متن روضه های شب هشتم ماه محرم سال 1397
متن برخی روضه های خوانده شده در شب هشتم ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:
سید مهدی میرداماد
بابا! بابا.......
*تو رو خدا، آهای جوونایی که پدراتون در قید حیاتن، هر وقت بابات صدات زد زود بگو" جان بابا!.. حسین هی میگفت: یه بار دیگه بگو بابا! لبات رو به هم بزن یه بار بگو" اَبَتا"
خیلی سخته ، تو رو جمع کنم از تو صحرا علی
خیلی سخته ، جَوون جون بده پیش بابا علی
خیلی سخته ، ببینم تو رو ارباً ارباً علی
خیلی سخته واقعاً... خیلی ها میگن: روضه ی علی اکبر، روضه ی جون دادن حسینِ... خدا رحمت کنه همه پدرایِ شهیدی که زیر خاکن... میگن:تو قم یه پدر شهید بود،مرحوم شیخ حسین کبیر، حالات و احوالاتش رو برید بخونید... مُلا بوده، روضه خون بود. یه پسر داشت ، تک پسر... شهید شد. نوشتند: بعد شهادتِ بچه اش فقط میگفت: آخ جیگرم... آخ جیگرم می سوزه... دور و بریاش میگن: زمستون تو سرما می اومد جلو پنکه سینه شو میذاشت،می گفت :جیگرم داره می سوزه... بهش گفتن: اول عکس العملی که وقتی بچه ات به شهادت رسید، بهت خبرِ شهادت رو دادن، اول اتفاقی که برات افتاد چی بود؟ گفت اول حالی که بهم دست داد... اول اتفاقی که برام افتاد، یهو دیدم دیگه نمی تونم رو پام وایسم... یهو دیدم دیگه زانوهام رمق نداره...
مرحوم مفید نقل می کنه: "این روضه رو بی بی سكینه خونده... "میگه تو خیمه بابام نگران و مضطرب هی دستاشو به هم فشار می داد، هی میرفت بیرون می اومد تو، هی محاسنش رو میگرفت هی میدون رو نگاه میکرد، یک مرتبه دیدم صدای داداشم از وسط میدون بلند شد. صدا زد "ابتاه..." میگه دیدم رنگ چهره ی بابام پرید. چشماش سفید شد. وای وای وای... خدا رحمت کنه مرحوم دشتی رو، مفسر نهج البلاغه، اون اینجوری روضه میخونده، بدون مطالعه حرف نمی زده، مفسر بوده، محقق بوده. می گفت: تا ابی عبدالله صدای علی رو شنید به سرعت اومد سوار اسبش بشه برسه میدان، رکابو گم کرد. هی میخواست سوار شه، دست و پاشو گم کرد. صدا بچه ام از وسط میدون میاد. ان شاءالله هیچ وقت عزیزت وسط نامردا گیر نکنه،سوار اسب شد. این یه تیکه رو خیلی میخوام ناله بزنی شب هشتمِ، باید ماهم مثل حسین ناله بزنیم، نوشتند ابی عبدالله کنار بدن "وَ رَفَعَ الْحُسَینُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء" بلند بلند گریه میکرد. ... رسید کنار بدن،عبارت اینِ ،سید بن طاووس در نفس المهموم،اینجوری می نویسه،میگه: تا رسید بالا سر علی، ننوشته: "فَنَزَلَ مِنَ الفَرَس" ننوشتند: "نَزَل" یعنی پایین آمد. نوشتند "فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس" ارباب ما با صورت خودشو انداخت رو خاک... هی اومد بلند شه، هی خورد زمین،بابا...*
خیلی سخته ، تو رو جمع کنم از تو صحرا علی
خیلی سخته ، جَوون جون بده پیش بابا علی
خیلی سخته ، ببینم تو رو ارباً ارباً علی
اشکام می ریزه نم نم ، خیلی پاشیدی از هم
تو آغوشِ منی و ، می ریزی از رو دستم
هم تابم رو گرفتن ، هم جُونم رو گرفتن
وقتی با نیزه هاشون ، جَوونم رو گرفتن
آخ... نشست حسین روی خاك ها... "فَجَلَسَ عَلَی التُّرَاب" ، قدیمی ها این جوری روضه می خونن: سر علی رو به زانو گذاشت،آروم نشد. سر علی رو به سینه چسباند، آروم نشد. چه جوری آروم بشه؟ سینه ی علی رو به سینه چسباند. آروم نشد. "وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ" صورت رو روی صورت علی گذاشت... حالا یه پدر شهید وقتی صورت روی صورت جوانش می گذاره، در و دیوار گریه می کنن. آی حسینیا... دور اربابتون حلقه زدند. یه عده کف می زدند،.. یه عده هلهله می کردند...*
خیلی سخته ، بذارم روی صورتت سر علی
خیلی سخته ، بخندن به این چشمایِ تر علی
خیلی سخت ، بیاد خواهرم بینِ لشکر علی
*بابا! همه رو بذار کنار... این یه دونه،خیلی سخته بیاد خواهرم بین لشکر....خوش غیرت! عمه ات اومده وسط میدون...*
دیگه کار دستِ من نیست ، فرصت حرف زدن نیست
پاشو خوش غیرتِ من ، اینجا که جایِ زن نیست
*کجا جای زن نیست؟ چرا پاشو علی....؟*
هنوز تا کوچه بازار ، خیلی از این جا راهِ
پاشو ببین که عمه ، پیش چشمِ سپاهِ
*میگم: حسین جان نگران زینب بودی کنار بدن علی، خدا رو شکر، جوَونای بنی هاشم زنده بودن اومدن دور زینب رو حلقه زدن کسی قد و بالای خواهرت رو نبینه،کاشکی مجلس شراب... وقتی شمر و سنان و حرمله کنار زینبت ایستادن یه نفر مَحرم می اومد،حسین....
سید مجید بنی فاطمه
رفتند جلوشو گرفتند ، گفتند تو هر سال می گفتی بریم کربلا .. اما یکی دو ساله خبری ازت نیست" گفت هم پیر شدم ، هم گرفتار. جوونایِ محل گفتن ما کمکت می کنیم . مشکلاتُ از رو دوشش برداشتن گفت حالا پرچمُ رو دوشت بگیر ..راه افتاد تو کوچه پس کوچه هایِ مازندران صدا زد :
هر که دارد هوس کربُبَلا بسم الله ..
*خیلی از مردم جمع شدن گفت فردا جلو مسجد بعد نماز صبح راه میفتیم ، مثل حالا نبود . همه با چهارپا راه می افتند می رفتند .. راه افتادن یه عده مردم شهر پشت سر اینا گریه می کردند .. رفتی سلام ما رو به آقا برسون .. بگو دیگه پاهام قوت نداره حسین .. هر کی شیه چیزی می گفت ، راه افتادن چند شب اینا توی مسیر بودن هم سرما دیدن هم گرما دیدن ؛ گاهی گرسنه شدن گاهی تشنه شدن. بعد از مدتها بعضیا در مسیر از دنیا رفتن. گفتن اگه چشمت به ضریح اباالفضل خورد بگو دیگه عمرم کفاف نداد. همچین که رفتن دم دمای غروب تا اینکه یه جا اتراق کنن شیخ گفت بگید ببینم امشب چه شبیِ؟ گفتن شیخ امشب شب جمعه ست .. گفت جوونا می دونم خسته اید اما از دور نگاه کنید اون چراغارو می بینید یا نه؟ گفت اون چراغایِ شهر کربلاست .. اگه هر جوری هست پیرزن پیرمردا حتی اونایی که در مسیر مریض شدن ، یه جوری کمک کنید بریم امشب برسید کربلا از فضیلت شب جمعه حرم ارباب نیفتیم آخه مادرش شبای جمعه کربلاست ..
همه راه افتادن به سمت کربلا ، نیمه های شب رسیدن همچین که این چشما افتاد به گنبد ابی عبدالله ، دستای پینه بسته شو رو سینه ش گذاشت السلام علیک یا عطشان .. خسته بودم اما اومدم آقا .. الحمدلله زنده موندم حرمتُ دیدم .. یکی می گفت آقا مادرم برات سلام رسوند .. هر کی یه حرفی زد وارد حرم شدند. خدا قسمت کنه گفت همچین که وارد شدیم کنارِ ضریح شش گوشه نمی دونی چه طعمی داره ، هر کی داره با آقا حرف می زنه زیارت کردیم ، تا اومدن برن چشمشون افتاد به شیخ ، گفت شیخ خسته ای؟ گفت نه تازه اومدیم زیارت .. گفت شیخ اونایی که سالای قبل با تو اومدن یه چیزایی تعریف می کنن. می گن هر وقت اومدی باهات کربلا تو براشون نوحه خوندی .. نمی خوای برای ما نوحه بخونی؟ گفت خسته نیستی؟ گفتن نه. دفتر نوحه شو آورد کنار ضریح گفت باز می کنم هر نوحه ای اومد می خونم .. همه دورشو گرفتن ، همچین که دفترو باز کرد ، نوحه ، نوحه ی علی اکبر اومد ..
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
بگویید مادرش لیلا بیاید
تماشای قد اکبر نماید
نوحه رو خوند همه جوونا سینه زدن ، رفتن گفتن بریم استراحت کنیم با یه حال بهتر فردا بیاییم حرم ؛ همه رفتند. شیخ خوابید در عالم مکاشفه بهش گفتند بلند شد آقا داره میاد. آقا ابی عبدالله؟ آماده شو ابی عبدالله داره میاد. گفت بی ادبیِ ما خدمت حضرت برسیم. گفتند دستور حضرتِ یه وقت دیدن ابی عبدالله وارد شد.گفتم آقا غلامتونم فرمود من برا سه مطلب اینجا اومدم :
یکی بدون هر کی به دیدنم بیاد منم به دیدنش میام .. دوم اینکه یادت باشه تو شهر شما یه پیرمردی دم در چایی میده دست مردم ، کفش جفت می کنه ، پاش درد می کرد از راه دور به من سلام داد ، برگشتی برو بهش بگو حسین برات سلام رسوند .. اما سومیش اومدم بهت بگم خوش اومدی ، یادت باشه شب جمعه اومدی کربلا روضه ی علی اکبر نخون .. چرا آقاجان؟ فرمود شبای جمعه مادرم کربلاست مادرم زهرا طاقت نداره ..حسین ...
آی جوونا امشب برا باباهاتون دعا کنید ، برا مادراتون دعا کنید ، یه خورده حواستون به باباهاتون باشه بابا همیشه مظلومِ وقتی بچه بودی راحت تر می بوسیدتت هر چی قد می کشی هی خجالت می کشه .. حواست به بابات باشه. اگه یه وقت پات درد می کرد جلو بابات سعی کن درست راه بری نشون ندی بابا دلش می سوزه .. هی میگه بچه حالت خوبه یا نه؟ یا ابا عبدالله ..
بهترین لحظه برای بابا می دونی کدوم لحظه س؟ اون لحظه ای که جوونش داره راه میره، اگه موفق هم باشه به همه می گه پسر منه. الحمدلله بچه م نوکر حسینِ .. روضه بخونم ..
تا نظر بر قد و بالایِ رسایت کردم
سوختم وز دل پر درد دعایت کردم
همچین که ابی عبدالله گفت علی جان برو میدان تا سوار بر اسب شد اومد حرکت کنه دیدن ابی عبدالله پشت سر علی راه افتاد .. صدا زد علی جان بابا صبر کن .. قبل از اینکه بری یه خورده جلو من راه برو .. هی نگاه به این قد و بالا کرد .. پسرشُ بغل گرفت .. علی زد تو دل دشمن .. حسین داره نگاه می کنه .. تو خیمه ها خواهراش دعاش می کنن حسین هی می گفت چقدر بابا قشنگ شمشیر می زنی .. تو خیمه همه خوشحال بودن علی اکبر هنوز هست .. همه بچه ها میگفتن جانم علی اکبر. اما یه صحنه ای رو دیدن صدای ناله زنها بلند شد یه وقت دیدن حسین دست رو از سینه برداشت رو سرش گذاشت گفت وای علی اکبرم .. ان شاالله هیچ وقت زمین خوردن باباتو نبینی .. اما حسین هی میخورد زمین .. وقتی رسید بالا سر علی دید پاهاشو رو زمین میکشه .. ولدی ...
حاج محمد طاهری
عشق را با تو منقبت کردم
پاک خون لخته از لبت کردم
به لب زخمهات خنده نشست
تا ز بوسه لبالبت کردم
از سرم بگذر ، ای ترک خورده
با تکانی معذبت کردم ..
*یه بزرگی می فرمود می دونی چرا ابی عبدالله از میدون اومد ، زینب از خیمه گاه اومد اما زینب زودتر رسید؟ دلیلش اینه : ابی عبدالله هر تیکه ای از علی رو می دید هی میومد پایین ... یه تیکه از بدنُ جمع می کرد .. همۀ دشت پر از اکبرِ منِ .. «فقطعوه بسیوف ارباً ارباً» .. اینه دیگه*
از سرم بگذر ای ترک خورده
با تکانی معذبت کردم
ریز ریزِ تو را پَسَم دادن
مُردَم از بس مرتبت کردم
*امشب صدا ناله ت خیلی باید از این بیشتر باشه .. چرا که کنار این بدن نه اینکه یه نفر نیومد زیر بغل این بابایِ شهیدُ بگیره .. تا صدا زد وَلَدی .. پسرم .. انگار همه آماده بودن، دلهاشون خنک شده بود .. یه مرتبه همه هلهله کردن ... این دادی که می زنی وقتی صدا هلهله رو میشنوی معنیش اینه: آقا من که نمردم ، من اومدم برات ناله بزنم .. الهی برات بمیرم .. یه بار دیگه بخونم ، حقشو ادا کن.*
ریز ریزِ تو را پَسَم دادن
مُردَم از بس مرتبت کردم
رَمَق پا شدن ز پایم رفت
تکیه بر عمه زینبت کردم
غصه ات چنگ زد به روحِ حسین
ای جوانِ «فقطعوه» حسین
بر تنت رد پای سرنیزه
از کجا خوردی اینقدر نیزه
خسته گشتن از زدن لشگر
یا نداشتن بیشتر نیزه
بی مروت به نیزه تکیه زده
که فرو رفته تا کمر نیزه ..
*زبونم لال بود اگر روایات اینارو ننوشته بودن ، من می خواستم برات بگم*
تکیه ای از تنت سر شمشیر
تکیه ای گیر کرده بر نیزه
دو سه تا عمر نوح می خواهد
تا درآرد فقط پدر نیزه ..
غصه ات چنگ زد به روحِ حسین
ای جوانِ «فقطعوه» حسین
بر دلِ من شرار می ریزی
شده ای آبشار ، می ریزی
دیدم از روی دست من مثل
دانه هایِ انار می ریزی
پای مقراض پخش و پارت کرد
بس که گوشه کنار می ریزی
از من این کار بر نمی آید
که سر عمه کار می ریزی
گفت تشییعِ دستِ تنها نه
بی عبا برندار می ریزی
غصه ات چنگ زد به روحِ حسین
ای جوانِ «فقطعوه» حسین
ای عزیز هِجا هِجا مانده
پدرت بی تو بی عصا مانده
سوره ت ، چند آیه کم دارد
خب بگو با پدر کجا مانده؟
فاصله در گلویت افتاده
بر دهانِ تو جایِ پا مانده ..
تو برو در عبا که می آرم
آنچه از پیکر تو جا مانده
سویِ چشمم که رفت عباسم
چقدر تا به خیمه ها مانده ..
*روایت نوشته (نشد از میدان رفتنش برات بگم) اینجا هی میگفت پسرم .. یا ثمرۀ فوادی! .. ولدی! .. ولدی! .. انگار با هر پسرمی که می گفت جان از بدنِ ابی عبدالله داشت مفارغت می کرد .. همه نوشتند انگار کنار بدن علی داشت جون می داد ..
این همون حسینِ که وقتی میخواست بره، گفت برو. یه لحظه م واینسا برو! اهل خیام دوره ش کردن .. فرمود رهاش کنید «هو ممسوس فی ذات الله» .. غرق در ذات خداست علی .. اما این همون باباست ..
یه وقت دید یه دستی اومد رو شونه ش. چه کار داری با خودت می کنی حسین جان؟ نگاه کرد دید زینبِ .. تازه درد ابی عبدالله صد چندان شد .. این همون زینبی ست که یه نفر قد و بالاشُ ندیده .. حالا تو دل دشمنِ .. گفت :*
خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم...
حاج میثم مطیعی
بریم درِ خونه ی علی اکبر، یکی از شهدا مارو ببره درِ خونه ی جوانِ امام حسین .. مدافع حرمِ شهید میلاد مصطفوی، رفقاش میگن تو عملیات داشتیم میرفتیم، یه وقت تیر به گلویش زدند همونجا افتاد ، به شهادت رسید.
اوضاع خوبی نداشتیم،گفتیم نمیتونیم برگردونیمش عقب! اما تلاش کردیم جنازه رو یه گوشه ای بگذاریم دستِ کسی بهش نیافته، داعشی ها به این بدن آسیبِ بیشتر نزنند! یه مدتی گذشت، به خوابِ یکی از رفیق هاش آمد، گفت: مادرم که از دنیا رفته، مهمانِ خودمه ولی بابام خیلی بی تابی میکنه! آخه داغِ جوان خیلی سخته ..
آدرس داد گفت فلان جا هنوز پیکر من مونده برید بیارید، تحویل بابام بدید ، بابام دیگه پیر شد! میگه رفقاش آمدند اونجوری که خودش راهنمایی کرده بود بدنُ برداشتند، اما وقتی می خواستند به باباش بدن خیلی احترام کردن ، بدنُ معطر کردند، گل بارون کردند، با ادب آوردند تحویل دادند. وقتی بدن رو دادند، همه رفیق هاش گریه می کردند .. "میگن کربلا هم یک جوانی بوده که هم موقع رفتنش همه گریه کردند ، هم موقع برگشتنش .."
وقتی میخواست بره میدان ، غیر از امام حسین که چشمهاش پر از اشک شد، دختر بچه های کوچک از خیمه بیرون آمدند .. دخترها دورش حلقه زدند، گریه می کردند ، هی می گفتند علی ما غریبیم .. ما بی کسیم .. علی به غربت ما رحم کن! .. داداش علی، گواشواره مو ببین، بابام برام خریده .. داداش علی، ببین با معجر چه زیبا شدم .. مثل دُر در صدف شدم ، علی خلخالِ پامو ببین به من رحم کن علی ..
میشه یکم پیشم بمونی علی
خوب تو رو نگاه کنم بعد برو
*گفت چند قدم پیشم راه برو .. وقتی اجازه خواست معطل نکرد .. سریع اجازه داد ، فقط گفت چند دقیقه راه برو ببینمت ..*
میشه یکم پیشم بمونی علی
خوب تو رو نگاه کنم بعد برو
خودت بگو چطور میتونم آخه
بسپارم به این جماعت تو رو
اینا میخوان جوونم ، که اِرباً اِربا بشه
چطور دلت میاد که قدّ حسین تا بشه
خیره میشم .. به خیمه ..
رفتنت رو نمیخام ببینم ..
زود بیا که .. همینجا ..
چشم به راهِ قدمهات میشینم
آه ، یا رآدَّ یُوسُف ، پسرم برگردد
*یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوب، ای خدایی که یوسف رو به یعقوب برگردوندی*
آه ، یا رآدَّ یُوسُف ، پسرم برگردد
باز دلشوره ای افتاده به جانم، چه کنم؟
*چرا دلشوره افتاد به جانِ مبارکت؟ مگه چی شد؟!*
یک نفر آمد جلو علی ، ملعون چنان ضربه ای به سرِ علی زد .. علی بیهوش شد ..
علی جونم!
زخم هایت یک طرف زخم سرِ تو یک طرف
بغض نامت لشکری را ابن ملجم کرده است
*تا الان فکر میکردم اینکه میگه علی بیهوش شد، همونجا گردن اسبُ گرفت، رویِ سرو گردن اسب افتاد.. اما بعضی ها میگن رو زمین افتاد! وقتی میخواست زمین بیفته، دست بُرد دورِ گردن اسب، بدنش رویِ زمین افتاد! گرگ ها شیر شدند، صدا زدند بیایید این هم علیِ ..
صف کشیدند، گفتند بیاید آخه اسب راهُ اشتباه رفت .. دو طرف کوچه باز کردند، اسب اشتباه رفت، رفت تو دلِ کینه توزای قدیمی .. نزدیکتر شد ، دقیق تر زدند، عمیق تر زدند ..
اینها برای هر چه علی نقشه داشتند!
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده ..*
بارِ دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها *آخه تو مدینه هم کوچه باز کردند، زهرا چه می کرد؟!
دنبال حیدر می دوید
از سینه اش خون می چکید ..*
حاج حسین سازور
نگاهت کردم اما درهمی تو
میان لَخت خون ها مبهمی تو
تو را قطعه به قطعه چیدم اما
چرا هر جور میچینم کمی تو؟
سرت را ابن ملجم ها شکستند
و پهلویِ تو را بابا شکستند
جوانم مرد و پیشم کِل کشیدند
سر پیری غرورم را شکستند
مشو راضی که با خجلت بگردم
در این صحرا به صد زحمت بگردم
زمان بردنت دلشوره دارم
نریزی از عبا دورت بگردم
به روی خاک جگر ریخته یا پسرم
به روی خاک پسر ریخته یا جگرم
بلند میشوم و باز میخورم به زمین
بلند میشوم و میخورد زمین کمرم
هزار بار بمیری ولی نبینی که
به رویِ دست،جوانِ تو دست و پا بزند
شکستن کمرت سخت و سخت تر اینکه
جوان تو نتواند تو را صدا بزند
تو را همین که زدم بوسه ای پشیمانم
که کاش بوسه بر این نیمه جان نمیدادم
بغل گرفتم و دیدم به خاک میریزی
ببخش کاش تنت را تکان نمیدادم
نشسته مادرم و میزند به پهلویش
زدند نیزه که حرف مدینه را نزنن
خدا بخیر کند خواهران تو جمع اند
خدا بخیر کند که پس از تو سکینه را نزنن
*خدمت باباش رسید اولین جوان از بنی هاشم خیلی مودب ،بابا اجازه میدی برم ؟ برو عزیزم .. «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» .. هر چی رو بیشتر از همه دوست داری در راه خدا بده .. بعد فرمود علی جان اول برو تو خیمه با عمه هات خداحافظی کن با خواهرات .. اومد میانِ خیمه ریختن دورش و گرفتن .. یکی داره گیسوانشُ شانه میزنه .. یکی داره دور علی طواف میکنه .. فرمود رها کنید منو مگه صدایِ غربت بابام و نمی شنوید .. اومد سوارشد میان لشگر اومد عجب هنر نمایی کرد مقتل مینویسه سیصد و بیست نفرُ به خاک انداخت جوانِ ابی عبدالله ..
اومد خدمت بابا یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی .. آبی هست به من بدین ، بغلش کرد زبان تو دهان علی گذاشت .. فرمود عزیزم برو زود باشد از دستِ جدت سیراب بشی دیگه این پدر و پسر همدیگر و ندیدن .. وقتی اومد تو میدان براش کوچه باز کردن .. لشگر دورِ علی اکبر حلقه زد .. آخ نیزه میزدن .. شمشیر میزدن .. گردن اسبشُ گرفت ، خون فرق سر چشمان اسب و پر کرد .. برد تو قلب لشگر .. آه .. تیکه تیکه کردن علی رو .. صدا زد : اَبتا عَلَیْكَ مِنِّی السَّلامُ ..*ای حسین ....
افزودن دیدگاه جدید