و متأخر شخصيت بزرگي چون او را سراغ ندارم... كتب او داراي بالاترين مراتب دقت نظر و تحقيق است.» شاه عباس صفوي بسيار به او علاقمند بود و از او دعوت كرد به اصفهان برود، ولي او نپذيرفت و در نجف ماندگار شد و به سروسامان دادن حوزه علميه نجف پرداخت.
سيد حسن صدر درباره نقش مقدس اردبيلي درباره احياي دوباره حوزه نجف مي نويسد: «در زمان مقدس اردبيلي، دوباره كوچ علمي به نجف آغاز شد. حوزه تقويت يافت و مردم از اطراف و ديگر شهرها و بلاد، به آنجا روي آوردند و آن شهر به صورت بزرگترين مركز علمي درآمد.»
از عادات مقدس اردبيلي اين بود كه به هيچ عنوان از هيچ كس تملّق و چاپلوسي نمي كرد. در سالي از سال ها شخصي از اصفهان به نجف آمد و از مقدس اردبيلي خواهش كرد كه واسطه شود تا شاه از تقصير او بگذرد، مقدس اردبيلي براي او نوشت: «باني ملك عاريت، عباس! بدان كه اگر چه اين مرد اوّل ظالم بود، اكنون مظلوم مي نمايد؛ چنانكه از تقصير او بگذري شايد حق تعالي از پاره اي تقصيرات تو بگذرد بنده شاه ولايت، احمد اردبيلي.» همانطور كه از متن نامه مشخّص است، او حتي يك كلمه از شاه تمجيد نكرده است.
وي در سال ۹۹۳هـ . ق. در نجف اشرف ديده از جهان فروبست. او را در اتاقي كه در ايوان طلا، جنب گلدسته جنوبي (باب القبله) واقع شده، دفن نمودند.
كراماتي عجيب از مقدس اردبيلي!
يكي از شاگردان و نزديكان مقدس اردبيلي كه فردي دانشمند و پارسا بود (مير فيض الله) ميگويد: من در مدرسهاي كه حجرههاي آن در صحن مطهر اميرالمومنين علي (عليهالسلام) قرار داشت، سكونت كرده به فرا گرفتن علم اشتغال داشتيم. در يكي از شبهاي تاريك پس از آنكه از مطالعه فارغ شدم از حجره بيرون آمدم و به اطراف نگاه ميكردم كه ناگهان ديدم مردي با سرعت به طرف قبه مبارك ميرود. با خود گفتم شايد اين مرد دزدي است كه ميخواهد به حرم دستبرد بزند و قنديلهاي حرم مطهر را به يغما ببرد!
به ناچار طوري كه او متوجه نشود تعقيبش كردم، ديدم به طرف در حرم مبارك رفت و اندكي توقف كرد. بلافاصله قفل در گشوده شد و بر زمين افتاد و در باز شد و او وارد گرديد و بعد در دوم و سوم نيز به همان صورت باز شد. ديدم آن مرد به كنار مرقد مطهر مشرف شده، سلام عرض كرد و از جانب قبر مطهر پاسخ داده شد. متوجه شدم با امام علي (عليهالسلام) درباره يكي از مسائل علمي گفتگو ميكند. سپس از حرم خارج و به جانب مسجد كوفه رهسپار شد.
من هم پشت سر او به طوري كه متوجه من نبود حركت كردم (تا از اسرار او سر در آورم) وقتي به مسجد رسيد به محراب مسجد نزديك شد و باز شنيدم كه با بزرگي درباره همان مساله علمي گفتگو ميكند. پس از آنكه پاسخ خود را شنيد از آنجا بيرون آمد. من هم در تعقيب او حركت كردم. وقتي به دروازه شهر رسيد، هوا روشن شده بود. پيش از آنكه از دروازه خارج شود با صداي بلند او را مورد خطاب قرار داده، گفتم: اي آقاي ما، من از آغاز تا انجام كار همراه شما بودم، اينك بفرماييد آن دو بزرگ كه با آنها درباره مسائل علمي صحبت ميكرديد چه كساني بودند؟ مقدس وقتي اين درخواست را شنيد، پس از آنكه تعهدات لازم را گرفت كه تا موقع حياتش به كسي اطلاع ندهم، فرمود: اي فرزند من! بسياري از اوقات مسائل مختلفي براي من گنگ و مبهم ميماند، پس در هنگام شب به مرقد مطهر اميرالمومنين (عليهالسلام) ميروم و مساله را براي حضرت مطرح و جوابش را دريافت ميكنم. امشب نيز بر طبق معمول به حضور انور شرفياب شدم و حضرت مرا به صاحب الزمان (عليهالسلام) حواله كرد و فرمود: فرزندم مهدي (عج ) در مسجد كوفه است، به حضورش برس و پاسخ مسائل خود را از آن حضرت استدعا كن آن مردي كه در مسجد كوفه ديدي حضرت مهدي (عج) بود.
منبع : ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان