متن روضه های شب تاسوعای ماه محرم سال 1397

کد خبر: 94645
وارث

متن برخی روضه های خوانده شده در شب تاسوعای ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:

 

سیدمهدی میرداماد

"اَللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن. صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

 آقاجان! شب عموجانتِ،نمیخوای بیای؟.... دو تا دستات رو بیار بالا،قسمش بده به دستای بریده: "یا صاحب الزمان، الغوث و الامان..." این دو تا دست رو بذار رو سرت صداش بزن: یا صاحب الزمان...

 این حرف مال شب تاسوعاست. میدونید؟ می دونید از کی دست رو سر گذاشتن باب شد؟ از وقتی عباس رفت، زینب دست رو سرش گذاشت هی گفت :"وا عباسا!"...

 آدم خیلی بلا و مصیبت ببینه دست رو سر می ذاره،بلا از این بالاتر دو شب دیگه دهه ی محرم تمومِ من تو رو ندیدم. امشب به خاطر عموت یه سری به ما بزن... یا صاحب الزمان، الغوث والامان.....

 

ای ز ثارُاللّهت سلام بیا

ثمر یازده امام بیا

اولین آرزوی اهل البیت

آخرین رهبر قیام بیا

 

*بیا آقا.. بیا به احترام این لباسای عزا، به احترام این گریه ها، به احترام این پرچمای مشکی بیا...*

 

پدر حاجیان خفته به خون

پسر مسجدالحرام بیا

تا کی از دیده ات به یاد حسین

اشک ریزد به صبح و شام بیا

زخم پیشانی عمو یابد

به قیام تو التیام بیا

 

*من و تو فقط نمی گیم بیا، میدونی کیا میگن بیا؟...*

 

دست های بریده می گویند

ای تو را تیغ انتقام بیا

 

*آقا بیا به خاطر ما نه. آقا بیا فقط یه کاری کن... این کار برا جدت سخته. تو کمک جدت کن، چکار کنه؟*

 

تیر بیرون بکش ز چشم عمو

تیغ برگیر از قیام بیا

 

*شب، شب گفتن یا صاحب الزمانِ،حالا با دل شکسته بگو: یا صاحب الزمان... باورت میشه امشب شب تاسوعاست؟ خدایا ممنونم رسیدیم به شب اباالفضل...کیا میخواستن بیان نرسیدن اجل اجازه نداد؟ الان خیلی ها مریض حالن. اصلاً باور کنید فکر نکنید که به همین راحتی یه جایی بهت دادن اومدی نشستی، حبیب بن مظاهرِ، شهیدِ تو بغلِ حسینِ. شهیدی که امام براش نامه می نویسه: "مِنَ الغَریب اِلَی الحَبیب".  مرحوم سید احمد مستنبط تو کتاب القطره میگه: اون عالم بزرگ تو عالم رویا حبیب رو دید، گفت: حبیب! تو دیگه به این مقام رسیدی. قبرت که کنار قبر حسینه. اصلا تو به مقامی رسیدی كه کسی بخواد بِره شش گوشه رو زیارت کنه دو بار تو رو زیارت میکنه. یه بار تو رفتن یه بار تو برگشتن. این چه مقامیِ تو داری؟ هنوزم آرزویی هم داری؟ هنوزم چیزی هست تو دلت باشه دلت بخواد؟ این شهید کربلا، این پیرِ عشق، هشتاد و چهار سالشه، الله اکبر. فرموده بود: دو تا آرزو دارم. آرزوی اولم اینه یه بار دیگه زنده بشم برم کربلا، یه بار دیگه جونمو فدای حسین کنم. آرزوی دومم اینه زنده شم، عمری خدا بهم بده برم تو روضه های حسین. بین این گریه کناش بشینم هی ناله بزنم...*

 

سقای دشت کربلا، اباالفضل

دستش شده از تن جدا، اباالفضل

 

*برم ادامه روضه رو بگم ...اون چیزی که امشب تورو می کشه...*

 

پشت حسین بن علی تا شده واویلا

پای عدو به خیمه ها  وا شده واویلا

 

چه جوری زدن عمود رو به سر عباس؟ یه سوال دارم، سوال منو با ناله نه، با ضجه نه، حواست باشه، یه عبارتی هست تو مقتل کنار بدن ابالفضل ابی عبدالله یه جوری گریه کرد با همه گریه هاش فرق داشت. اصلا با همه جنازه ها و بدنهایی که اومده بود فرق داشت. نوشتند کنار بدن عباس، دلشو داری بشنوی؟ نوشتند "صَرَخَ الحُسین"... "صَرَخ" یعنی فریاد زدن....کنار بدن علی اکبر "وَ رَفَعَ الْحُسَینُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء" کنار بدن علی اکبر بلند گریه کرد. اما دیگه کنار عباس گریه فایده نداره، داد می زد می گفت: داداش... کیا داغ برادر دیدن؟ آخ کمرم شکست داداش...

سوال من اینه. سوال منو با دادو فریادو ضجه و جزع و فزع باید جواب بدید به خدا این فریاد زدنت رو ازت میخره مادرش. اعتقادم اینه شب اباالفضل دو تا فاطمه دم درن. لال شم اگه بخوام زبان بازی کنم، یا لفاظی. نه نیازی نداری تو همه وجودت گریه است. دو تا فاطمه دم در هستند...دو تا مادراش دارن به سینه می کوبن...

آماده ای سوالم رو مطرح کنم؟ روضه ی من همین یه سواله، سوال، عباس رو تیر زدن چهار هزار نفر، یه عبارتی داره مقتل،فقط همینو بدون،از چهارهزار تیرانداز، اونم نه تیرانداز معمولی، تیراندازِ روی کنده زانو نشسته که یه تیرش خطا نمی رفت. هدف عباسِ، هدف مشک آبِ. خودش رو انداخته بود روی مشک. یکی از القاب ابالفضل، "اَبَاالقِربَه" است. یعنی پدر مشک، عین بابایی که بچه شو بغل میکنه مشکو گرفته بود تو بغلش تیر به مشک نخوره...

 از این چهارهزار تیر نمی دونم چقدر، فقط همینو بگم یه جای سالم به بدنش نبود. تیر رو تیر، بدن سوراخ سوراخ شد، یه مرتبه دید مشک آب رو زدن. سرشو آورد بالا. خدا امیدم ناامید شد. یه مرتبه دید چشمو زدن،سوالم اینه: تیر تو چشمشه، کلاه خود نداره، کلاه به سر نداره، عمامه نداره، وقتی عمود رو زد، نوشتند: با سر، با صورت افتاد رو زمین...

سوال من اینه: باصورت بیُفتی تیر چی میشه؟ تیرِ تو چشم چی شد؟ چشمو از کاسه درآورد. هی به خودش می پیچید. یه ناله بزنه، گفت: داداش بیا... "یا اَخا..."حسین...

 اینجا حسین شنید  امامِ، حاضر و ناظرِ، امام می دونه عباس تو همه عمرش یه بار نگفته داداش. چی شد یهو گفت: "اَخا" چه اتفاقی افتاد؟ نوشتند خودشو رسوند کنار شریعه. لابلای نخلا از دور دید عباس رو زمینِ، دورش حلقه زدند، این عبارت مقتله: دید هی نیزه می زنن، بدن رو پر نیزه کردن، پاهاشو قطع کردن... دستاشو قطع کردن... یه صدا زد. یه فریاد زد. دیدن حسین داره میاد فرار کردن....

 فرمود "اَینَ تَفِرُّون؟" کجا دارید فرار می کنید؟ اومد بالا سر عباس یه نگاه به عباس کرد مرحوم شوشتری تو خصائص می نویسه، میگه: هر شهیدی رو که اباعبدالله رفت بالاسرش، چهره ش برافروخته تر شد، سرخ تر شد، اما تا اومد بالا سر عباس، رنگش پرید. دست گرفت به کمرش، نشست بالا سرش، آخ کمرم شکست...یه نگاه کرد به سر، نمی دونم چجوری میتونم معنا کنم دیگه اصل حرفو زدم. عبارت میگه : سر متلاشی شد.. معنای این عبارت اینه، هر شهیدی رو که اباعبدالله میومد بالا سرش، یه دستی سر رو بر میداشت می گذاشت رو پاش، اما سر عباس رو دو دستی آروم برداشت. چیزی از این سر باقی نمونده بود. گذاشت سرو تو بغلش.....*

 

پاشو عباس! پاشو جانِ زهرا و اُم البنین

پاشو عباس! پاشو التماسِ حرم رو ببین

 

*هی می دید عباس داره یه کاری میکنه، پا که نداره، دست که نداره، تو عمرش جلو حسین رو زمین نخوابیده...*

پاشو عباس! نکش اِنقدر بازوتُ رو زمین

 

*هی بازوهاشو میذاشت رو زمین بلند شه. ...*

 

پاشو بازم علم رو ، بردار از رویِ خاکا

بچه ها آب نمی خوان ، یا ساقی العطاشا

*یه نگاه کرد دید از چشم سالمش داره اشک می ریزه... چشم پر خون که دیگه اثری ازش نمونده. چشم سالم. حضرت فرمود: عباسم! من بی برادر شدم تو چرا گریه می کنی؟ من کمرم شکست تو چرا گریه می کنی؟ یه ذره جون داشت آروم گفت حسین جان واسه شما گریه می کنم. چرا واسه من؟ صدا زد داداش الان شما سر منو از رو خاک برداشتید خیالم راحته تو بغل شما جون میدم ...اما یه ساعت دیگه کی میاد سر شمارو برداره؟ ابی عبدالله آرومش کرد. غصه نخور داداش. من نگرانیم چیز دیگه است. هی میخواست یه کاری کنه عباس بلند شه برگردن.... *

 

پاشو عباس! نرفته تا دشمن به سمت حرم

پاشو عباس! تا پاره نشه گوشایِ دخترم

پاشو عباس! وگرنه اسیری میره خواهرم

 

*میخوای زینب رو ببرن اسارت پا نشو، میخوای دستاشو ببندن پا نشو...*

 

دلت میاد بری و ، زینبم خون جگرشه

سخته با قاتل تو ، تا کوفه همسفر شه

  

چهار تا جمله گفت، من همین رو بگمو هر کی ناله نزده، شب تاسوعاست. چهار تا جمله کنار بدن گفت بی نظیره...اوج روضه رو می رسونه. بذار هر کی میخواد ناله بزنه امشب ناله بزنه. بذار راحت بگم. اول گفت: "اِنْكَسَرَ ظَهْرِی "معناش واضحِ یعنی کمرم شکست. مداحا معمولا همین یه جمله رو میگن. بعد فرمود "وَ انقَطَعَ رَجائی" امیدم نا امید شد. بعد فرمود: " وَقَلَّتْ حِیلَتی " یعنی دیگه صبرم از کف رفت. طاقتم طاق شد، بیچاره شدم. این آخریش منو می کشه. نمی دونم شب تاسوعا نبود محال بود بگم. می دونم همه منتظرید یه جوری ناله بزنید حق شب تاسوعا ادا بشه ،آماده ای یا نه؟ بعد فرمود و "وَ شَمَّت بی عَدُوّی". معنا کنم یا نه؟ عباس پاشو ببین روی دشمن به حسین وا شده. ببین نزدیک من دارن ناسزا میگن. ببین روشون به خیمه ها وا شده. دارن زینبتو نشون میدن....*

 

دودمه شب چهارم  محرم

حاج محمد طاهری
 

اومد مقابلِ ابی عبدالله ایستاد ، صدا زد حسین جان قَدْ ضَاقَ صَدْرِی دیگه داره سینه م سنگینی می کنه .. دیگه نمی خوام زنده بمونم .. کِی نوبت عباس می شه ؟.. فقط اجازۀ میدان گرفت .. روایت نوشته ابی عبدالله بلند بلند گریه می کرد .. صدا زد اخی!  أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی .. اگه تو بری لشکرم از هم پاشیده میشه ..

 بِنَفْسِی أَنْت (چه شخصیتیِ اباالفضل .. امام زمانش میگه قربونت برم) روانه ش کرد ، همچین که اومد یکی دو گام برداره با اسب، یه وقت از خیمه ها صدای العطش بلند شد. فرمود صبر کن عباسم ، انگار بچه ها برات پیغامی دارن. یه وقت دیدن سکینه دوان دوان اومد. مشک خالی رو آورد .. عموجان میخوای بری میدان برو ، اما چند قطره آب برا علی اصغر بیار .. رباب داره دق می کنه ..

 از کجایِ روضه برات بخونم؟ رفت ، جنگِ نمایانی هم کرده .. وارد شریعه شد .. دستاشُ زیر آب آورد .. «فَذَكَّرَ عَطَش اَلْحُسَیْنَ » .. یاد لبهایِ خشک برادر افتاد .. مشکُ پر از آب کرد .. داره میاد یه نانجیبی اول دست راستشُ زد ، یه نانجیب دیگه دست چپُ قطع کرد .. مشکُ به دندان گرفته ، خودشُ رو مشک انداخته .. یا أبا القربة .. یعنی ای بابای مشک مثل بابا که خودشو رو بچه میندازه .. هنوز امید داره مشک آبُ برسونه به رباب .. یه وقت نانجیبی تیر به مشک آب ...*

 

ای مشک، مریز آبرویم

بر باد مده تو آرزویم‏

ای مشک، نگاه کن به بالای سرم

زهرا است نشسته آبروداری کن‏

من وعدۀ آب تو به اصغر دادم

یک جرعه برای او نگهداری کن‏

 

*دیگه امیدش ناامید شد، دیگه روش نمی شه برگرده .. یه لحظه حالت اباالفضل مثل روضه بعد شد که ابی عبدالله بچه رو وسط لشگر گرفته بود یه قدم میومد یه قدم رفت .. دیدن عباس داره دور خودش می گرده .. من چطور جوابِ سکینه رو بدم .. یه وقت یه نانجیبی جلو اومد چنان با عمود آهن ... بذار از اینجا روضه رو از زبون خود آقا بگم ..

 فرمود برا گریه کنام بگید هر سواری میخواد بیفته زمین ، اول دستاشُ جلو میاره صورت آسیب نبینه ... آخرین ناله شُ زد .. اَخا اَدرک اَخا! .. حالا ابی عبدالله خودشُ رسونده ..

 پشتم از غم شکست می بینی؟

این جمله رو ابی عبدالله تا گفت، تا اومد کنار بدن، دست زد به بدن گفت  «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری» تا گفت کمرم شکست ، انگار همه آماده بودن این جمله رو از حسین بشنون .. یه مرتبه همه شروع کردن هلهله کردن .. دارن دست می زنن ..*

 

پشتم از غم شکست می بینی؟

حرمتم خورده دست می بینی؟

زانویم تا شده ست می بینی؟

بند بندم گسست می بینی؟

 هم گریبان صبر من چاک است

هم نباشی حساب من پاک است

 

*روضه ابالفضلِ هر جوری روضه رو بخوای گوش بدی باید دادت درآد .. راوی میگه «الْانْکِسارُ فى وَجْهِ الْحُسَیْنِ» یه مرتبه ابی عبدالله پیر شد کنار این بدن .. بلند بلند گریه می کرد. نباشه امشب کسی صدا حسینُ بشنوه آروم باشه .. «فَبُکی بُکاءً عالیا»... هر چی هلهله ها بیشتر می شد حسین بیشتر داد می زد ...*

 

عباس! از بلندی تو را به زیر انداخت

هرچه در چله داشت تیر انداخت

لشگرم را غریب گیر انداخت

بی هوا دست مستجیر انداخت

یادگار علی شکسته شدی

محض خنده به نخل بسته شدی

 طعمۀ تیرهایِ خون ریزی

دیده ام پایِ نخل می ریزی

نده زحمت به خود که برخیزی

مانده از تو به جا مگر چیزی؟

بغضِ غارتگری اسیرت کرد

زخم در هم شده حصیرت کرد

 از تو تصویر مبهمی دیدم

سر پاشیده از همی دیدم

پیکرِ نامنظمی دیدم

از قد تو فقط کمی دیدم

نه سرت قابل تماشا هست

نه کسی را دلِ تماشا هست

 ماه من فرش زیر پا شده ای

پهلوانم حجا حجا شده ای

پخش بین قبیله ها شده ای

وسط نخل ها رها شده ای

بس که خوردی جراحتِ کاری

نظم و ترتیب بر نمی داری

 

*یه لحظه ای ابی عبدالله اومد نگاه کرد دید یه نانجیبی اومده کنار بدن داره جوشن از تن بیرون میاره .. تا نانجیب اومد کنارِ عباس، اومد لباس از تن بیرون بکشه ، ابی عبدلله اومد .. تا حسین رو دیدن ، پا به فرار گذاشتن «أین تفرو؟» کجا فرار می کنی؟..*

 

سر تقسیم کردن بدنت

کار بالا گرفت روی تنت

شد دو نیم اَبروُ لبُ دهنت

زرهت رفت ، بعد پیرهنت

چکمه ها بس فشار آوردن

تیرها با تنت گره خوردن

 باز کرده سه شعبه جا در چشم

زهر خود ریخت حرمله بر چشم

منو این بین خون شناور چشم

چون تو می خواهی ای برادر، چشم

ولی این تیر رفته تو تا پر

در می آید ز پشت راحت تر

 منو هول و ولایِ بعد از تو

خیمه ها و عزایِ بعد از تو

آه از ماجرایِ بعد از تو

نقشه دارند برایِ بعد از تو

زجر خورجین به دست آماده

شمر قول سر تو را داده

 بی تو کارم تمام می گردد

داغدارت امام می گردد

خیمه بی احترام می گردد

عازم شهر شام می گردد

اضطرارم پس از تو دیدنی است

حال زارم پس از تو دیدنی است

دودمه شب چهارم  محرم

حاج میثم مطیعی

 

فقطعوا علیه‏ الطَریق و أَحاطوا به مِن كل جانب .. نزدیک به همین تعبیر برای برادرش هم هست، و أحاطوا به .. دورش رو گرفتن ، فاصله ها نزدیک تر شد، ریختند دور و برش، فَحارَبَهم .. شروع کرد جنگیدن ، جونی در بدن نداشت اما قول که داده بود!! .. انقدر بهش تیر و نیزه زدند عباس ضعیف شد .. اما می تاخت، دشمن رو کنار میزد، فجاءه سَهم فأصاب القربة ... یک وقت یه تیری آمد به مشک اصابت کرد ..  و أریق ماؤها ..

 

آب ریخت .. آبرو ریخت ..

امان که مشک تهی آبروی من را ریخت

 من از خجالتِ لبهای تشنه آب شدم

 

*آقا، آقا تو شرمنده نباش، "درمانده آب بود که بر خاک مانده بود/ سقا که از وظیفه ی خود دست برنداشت..."

بمیرم برات، مادر برات بمیره، وقتی آب روی زمین ریخت عباس چه کرد؟! فوقف العباس متحیرا سر جاش ایستاد، با یه حالت سرگردونی ایستاد، بیچاره شدم، شرمنده شدم، آبروم جلو رباب رفت!! ای وای علی اصغر، صدای شما بچه ها هنوز تو گوش عباسه*

 

ای عمو آب چه شد ، دُر نایاب چه شد

آب آب تشنگان زد آتشم، خجلت از سقاییِ خود میکشم

کاش از اول نام من سقا نبود، یا در این دشتِ بلا دریا نبود

 

اسب رو نگه داشت، نمیدونست چه کنه!! اما دشمنش میدونست، هدفِ ایستاده زدنش راحتتره، دقیق تره، مثل برادرش..

 ثم جاءه سهم آخر..  یک تیر دیگه آمد، یه خصوصیت هایی داشت؛  فأصاب صدره   تیر به سینه ی مبارکش اصابت کرد، فانقلب عن فرسه روی زمین افتاد، ای وای، بدون دست کسی که تنش پر از تیر است/ خدا کند زبلندی فقط زمین نخورد.. این تیر آخر خیلی اذیتش کرد، بدجوری زمین زدش، چرا؟ به سینه داشت تیری و زِ اسبش تا زمین افتاد دوباره تیر با شدت به قلب او فرو می رفت

 

میدونید دست راست و چپش رو زدند، اما این همه ی ماجرا نبود، وقتی روی زمین افتاد  و صاح إلى أخیه الحسین أدركنی، به دادم برس!

حسین آمد، فلما أتاه رآه صریعا  وقتی آمد برادر رو افتاده دید، چه منظره ای دید حسین بن علی؟! وقتی برادر روبا اون حالت دید شروع کرد گریه کردن.. فقتلوه کذلک بین الفرات و السرادق، عباس رو بین فرات و خیمه ها کشتن، اما این همه ماجرا نبود!!  و قطعوا یدیه و رجلیه حنقا علیه، از روی بغض و کینه دورش جمع شدند؛ ببین! وقتی عباس روی زمین افتاده، وقتی کشتنش، وقتی عباس جان داده، میگه و قطعوا یدیه و رجلیه؛ اگر من اشتباه میفهمم به من بگو.. یعنی چی؟!! یعنی این قطع کردن دست ها فرق میکنه، یعنی یکبار تو حرکت دست هاشو قطع کردند.. وقتی روی زمین افتاد دیگه دستِ جنگیدن نداشت! یعنی تا حسین برسه کفتارها اومدند جمع شدند دور بدنش؛ احتمالا اول غارتش کردند، زره رو یکی برداشت، کلاه خودِ شکسته رو یکی برداشت، یکی بیرق رو برد، یکی نیزه رو برد، یکی پیراهنش رو برد، برهنه ش کردند، نشستند بالای سرش شروع کردند به دریدن تنش؛ سر فرصت، بدون عجله، بدون جنگ! یک عده دست هاشو دوباره بریدند، قطعه قطعه کردند.. یک عده گفتند این چه پاهای رشیدی داره!! رفتند سراغ پاهاش!! آقا بریدند، قطعه قطعه کردند.. وقتی حسین این منظره رو دید؛ الآنَ  اِنْكَسَرَ ظَهْرِی دیگه کمرمو شکست..

 

دودمه شب چهارم  محرم

 حاج حسین سازور

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا قَمَرَ الْعَشیْرَهْ

*رفقا امشب مواظب باشید از ارمنی ها عقب نیفتید تو عباس شناسی ....والله بچه هایِ ابی عبدالله حق داشتند بمیرند همین خبرش اومد تو خیمه ها که عباس افتاده همه افتادند ..*

 

 از لب لعل تو پیوسته گهر میریزد

ز دو منظومۀ چشم تو قمر میریزد

اشجع الناس ملک پیش تو پر میریزد

با نگاهِ به تو از شیر جگر میریزد

وجناتِ علی از وجه پسر میریزد

انعکاس رُخِ تو خلق کند دریا را

میتوان دید در این چهرۀ خود مولا را

گشته ام زیر و بم و پیچ و خم دنیا را

قلمی نیست به تصویر کشد سقا را

از قد و قامت سردار اثر میریزد

 من گدایِ توام و مشتری هر سالت

طائر دلشدۀ بین شط و گودالت

من اباالفضلی امُ دائم به شما میبالم

از خدایی تو و بندگی ام خوشحالم

از قضای تو بر این بنده قدر میریزد

 

*معصوم که جان همۀ عوالم فدایِ اوست گفت : بِنَفسی انت .. جانم قربانت عباس جان*

 

سرو پا شور بیا بر نفسم شور بده

همه ات نور دلت نور به من نور بده

ساقیا جنس مرا ازکرمت جور بده

به خمار آمدِگانت می انگور بده

که ز تاک تو علمدار ثمر میریزد

خرقۀ نوکری ات با دل و جان میپوشم

تو بزن تیغ و بگو نوش و من مینوشم

پدرم گفته چنین قصه تان در گوشم

به تاثی ز تو انداخت علم بر دوشم

و به یاد علمت خون ز بصر میریزد

زیر پای تو علمدار دلم افتاده

همه گفتند و شنیدیم علم افتاده

وسط علقمه سقا زِ قدم افتاده

چشم تو دور که چشمی به حرم افتاده

ز نگاه بد این طائفه شر میریزد

چشم وا کن کمر شاه کنارت تا شد

همه گفتند و شنیدیم و حرم بلوا شد

گام خنده به پریشانیِ زینب وا شد

بین دشمن سر خلخالِ زنان دعوا شد

خواهرت بین خیم خاک به سر میریزد

تویی عباس خودت منتقم مسماری

نام زهرا ببرم شاید علم برداری

نکند قافله را دستِ سنان بسپاری

زینب و کوچه و بازار و بسی دشواری

سر بازار شلوغ است اثر میریزد

 

*اومد کنار قبر قمر بنی هاشم ،همۀ روضۀ آقا همین افتادنش از اسب .. تیر باران پیکرش .. منشق شدن سرش .. بریده شدن دستاش .. دیدن یه ظرف آب برداشته سکینه خانم .. اومد کنارِ قبر نشست ، عمو جانم ...*

 

در عصر عاشورا النگوهام گم شد

از غارت خلخال ها چیزی نگویم

در کوچه هایِ کوفه ناموست زمین خورد

اصلاً شبیه مجتبی چیزی نگویم

بی آبرو ها چادرم را پس ندادند

از این به بعدِ روضه را چیزی نگویم

بگذار سر بسته بماند روضه هایم

از ماجرای معجرم چیزی نگویم

حتماً خبر داری مرا بازار بردند ..

 

*عمو جان یادم نمیره اولِ بازار شام .. یه نگاه کردم به عمه ام زینب .. دیدم محملش روپوش نداره .. یه نگاه کردم به رباب یه نگاه کردم به نجمه ، یه نگاه کردم به سر بریده ، دیدم سرت رو نیزه برگشت ..

شنیدم تو مدینه اُم البنین هر وقت ربابُ میدید سر پایین می انداخت .. میگفت شرمندتم .. پسرم نتونست آب براتون بیاره ...

شب عاشورا صدایِ نحس اون زنازاده بلند شد کجان خواهر زادگانِ من ؟.. خیلی خجالت کشید عباس . رفت تو خیمه ، ابی عبدالله فرمود عباس جان دشمنِ ولی جوابشُ بده .. دستور حسینِ .. گفت بایست سیاهی ، ظلمت ، مادرت به عزات بشینه آبرومُ بردی .. من با تو چه نسبتی دارم ؟.. من بابام علیِ مرتضی ست ، مادرم اُم البنین .. شما با من چه نسبتی داری ، (آقا خیلی بده آدم فامیلِ عوضی داشته باشه) دست برنداشت از این حرفها . گفت عباس تو اونجا چیکار میکنی پیش حسین ؟ بیا اینجا بهت سرداری میدم دنیا ، ریاست ، هر چی میخوای بهت میدم .. برات امان نامه آوردم برا خودت و داداشات چنان پاشو زد زمین گفت : نامرد مادرت به عزات بشینه من امان داشته باشم پسر فاطمه امان نداشته باشه ..

خیلی سر به زیر ناراحت اومد پشتِ خیمه .. خبر به زینب رسید ، زهیر اومد پیشِ عباس گفت عباس میخوام یه واقعه ای رو بهت یادآوری کنم یادته لحظه هایِ آخر عمر بابات ؟ تو بستر تو رو صدا زد حسینُ صدا زد ؛ دست حسینُ تو دستِ تو گذاشت .. گفت من اینو به تو میسپارم .. عباس الان وقتشِ .. یه نگاه کرد به زهیر گفت آی زهیر .. تو هم داری منو تهییج ام میکنی .. چنان پاشو تو رکابِ فشار داد رکاب پاره شد گفت والله اگر آقام اجازه بده یه نفر از این ها رو زنده نمیزارم .. خونشون و میریزم ... زهیر رفت زینب اومد داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .. برای همینِ قبرش کوچیکه ... آب شد از خجالت ...*

 

رفتی و بی سرو پاها همگی شیر شدند

با من و عمه سر پوشیه درگیر شدند

فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند

دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند

نیزه از حنجر پاشیدۀ تو کار کشید

رفتی و کار عقیله سر بازار کشید

 

منبع:باب الحرم

 

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.