شعر/نوکرِ "تک خور" نبودم لحظه ی عرض ادب

کد خبر: 88147
 رضا قاسمی
وارث

 

باز تنهاییم با هم … غصه ی هجران و من
باز می لرزیم با هم … زانوی لرزان و من

من شبیه آسمانِ در بهارم ، ابری ام
یک رقابت هست بین بارش باران و من

روضه ات جاری ست بین خانه ام هر صبح زود
با لهوفت گریه کن هستیم ، همسر جان و من

در سرای مردگانم دور از کرب و بلا
رحم کن می ترسم از کابوس "قبرستان و من"

زیر کل عکس هایی که بدون کربلاست …
می نویسم با تمام بغضِ خود … "زندان و من"

کربلایت آخر دنیای نوکرهای توست
فاصله افتاده بین نقطه ی پایان و من

یک شبی هم خواب دیدم روی زانوی توام
یک حرم بود و تو بودی و سر و دامان و من

با نوازش های تو چشمم به رویت باز شد
دیدمت تنها تو بودی زیر یک ایوان و من

حس ناب خواب آن شب قابل توصیف نیست
قاب شد در چشم هایم "حضرت سلطان و من"

نوکرِ "تک خور" نبودم لحظه ی عرض ادب
گفتم آقا نوکرت هستند ، یک ایران و من


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.