عامل هبوط انسان
آیا پروردگار عالم قرار بر این داشت که انسان را به امتحان از جنّت به زمین بیاورد و آیا ارض به این معناست؟ اگر اینطور بود، امتحان پروردگار عالم چیست؟ آیا آدم و حوّا گناه کردند؟ آیا اینها جورچینی بود که از اول خدا می خواست انسان از جنّت به زمین بیاید؟
وارث: جدیدترین جلسه تفسیر قرآن کریم آیتالله روحالله قرهی به آیات 35 و 36 سوره مبارکه بقره اختصاص داشت که مشروح آن در پی میآید:
«أعوذبالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ »[1]
عامل هبوط انسان، جورچین خدا بود یا خطای آدم؟
عرض کردیم آیا پروردگار عالم از روز نخست قرار بر این داشت که انسان را به امتحان از جنّت به زمین بیاورد و آیا ارض به این معناست؟ اگر اینطور بود، امتحان پروردگار عالم چیست؟ آیا بالجد ابانا آدم و امّنا حوّا گناه کردند؟ چون خطای انبیاء، برای آنها گناه محسوب میشود، البته نه آن گناهی که ما می گوییم، لذا آیا بالاخره خطا کردند یا نکردند؟ یعنی آیا اینها جورچینی بود که از اوّل خدا می خواست انسان از جنّت به زمین بیاید، لذا شیطان را هم فرستاد « فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ» که آنطور آنها را به گمراهی بکشاند؟ با این که پروردگار عالم هم بیان فرموده بود: «وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ » نزدیک اینها نشوید، چرا؟ چون بیان می فرماید: «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» چون آنوقت ظلم می کنید، آن هم ظلم به خودتان. اینجا کلّی هم بیان فرموده. دیگر پروردگار عالم توضیح هم نداده که با این کار شما دو تا از بهشت اخراج می شوید، فقط فرموده «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» اگر این کار را بکنید و نزدیک شوید شما به خودتان ظلم کردهاید.
عرض کردیم لذا معلوم می شود هر نزدیکی ای عامل می شود برای این که انسان مبتلا شود. اینجا هم مبتلا شدند دیگر. پروردگار عالم نفرمود: نخورید، فرمود: « و لا تقربا »، چون اگر بالاخره به وسوسه شیطان نزدیک که ببیند این درخت چیست، از آن می خورید. لذا وقتی نزدیک می شوید ببینید فلان مطلب چیست، به آن مبتلا می شوید و این مطالب هست.
حالا آیا پروردگار عالم می خواست از این طریق، انسان را به زمین هبوط بدهد؟ مگر نفرمود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً »[2] و اینجا هم فرمود: « وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ »، آیا خدا می خواست از آن بهشتی که در آن بودند، اخراجشان کند « فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ »؟ اگر قصد عزّوجلّ این بوده آیا این از عدالت ذوالجلال و الاکرام دور نیست؟ پس اصلاً اینها چه گناهی کردند؟! اگر اینطور بگوییم که این جورچین خود خدا بوده و خدا می خواسته، پس اینها گناهی نکردند امّا از « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ » معلوم می شود که گناه کردند، چون در بعضی از منابع روایی هست که به تاریخ ما 40 سال بین آدم و حوّا در کره زمین جدایی افتاد و حالا بعد خدا یک کلماتی را به اینها القاء کرد « فَتابَ عَلَیْهِ » که توبه کنند به سوی خدا برگردند « إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ ». لذا معلوم میشود خطاء کردند. حالا چه کنیم؟ از یک طرف از حالت آیات معلوم می شود که خدا می خواست انسان به زمین بیاید؛ چون در آیات قبلش هم بیان فرمود: « وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[3] که قبلاً اشاره کردیم؛ یعنی از یک طرف معلوم است که خدا می خواهد در زمین خلیفه قرار بدهد.
عرض کردیم اوّلاً ببینیم آیا منظور از این ارض این کره زمین ماست یا ارض در مقابل عرش است. ثانیاً آیا نمی شود کسی خلیفه در ارض باشد و بعد در جنّت باشد؛ چون این را بدانید که خود جنّت هم در مقابل عرش است. آیا پروردگار عالم نمی تواند او را از جنّت بیرون نکند و خلیفه هم قرار بدهد؟ آیا ارض همین دنیا است؟ پس اگر خدا اینطور قرار داد و می خواست بیرونش کند، چرا گناه کرده و باید توبه کند و حالا چرا باید 40 سال زجر بکشد و بعد توبه کند « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ »؟ جواب اینها چیست؟
برای پاسخ گفتیم باید بیاییم ارض را در مقابل عرش بررسی کنیم و ببینیم یعنی چه، بعد جواب معلوم می شود.
قادریّت خدا، بستری برای همه اسماء و صفات
لذا گفتیم آیات الهی را در قرآن بررسی کنیم. چند نمونه از آیات را عرض کردیم. یکی این بود که پروردگار عالم در آیه سوم و چهارم سوره یونس فرمود: « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ . إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ ».
خود آیه چهارم هم یک بحث مفصّلی است منتها شاهد مثال ما در اینجا آیه سوم است که فرمود: « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ » که حالا این « ستة ایام » را اینجا بررسی نمیکنیم ولی اشاره کردیم که خدایی که می گوید: «کن فیکون» بشو، می شود، چه نیازی به «فی ستة ایام» دارد؟ مگر نعوذبالله و نستجیربالله ذوالجلال و الاکرام قادر نیست؟! همه اسماء و صفات پروردگار عالم در بستر قادریّت ذوالجلال و الاکرام است.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب رشحات البحار در باب اسماء و صفات خدا که «صفاته و اسمائه فی ذاته و ذاته فی صفاته»، تبیین می فرمایند که همه اینها، رحمانیّت، رحمیّت، جود و کرم، هر آنچه که ما از اسماء و صفات می بینیم و هر آنچه که ما از خلقت میبینیم برای این است که پروردگار عالم قادر است. ذوالجلال و الاکرام قادر است که رحمان است؛ قادر است که رحیم است؛ اصلاً قادر است که جواد است. اگر قادر نبود، نمی توانست. « و لا تنقص من خزائنه » که در دعا می خوانیم نقصی در خزائن او ایجاد نمی شود، چون جود و کرم او آنقدر است که تمامی ندارد. یک موقع کسی جواد است و به تعبیری جود و کرم دارد امّا وسع او بالاخره یک حدی دارد و پولش تمام می شود. لذا تعبیر قرآن این است که باید حد وسطی را مراعات کند « وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ »[4] چرا؟ چون ما قادر نیستیم. یک اندازه ای داریم و یک حدی را می توانیم داشته باشیم؛ چون مخلوقیم، محدودیم. ما نمی توانیم همه فقرای عالم را سیر کنیم. به اندازه وسع خودمان یک حدی داریم « لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها »[5] امّا خدا قادر است.
حالا خدا که قادر است، پس چرا «فی ستة ایام» بیان فرمود؟ این یک بحث مجزّایی است که بخشی از آن را عرض کردیم. الان بحث ما ارض است. إنشاءالله به فضل الهی اگر زنده بودیم و رسیدیم، این را بعدها مفصّل بحث میکنیم.
معانی «استوی» در قرآن
1- تمکن و استقرار
منتها بعد بیان می فرماید: « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ». بعضی این را اینطور ترجمه کردند که بعد از این که آسمانها و زمین در شش روز خلق شد، آنوقت به عرش توجه کرد امّا اینطور نیست و این معنی که مثلاً به عرش پرداخت، غلط است. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ». «استوی» یعنی قرار دادن؛ یعنی بر عرش قرار داد. این حرف را از کجا می گوییم؟ این جلسه میخواهیم راجع به این موضوع صحبت کنیم. شاید بپرسید بالاخره الآن شما می خواهید راجع به عرش صحبت کنید یا ارض؟ ما می خواهیم راجع به ارض صحبت کنیم امّا این ها لازم و ملزوم هم هستند؛ چون این جا بحث علمی است. تفسیر با بحث اخلاق فرق می کند و لازم است که انسان از بحث علمی بهره مند شود. برای همین ما باید بیاییم بررسی کنیم و ببینیم که واقعاً در لغت عرب معنی «استوی» چیست.
«الاستوی فی کلام العرب منصرف علی وجوهٍ و یاتی بمعنا التمکن و الاستقرار». «استوی» در لغت عرب از وجوهی تشکیل شده است که یکی از آن ها «بمعنا التمکن و الاستقرار» است.
مثال این معنا در قرآن در سوره هود است. ما مثالش را از خود قرآن میآوریم؛ چون باید از قرآن تبیین شود و ما جز از خود قرآن نمی توانیم بیان کنیم. پروردگار عالم در سوره هود راجع به بحث حضرت نوح از آیه بیست و پنجم بیان می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ » که «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلیمٍ» خدا نوح را برای قومش فرستاد و او گفت: من برای شما نذیر و پنددهنده آشکار هستم، خدا را عبادت کنید. حالا همه این ها را بیان می کند تا آنجا که خدا به او دستور می دهد کشتی بسازد «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» و او هم می سازد «وَ یَصْنَعُ الْفُلْک ...» همه این ها انجام می شود و جلو می آید و سوار کشتی می شوند «وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ» باز جلو می آید تا در آیه 44 به امر پروردگار عالم وقتی طوفان سنگین می شود، طوری که خود حضرت نوح هم وحشت کرد که تمام عالم را آب می گیرد، حالا این کشتی هم تلاطم دارد.
تازه این کشتی، یک کشتیای است که تا به حال ساخته نشده. در روایت داریم ساخت آن صد سال طول کشید. از از هر حیوان هم یک جفت در آن قرار داد و هفت طبقه بود. زوری بود که اصلاً به حضرت نوح می خندیدن.د می آمدند دست بچّه هایشان را می گرفتند و می گفتند: این را ببین، نستجیربالله ادا در می آوردند که ما اصلاً در قرآن هم این را داریم. میگفتند: نگاهش کن، این هیچی ندارد. چون در جایی هم این کار را میکرد که اصلاً باران نمی آمد. دارد که چتر دستان می گرفتند - حالا چیزهایی شبیه چتر، نه چترهای امروزی - و می آمدند جلوی نوح راه میرفتند و می دویدند و می گفتند: دارد باران می بارد! نوح را مسخره می کردند.
نوح هم همانطور می ساخت. یک کشتی هفت طبقه و یک چیز عظیمی ساخت. می گفتند: اگرحالا باران هم بیاید، این با باران هم نمی تواند تکان بخورد. تو نعوذبالله نستجیربالله دیوانه ای! اصلاً این مسئله خودش نشان می دهد که این نبی نیست. این چیزی است که عرف جامعه نمیپذیرد. لذا معلوم است اصلاً او نبی نیست.
لذا این ها باورشان نمی شد «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ (39) حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ (40) وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ (41) وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ (42)» حتّی بچّه خودش هم باورش شده بود که نستجیربالله او دیوانه است! میگفت: چه میگویی؟! عیبی ندارد من فوقش می روم بالای کوه، می روم قلّه کوه.
حالا باران آمد و مدام بالا رفت. کوه ها را گرفت، همه عالم را گرفت اصلاً دیگر کوهی نبود. تصور کنید این باران همه جا، حتّی تمام کوه ها فرا گرفته و این کشتی در آن است. اصلاً تمام عالم را دومرتبه آب گرفت. شد مثل روز اوّل.
می دانید روزی که زمین به وجود آمد را دحو الارض می گویند. دحو الارض هم از مکه مکرّمه شروع شد و آب ها فرو آمد که این یک بحث مفصّلی دارد و من یک موقعی سال هفتاد و نه، هشتاد در ماه مبارک رمضان در مباحثی به نام اسرار الله مفصّل در این باره صحبت کردم. بیان کردیم که امام رضا(علیه الصّلوة و السّلام) می فرمایند: حتّی یک قطره از آن آب هم بیرون زمین قرار نگرفت و همه را زمین در درون خودش فرو گرفت و زمین بالا آمد. یک چیز عجیب و غریبی است؛ چشمه هایی وجود دارد؛ غارهایی که وجود دارد و بعضی از غارها که به غارهای دیگر راه دارد.
من عرض کردم این غار زرافشان که سمت دماوند است تا غار علیصدر راه دارد - خیلی جالب است! - منتها بعضی جاهایش خیلی کوچک می شود، اندازه یک حلقه کوچک، که در زمین تعبیر تنفس گاه ها را داریم و در روایت هست که یک جاهایی آب هست، آب هایی عجیب. این را قرآن تببین می کند، خیلی قشنگ است.
حالا می خواهیم معنای «استوی» را بگوییم. لذا وقتی حضرت نوح سوار کشتی شد و همه عالم را آب گرفت، خودش هم وحشت کرد. پروردگار عالم فرمود: «وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ ».
عرض کردم «الاستوی فی کلام العرب منصرف علی وجوه یاتی بمعنا التمکن و الاستقرار» در این آیه شریفه « وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ » یعنی «ان السفینه نوح(علیه الصّلوة و السّلام) استقرت علی جبل الجودی». «استوی» یعنی بر. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ »؛ یعنی بعد از این که این زمین خلق شد، بر روی عرش قرار گرفت؛ نه این که پروردگار عالم بعد از خلق آسمان ها و زمین به ساخت عرش پرداخت.
در جلسه گذشته هم بیان کردیم که عبارت «فی ستة ایام» با آن «کن فیکون» که در جاهای دیگری بیان شده، منافات ندارد. اصلاً حتّی آن «کن فیکون» هم برای این است که ما بفهمیم - چون ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول و فعل فاعل است و لذا محدود است - وإلّا اصلاً ارادهی ذاتیّه احدیّت، خلقت ساز است. پروردگار عالم همین که اراده کند، خودش، خلقت است، آن هم خلقت با علم و حکمت؛ چون «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم »[6].
البته این مطلب، پرده هایی دارد که به فضل الهی بحثش را بعداً بیان می کنیم، چون الآن بحث ما ارض و عرش است. از دیگر مواردی که بعدها به آن میپردازیم این است که اصلاً توبه آدم یعنی چه؟! مگر در مورد او نفرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ». آیا وقتی پروردگار عالم به او می فرماید: « وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ »، امّا او به این درخت نزدیک می شود و بعد پروردگار عالم او را هبوط می دهد، به معنای این است که واقعاً آدم گناه کرد؟! یا این که این جورچین از ناحیه خدا بود و خدا میخواست اصلاً أبانا آدم و أمّنا حوا(علیهما الصّلوة و السّلام) این خطا را بکنند تا به زمین بیایند؟ سؤال دیگر این است که آیا ارض همین زمینی است که ما تصوّر میکنیم، یا ارض در مقابل عرش است؟ به علّت همین سؤال بود که مجبور شدیم عرش را توضیح بدهیم، تا ارض هم معلوم شود. این ها همه لازم و ملزوم همدیگر هستند وإلّا ما بحثمان همان ارض است و این، لازمه کار است که بدانیم عرش یعنی چه تا ارض را بفهمیم.
أرض را به دو معنا گرفتیم، بیان کردیم: بعضی أرض را همین کره زمین می گویند و بعضی أرض را در مقابل عرش میگیرند. ادلّه و برهانهایی هم با توجّه به کتب لغت و روایات وجود دارد که داریم تبیین می کنیم.
بیان کردیم که اگر مراد از ارض، این کره زمین باشد و خدای متعال مخصوصاً این جورچین را درست کرد که أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما السّلام) خطا کنند و بر روی کره زمین بیایند؛ پس چرا باید برای اینها عنوان گناه نوشته شود؟! اصلاً گناهی نکردند که بخواهند توبه هم بکنند!
امّا خداوند میفرماید: « فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ » یعنی آنها بر خدا، توبه کردند. واقعاً این توبه، معنا دارد. اگر بگوییم خدا خودش چنین چیزی را چیده که این ها پایین بیایند، پس این چه توبهای است؟! این ها که گناه نکردند. این دور از عدالت خداست. اصلاً بعید است. پس چیست؟
پس میرویم سراغ این که حتماً ارض را تبیین کنیم. برای بیان ارض هم گفتیم باید عرش را تبیین کنیم. در بحث عرش هم به آیاتی پرداختیم که در آن بعد از خلقت آسمان و زمین به عبارت « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » اشاره شده بود. بیان شد که یک معنی «استوی»، تمکّن و استقرار است، پس این که بیان می کنند: «سپس پرداخت به عرش»، غلط است. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » یعنی زمین و آسمانها بر عرش هستند.
حالا عرش چیست؟ آقایان مطالبی در این باب بیان کردند که در حدّی است که ما بفهمیم و ما هم آنها را بیان خواهیم کرد. امّا یک مثال بزنم. در بحث خارج فقه امروزمان، در مبحث دیات، که در مورد ساعد و دو استخوانهای ساق بود، بیان شد که دو اختلاف است. اینجا نمی خواهم بحث فقه و خارج فقه را بگویم. ولی خوب دقّت کنید تا مطلبی را بیان کنم. یک عدّه از آقایان میگویند: دیه این قسمت از بدن، یک سوّم و یک عدّه هم می گویند: دو تا یک چهارم است. گفتیم: آنهایی هم که گفتند، شاید خودشان هم آن موقع نمی دانستند و این مطلب بالاخره به آنها رسیده و یا هر چه که هست. به عنوان مثال، شیخنا الاعظم در کتاب المقنعه و شیخ الطائفه (شیخ طوسی) و سیّد مرتضی تبیین به این می کنند که هر کدام از این استخوانها دو تا ربع است.
بعد گفتیم: آناتومی امروز در پزشکی نشان می دهد ما دو تا استخوان در این قسمت داریم که در پا هم همینطور است. آن زمان آقایان نمی دانستند، ولی با هر مطلبی که بود، امثال این بزرگواران به چنین مطالبی رسیدند. امّا امروز نیاز داریم که وقتی در مواردی مثل دیات و قضا و قصاص فتوا می دهیم، حتماً باید یک گروه پزشکی داشته باشیم. چرا؟
مثال می زنم. خوب دقّت کنید. به کسی ضربه می زنند و او را پزشک قانونی می فرستند و درصد را تعیین می کنند که درصد کوفتگی چقدر است. البته پزشک قانونی حکم صادر نمی کند، حکم برای قاضی است، ولی درصد را تعیین میکند. امّا این مطالب در قبل معلوم نبود.
حالا ما هم خیلی چیزها را از باب معنا متوجّه نمی شویم، ولی در آینده معلوم می شود که «علی العرش» یعنی چه.
یا این که بارها مثال زدم که اگر پنجاه، شصت سال پیش به من و شما می گفتند: یک جسم کوچک دست من و شما میآید که میتوانیم به وسیله آن، با فردی که در آن طرف دنیاست، صحبت کنیم و همدیگر را بینیم، می گفتیم: این بنده خدا خیلی مطالعه کرده، سیمهایش روی هم افتاده و قاطی کرده است. بعد به او میگفتیم: عقلایی حرف بزن، ماشاءالله عجب قوه تخیّلی داری، این را جایی نگویی به تو می خندند.
سؤال می کنم: آیا واقعاً این را نمیگفتند؟ حتّی لفظ عقل را هم به کار می بردند و میگفتند: این حرف غیر عقلایی است، این حرفها را نزن، این داستان است و ... .
حالا می خواهم این را بیان کنم که شاید ما الآن معنای برخی عبارات از جمله « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » و ... را ندانیم، ولی بعدها متوجّه شویم.
لذا ما اوّل از باب لغوی جلوی می رویم. پس یکی از معانی «استوی»، تمکّن و استقرار بود. قرآن در آیه 44 سوره هود فرمود: « وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی » به زمین خطاب شد فوراً آب را فرو ببر، یعنی دومرتبه همان دحو الارض اتّفاق افتاد. « اءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی » بس است دیگر، باران را قطع کن. « وَ غیضَ الْماءُ » و این آب بلافاصله تمام شد و در یک لحظه همه جا خشک شد. جالب است، حالا ببینید در ادامه چه میفرماید: « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ » در این لحظه بود که با یک امر خدا، همه چیز تمام شد. لذا خدا خودش هم دارد می فرماید که من با یک امر، می توانم این کارها را بکنم، « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ » تمام شد. حالا میفرماید: « وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ » کشتی، بر کوه جودی قرار گرفت. لذا این قرار گرفتن یک معنای استوی است.
2- استقامت و اعتدال
یک معنای دیگر آن، «الاستقامة و الاعتدال» است، «و منه قوله تعالی: فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ ». استوی یعنی استقامت. چرا؟ چون عرش استقامت داشته و خدای متعال، زمین و آسمان ها را بر عرش قرار داده است.
در سوره فتح پروردگار عالم بیان می فرماید: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» خدای متعال در اینجا راجع به مؤمنین بیان می فرماید. پیامبر که فرستاده خداست و کسانی که با او هستند (نه فقط خود پیامبر، « وَالَّذِینَ مَعَهُ ») با کفّار، شدیدترین برخورد را دارند (همان بحث رحمة للعالمین است که مربوط به موضوع بحث جلسهمان نیست و سریع رد میشویم) ولی بین خودشان مودّت و محبّت دارند. وقتی آنها را در وقت رکوع و سجود نگاه می کنی، فضل و رحمت خدا در آن هاست، خشنودی پروردگار عالم را در حال و سیمای آن ها می بینی، اثر سجود در وجود آن ها پدیدار شده و مَثل این ها در تورات و انجیل به دانه هایی هست که سر از خاک برمی آورند، شاخه ای نازک و ظریفند، بعد از آن قوّت میگیرند، تا این که قوی شوند و محکم بایستند.
میگوید: مثل مؤمنین مثل این است که اینها استقامت و قامت پیدا میکنند. لذا « ثُمَّ اسْتَوى »، یعنی «قام»، یعنی «واعتدل»، یعنی در آنها مدام رشد و استقامت را میبینی. مانند یک دانه که وقتی از زمین بیرون میآید، آرام آرام رشد میکند و دیگر محکم میایستد.
میگویند: بعضی از این درختها، برای این که یک موقع کج بالا نروند، زیر آنها چوب قرار بدهید. حالا در اینجا میگوید: مثل مؤمنین، مثل این است که دیگر آنها رشد کردند و نیاز به آن چوب ندارند و خودشان، استوار هستند؛ یعنی استقامت دارند. پس این هم یک معنای دیگر است که قرآن هم به آن اشاره کرده است: «الاستقامة و الاعتدال».
« هی ضدّ الاعواج» یعنی اینطور نیست که مدام بخواهد از این طرف به آن طرف برود که این، همان محکم ایستادن است.
3- تمام کردن
معنای دیگر به معنای تمام است، « وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى» که سوره قصص، آیه 14 این را تبیین میکند. «واستوی» یعنی تمام کرد. یعنی همه این مطالب تمام شد. اینها در کتاب لغت است. فیروزآبادی در کتاب لغت خود بیان میکند. «والاستوی فی کلام العرب بمعنا قویّاً و بمعنا اتماماً».
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» پروردگار عالم راجع به حضرت موسای کلیم در قصص القرآن دارد صحبت میکند. در آیات قبل بیان میفرماید: بعد از این که مادر حضرت موسی به حضرت موسی باردار شد و وضع حمل کرد، ترسید، لذا بچّه را با آن اوضاع درون نیل انداخت. در آیه 13 میفرماید: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ » ما او را به مادرش برگرداندیم « کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ » که چشمانش به جمال موسی روشن شود و گفتیم: نگران نباش و به او یقین دادیم که « وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ». «تعلم» در اینجا به معنی این است که به او یقین دادیم، منظور این است که به او علم الیقین دادیم که وعده خدا حق است « وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ». لذا نترس، دیدی که وعده خدا حق بود، به تو گفتیم که فرزندت را بینداز ما او را به خودت برمیگردانیم. میدانید وقتی همسر فرعون از این بچّه خوشش آمد، این بچّه گریه میکرد، فرعون هم دید این بانو خوشش آمده و دیگر کاری نمیتواند بکند، لذا مجبور شد بپذیرد. بعد هر کار کردند این بچّه ساکت نشد، چند نفر را آوردند که به او شیر بدهند، نمیشد. بعد خواهر حضرت موسی که به امر خدا به مادر گفته بودند که به دنبال بچّه برود، رفت و گفت که من یک خانمی را میشناسم که او هم شیر میدهد. گفتند: او چگونه شیر میدهد؟ گفت: او هم بچّهاش به دنیا آمده و از دستش رفته است. دروغ هم نگفت و آنها هم تصوّر کردند که فرزندش مرده است. به آنها گفت: این خانم را هم امتحان کنید. قبول کردند. او را آوردند تا مادر شروع کرد به شیر دادن او هم شیر را خورد و آرام شد. از اینجا مادر و خواهر هم به کاخ راه یافتند. خدا میفرماید: آن موقع او را به عقل و رشد رساند و تمام کرد، یعنی «و تمت آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً » . پس یعنی یک معنای «استوی» هم این است.
4- امر
معنای دیگری که در باب لغت تبیین میشود این است: استوی به معنی امر است. «ثُمَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش» یعنی «ثم امر علی العرش» بر عرش امر کرد که زمین و آسمانها را بپذیر. چون خدا باید طاقت را بدهد.
این مطلب را در روایت هم داریم. در مصباح المنیر آمده است که وجود مقدّس پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: پروردگار عالم آن پروردگاری است که تمام مطالبش به علم است، « إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیم»[7] پروردگار عالم همه مطالب را به علم و حکمت خلق کرد و هر چیزی را بر چیز دیگر قرار داد. از جمله به عرش امر کرد که آسمان و زمین را بپذیر (« اسْتَوى عَلَى الْعَرْش » یعنی «امر علی العرش»)؛ یعنی اینها تازه روی عرش هستند.
همانطور که الان دانشمندان میگویند که تمام این آسمان و زمین حالت طومار هستند. قرآن هم اشاره میفرماید که ما اینها را مثل طومار به هم میپیچیم. الآن این را با عکسها نشان میدهند که یک حالت طومار دارد. ما فکر میکنیم آسمان صاف است. همانطور که فکر میکردیم زمین صاف است، باورمان نمیشد کره باشد.
همانطور که تصوّر میکردیم ابر دیگر آخر آسمان است امّا وقتی بشر هواپیما را ساخت، دید با آن به بالای ابرها میرود. «سخّر» در «سخر السموات»، یعنی «سَلّط بیده» که تازه یک مقدار محقّق شده و ما هنوز به آسمانها و زمین مسلّط نشدیم، انسان میتواند به آسمانها و زمین مسلّط شود.
امروزه دانشمندان دارند کاری میکنند که ببینند میتوانند چیزی بسازند که ضدّ آتش باشد و بتوانند به وسیله آن دور خورشید یا حدّاقل نزدیک خورشید بروند؛ چون میدانند حرارت خورشید حرارتی است که با آتشهای زمین تفاوت دارد. حتّی با مذابهایی هم که از آتشفشانها میآید، متفاوت است. اصلاً قابل قیاس نیست. میان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. این را آتش میگویند، یک کبریت را هم روشن کنی، به آن هم آتش میگویند و به ظاهر میسوزاند. مذابی که از کوهها میآید اصلاً یک چیز عجیبی است، همه جا را تخریب میکند. خورشید هم ذوبکننده است و آتش و شعله دارد، امّا این کجا و آن کجا؟ بالاخره بشر میداند درجات اینها با هم متفاوت است. لذا میخواهند بدانند میتوانند یک کاری کنند که نزدیک شوند و ببینند.
لذا پروردگار عالم این آسمان را طومار قرار داد و اینها را بر عرش قرار داد و به عرش گفت: بپذیر. اگر فضیلتی بالاتر از عرش بود، پروردگار عالم آنها را بر غیر او، قرار میداد. معلوم شد که عرش بالاتر از همه است. پس این هم یک معناست.
معانی عرش
اینها نکاتی است که در کتب لغت بیان میشود و مفصّل هم هست. امّا برسیم به مبحث اصطلاحی.
آقایان چند حالت بیان کردند: 1- عرش از لحاظ لغوی 2- عرش از لحاظ اصطلاحی
عرش از لحاظ لغوی معانی مختلفی دارد. یکی از معانی که بیان میکنند که عرض کردیم همه چیز در آن هست، در فارسی خودمان هم دهخدا تبیین کرده است، این است که میگویند: عرش به معنی فلک الافلاک است. وقتی میگویند: فلک الافلاک یعنی همه چیز روی او قرار دارد. هر چه هست، روی عرش است.
یک معنای عرش به معنی کلّ نظام هستی است.
یک معنی هم به معنای محل صدور اوامر الهی است که در روایات داریم امّا فعلاً لغوی را بیان میکنیم.
یک معنای عرش هم به معنای احاطه خود پروردگار است. « ثُمَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش » یعنی خدا بعد از خلقت به همه اینها احاطه پیدا کرد که حالا این که این معنی چیست را بعداً عرض میکنیم.
یک معنای دیگر عرش: «العرش بمعنا العلم الله تبارک و تعالی» اصلاً خود عرش یعنی علم خدا.
یک معنای دیگر هم یعنی همه صفات خدا، «العرش بمعنا الصفات الله تبارک و تعالی» همه صفات خدا عرش است.
یک معنای دیگر عرش «العرش بمعنا القلب». میگویند: «القلب حرم الله». میگویند عرش به معنای قلب مؤمن است و حتّی این را هم بیان کردند.
یک معنا هم به معنای سریر است. به عنوان مثال در جایی که میفرماید: «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ »[8] و اکثر آقایان در تفسیرشان گفتند که عرش در اینجا به معنای جایگاه و سریر است. یعنی جایگاهی عظیم دارد. بعضی هم گفتند: به معنای تخت است. یعنی یک تخت باعظمت که همه چیز در اوست.
یک معنای دیگری که در ذیل آیه 259 سوره بقره[9] تبیین میشود به معنای سقف است. خدا برای هر چیزی سقفی قرار داد.
حالا این مطالب هست، بببنیم کدام مورد بحث هست، معانی اصطلاحیاش چیست. این جلسه چون این معانی لغوی خیلی طول کشید، إنشاءالله به فضل الهی در مباحث بعد توضیحات داده میشود. - گرچه اینها هم خودش خیلی نیاز به توضیح داشت و من فقط اینها را فهرستوار عرض کردم - چرا؟ چون اگر این خوب تشریح شود، ارض معلوم میشود یعنی چه. آنوقت به خوبی معلوم میشود آیا واقعاً ارض همین کره زمین ماست یا ارض آن چیزی است که در مقابل عرش است. پس اگر عرش خوب تبیین شد، ارض معلوم میشود. پس دلیل این که اوّل به عرش پرداختیم این است که ما به این که بپردازیم، آن ارض به خوبی خوب معلوم میشود.
مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست. وقتی میگویند: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ »[10] حالت سؤالی این، جواب را معلوم میکند که حتماً عالمان برتر هستند.
یا مثالی که همین جلسه گذشته در اخلاق، در باب فضایل و رذایل زدم. سعدی میگوید: ادب از که آموختی؟ از بیادبان. گفتیم: مگر بی ادب، ادب دارد که از او یاد بگیریم؟! یعنی وقتی نگاه کردیم، بیادبی بد است، پس معلوم میشود ادب خوب است. یعنی اگر شما میخواهی خوبی و فضیلت ادب را معلوم کنی، اوّل معلوم کن که بیادبی بد است. آنوقت به خودی خود معلوم میشود که ادب خوب است.
پس این هم که ما میخواهیم عرش را تبیین کنیم همین است. شاید یکی بگوید بحث ما در ارض است، چرا یک دفعه این جلسه در عرش رفتید و میگویید دو سه جلسه هم میخواهیم راجع به عرش صحبت کنیم؟! ما که تا الان داشتیم راجع به ارض صحبت میکردیم! « وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ » شما میخواستید بحث ارض را بگویید، چه شد که یک دفعه سراغ عرش رفتید؟! چون اگر این تبیین شود، آن معلوم میشود. این نکته مهمّی است. إنشاءالله خدای متعال به ما عنایت کند.
تفسیر ابنعبّاس با اذن په کسی بود؟
واقعاً هرچه انسان در قرآن جلو برود، میفهمد گوهری عجیب غریب است! دریایی است! واقعاً بحر موّاج است! و اینها معلوم نمیشود إلّا به قرآن ناطق. حالا إنشاءالله بعداً جلو میرویم و روایات را میخوانیم تا ببینیم ما چه میفهمیم و قرآن ناطق چه میفهمد! نمیدانیم بدون قرآن ناطق انسان بخواهد قرآن بخواند، اشتباه میکنید. ولذا آن وقت برای بعضی تفسیر به رأی میشود و گرفتار میشوند.
من به آقایان اعزّه روحانی و طلبهها بیان میکنم شما اگر میخواهید تفسیر هم بگویید بروید از روی تفسیر نمونه یا ... بگویید. بگویید: کتاب تفسیر نمونه این را میگوید، از خودتان چیزی نگویید؛ چون گرفتار میشوید. علم تفسیر، علم الهی است. اگر هم مثلاً فلان مفسّر، فرض زید یا عمرو هم اشتباه کرده باشد، چون «ما علی ما نقل» میگوییم، گرفتار نمیشویم؛ چون تفسیر به رأی در قرآن خطر دارد. قرآن با بحثهای دیگر تفاوت دارد. الان همه راحت تفسیر میگویند. این واقعاً خیلی خطر دارد. حالا از روی یک کتاب بردارد و بگوید ما داریم از این میگوییم، بحثش جداست امّا انصافاً خطر دارد. برای تفسیر اوّلاً باید به علم ادبیّات تسلّط کامل باشد. به علم لغت تسلّط کامل باشد. تازه اینها مقدّمه کوچک است. این که امکان دارد ضمیر به چند جا برگردد.
من یک مثالش را زدم، گفتم: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ »[11]، یک مس داریم و یک مسح. مسح را در وضو میگوییم مسح سر و مسح پا؛ مسح یعنی دست میکشیم. مس یعنی دستیابی. این «هاء» در «لا یمسه» ضمیر است که به قرآن برمیگردد، یعنی «لا یمس القرآن الا المطهرون». حالا این مطهرون چه کسانی هستند که فقط آنها میتوانند به قرآن دست پیدا کنند؟ «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً »[12]. این خیلی مهم است.
ابن عباس شروع کرد به تفسیر قرآن گفتن، وحشت برش داشت و عقب نشست. امیرالمؤمنین فرمودند: کار خوبی کردی. به خاطر همین کارت حالا من به تو میگویم تفسیر بگو؛ یعنی اوّل عقب نشست، بعد امیرالمؤمنین به او اذن داد تفسیر بگوید. تفسیر ابن عباس هم که بیان میشود با اذن امیرالمؤمنین است. خودش فهمید اشتباه میکند و متوجّه شد. امّا ما میبینیم در تاریخ، اهل جماعت یا بعضیها مطالبی داشتند.
تلقین میّت برای چه کسی سودبخش است؟
بعضی هم مثل وهابیّت ملعون که میگویند اصلاً قرآن تفسیر نیاز ندارد. کما این که عرض کردیم علّامه بزرگوار، علّامه عسگری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من با بن باز ملعون کور - که به درک واصل شد و برای کشتن حجاج فتوا داد- در جایی بودیم، یک مقاله خوبی نسبت به قرآن و مطالب داشتم، خیلی خوشش آمده بود. وقتی فهمیده بود من شیعه هستم و رفتم جایزه را بگیرم، گفت: حیف که تو از مجوسها هستی! به او گفتم: چرا؟ گفت: چون شما قرآن را تفسیر میکنید. بلافاصله گفتم: قرآن میفرماید: «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى »[13] هر که در این دنیا کور باشد، پس در آخرت هم کور است. او کور بود، خودش فهمید یعنی چه. یعنی پس که تو در اینجا کوری، در آن دنیا هم کور میآیی. گفت: با عصایی که داشت به سینهام زد و گفت: «انت الخبیث و الکذاب». گفت: دیگر چاره ای نداشت جز این که این را بگوید.
لذا نمیشود بگویی تفسیر نباشد. قرآن میگوید هرکه اینجا کور است، آخرت هم کور است. این دور از عدالت خداست. شاید یکی در یک سانحه تصادف کور شد یا کور مادرزاد دنیا آمد، آنوقت آخرت باید در بهشت هم کور باشد؟! پس کجا را ببیند؟ اینجا را که ندید، آنجا هم نبیند، پس چه کند؟ لذا اینجا معلوم است منظور کور در دین است.
کسی که اینجا نداند چه خبر است، حالا هی در تلقین به او بگو «اسمع افهم» بشنو بفهم، «من ربک». این مدّتها اصلاً نمیفهمیده ربّ یعنی چه، مطرب و برقص و ...، نمیفهمد «من نبیک، من امامک» یعنی چه! حالا در قبر میخواهیم برایش تلقین بخوانیم که بفهمد؟! تلقین برای آن کسی است که در این دنیا میدانست، حالا به او القاء میکنند. تلقین یعنی القا؛ یعنی آن چیزهایی را که میدانستی به تو یادآوری میشود، نه این که تازه بیایی بگویی. مثلاً یک کسی از دنیا رفته لامذهب مطلق بوده و اقرار هم میکرده نستجیربالله من نه نبیای قبول دارم، نه خدایی قبول دارم و هیچ چیز را قبول نداشته. حالا که او را در قبر میگذارند، هی تلقین بخوانیم «اسمع افهم یا فلان ابن فلان»، او چه میفهمد؟! وقتی این دنیا منکر همه چیز است، حالا آنجا بخوانیم، میفهمد؟! این بدبخت چیزی حالیش نمیشود.
حالا این مطلب هم همین حال را دارد. و لذا فقط باید به قرآن ناطق مراجعه کنیم و آن قرآن ناطق، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند. « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً ».
برای همین هم باید دائم توسّل به خود حضرات هم داشته باشیم. بهترین توسّل هم به ابا عبدالله است.
« السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ »
[1]. بقره / 35 الی 37
[2]. بقره/ 30
[3]. بقره/ 38
[4]. اسراء/ 29
[5]. بقره/ 286
[6]. بقره/ 32
[7]. انعام/ 139
[8]. نمل/ 23
[9]. «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها ...»
[10]. زمر/ 9
[11]. واقعه/ 79
[12]. احزاب/ 33
[13]. اسراء/ 72
/ف.م214
«أعوذبالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ »[1]
عامل هبوط انسان، جورچین خدا بود یا خطای آدم؟
عرض کردیم آیا پروردگار عالم از روز نخست قرار بر این داشت که انسان را به امتحان از جنّت به زمین بیاورد و آیا ارض به این معناست؟ اگر اینطور بود، امتحان پروردگار عالم چیست؟ آیا بالجد ابانا آدم و امّنا حوّا گناه کردند؟ چون خطای انبیاء، برای آنها گناه محسوب میشود، البته نه آن گناهی که ما می گوییم، لذا آیا بالاخره خطا کردند یا نکردند؟ یعنی آیا اینها جورچینی بود که از اوّل خدا می خواست انسان از جنّت به زمین بیاید، لذا شیطان را هم فرستاد « فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ» که آنطور آنها را به گمراهی بکشاند؟ با این که پروردگار عالم هم بیان فرموده بود: «وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ » نزدیک اینها نشوید، چرا؟ چون بیان می فرماید: «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» چون آنوقت ظلم می کنید، آن هم ظلم به خودتان. اینجا کلّی هم بیان فرموده. دیگر پروردگار عالم توضیح هم نداده که با این کار شما دو تا از بهشت اخراج می شوید، فقط فرموده «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» اگر این کار را بکنید و نزدیک شوید شما به خودتان ظلم کردهاید.
عرض کردیم لذا معلوم می شود هر نزدیکی ای عامل می شود برای این که انسان مبتلا شود. اینجا هم مبتلا شدند دیگر. پروردگار عالم نفرمود: نخورید، فرمود: « و لا تقربا »، چون اگر بالاخره به وسوسه شیطان نزدیک که ببیند این درخت چیست، از آن می خورید. لذا وقتی نزدیک می شوید ببینید فلان مطلب چیست، به آن مبتلا می شوید و این مطالب هست.
حالا آیا پروردگار عالم می خواست از این طریق، انسان را به زمین هبوط بدهد؟ مگر نفرمود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً »[2] و اینجا هم فرمود: « وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ »، آیا خدا می خواست از آن بهشتی که در آن بودند، اخراجشان کند « فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ »؟ اگر قصد عزّوجلّ این بوده آیا این از عدالت ذوالجلال و الاکرام دور نیست؟ پس اصلاً اینها چه گناهی کردند؟! اگر اینطور بگوییم که این جورچین خود خدا بوده و خدا می خواسته، پس اینها گناهی نکردند امّا از « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ » معلوم می شود که گناه کردند، چون در بعضی از منابع روایی هست که به تاریخ ما 40 سال بین آدم و حوّا در کره زمین جدایی افتاد و حالا بعد خدا یک کلماتی را به اینها القاء کرد « فَتابَ عَلَیْهِ » که توبه کنند به سوی خدا برگردند « إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ ». لذا معلوم میشود خطاء کردند. حالا چه کنیم؟ از یک طرف از حالت آیات معلوم می شود که خدا می خواست انسان به زمین بیاید؛ چون در آیات قبلش هم بیان فرمود: « وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[3] که قبلاً اشاره کردیم؛ یعنی از یک طرف معلوم است که خدا می خواهد در زمین خلیفه قرار بدهد.
عرض کردیم اوّلاً ببینیم آیا منظور از این ارض این کره زمین ماست یا ارض در مقابل عرش است. ثانیاً آیا نمی شود کسی خلیفه در ارض باشد و بعد در جنّت باشد؛ چون این را بدانید که خود جنّت هم در مقابل عرش است. آیا پروردگار عالم نمی تواند او را از جنّت بیرون نکند و خلیفه هم قرار بدهد؟ آیا ارض همین دنیا است؟ پس اگر خدا اینطور قرار داد و می خواست بیرونش کند، چرا گناه کرده و باید توبه کند و حالا چرا باید 40 سال زجر بکشد و بعد توبه کند « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ »؟ جواب اینها چیست؟
برای پاسخ گفتیم باید بیاییم ارض را در مقابل عرش بررسی کنیم و ببینیم یعنی چه، بعد جواب معلوم می شود.
قادریّت خدا، بستری برای همه اسماء و صفات
لذا گفتیم آیات الهی را در قرآن بررسی کنیم. چند نمونه از آیات را عرض کردیم. یکی این بود که پروردگار عالم در آیه سوم و چهارم سوره یونس فرمود: « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ . إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ ».
خود آیه چهارم هم یک بحث مفصّلی است منتها شاهد مثال ما در اینجا آیه سوم است که فرمود: « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ » که حالا این « ستة ایام » را اینجا بررسی نمیکنیم ولی اشاره کردیم که خدایی که می گوید: «کن فیکون» بشو، می شود، چه نیازی به «فی ستة ایام» دارد؟ مگر نعوذبالله و نستجیربالله ذوالجلال و الاکرام قادر نیست؟! همه اسماء و صفات پروردگار عالم در بستر قادریّت ذوالجلال و الاکرام است.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب رشحات البحار در باب اسماء و صفات خدا که «صفاته و اسمائه فی ذاته و ذاته فی صفاته»، تبیین می فرمایند که همه اینها، رحمانیّت، رحمیّت، جود و کرم، هر آنچه که ما از اسماء و صفات می بینیم و هر آنچه که ما از خلقت میبینیم برای این است که پروردگار عالم قادر است. ذوالجلال و الاکرام قادر است که رحمان است؛ قادر است که رحیم است؛ اصلاً قادر است که جواد است. اگر قادر نبود، نمی توانست. « و لا تنقص من خزائنه » که در دعا می خوانیم نقصی در خزائن او ایجاد نمی شود، چون جود و کرم او آنقدر است که تمامی ندارد. یک موقع کسی جواد است و به تعبیری جود و کرم دارد امّا وسع او بالاخره یک حدی دارد و پولش تمام می شود. لذا تعبیر قرآن این است که باید حد وسطی را مراعات کند « وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ »[4] چرا؟ چون ما قادر نیستیم. یک اندازه ای داریم و یک حدی را می توانیم داشته باشیم؛ چون مخلوقیم، محدودیم. ما نمی توانیم همه فقرای عالم را سیر کنیم. به اندازه وسع خودمان یک حدی داریم « لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها »[5] امّا خدا قادر است.
حالا خدا که قادر است، پس چرا «فی ستة ایام» بیان فرمود؟ این یک بحث مجزّایی است که بخشی از آن را عرض کردیم. الان بحث ما ارض است. إنشاءالله به فضل الهی اگر زنده بودیم و رسیدیم، این را بعدها مفصّل بحث میکنیم.
معانی «استوی» در قرآن
1- تمکن و استقرار
منتها بعد بیان می فرماید: « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ». بعضی این را اینطور ترجمه کردند که بعد از این که آسمانها و زمین در شش روز خلق شد، آنوقت به عرش توجه کرد امّا اینطور نیست و این معنی که مثلاً به عرش پرداخت، غلط است. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ». «استوی» یعنی قرار دادن؛ یعنی بر عرش قرار داد. این حرف را از کجا می گوییم؟ این جلسه میخواهیم راجع به این موضوع صحبت کنیم. شاید بپرسید بالاخره الآن شما می خواهید راجع به عرش صحبت کنید یا ارض؟ ما می خواهیم راجع به ارض صحبت کنیم امّا این ها لازم و ملزوم هم هستند؛ چون این جا بحث علمی است. تفسیر با بحث اخلاق فرق می کند و لازم است که انسان از بحث علمی بهره مند شود. برای همین ما باید بیاییم بررسی کنیم و ببینیم که واقعاً در لغت عرب معنی «استوی» چیست.
«الاستوی فی کلام العرب منصرف علی وجوهٍ و یاتی بمعنا التمکن و الاستقرار». «استوی» در لغت عرب از وجوهی تشکیل شده است که یکی از آن ها «بمعنا التمکن و الاستقرار» است.
مثال این معنا در قرآن در سوره هود است. ما مثالش را از خود قرآن میآوریم؛ چون باید از قرآن تبیین شود و ما جز از خود قرآن نمی توانیم بیان کنیم. پروردگار عالم در سوره هود راجع به بحث حضرت نوح از آیه بیست و پنجم بیان می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ » که «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلیمٍ» خدا نوح را برای قومش فرستاد و او گفت: من برای شما نذیر و پنددهنده آشکار هستم، خدا را عبادت کنید. حالا همه این ها را بیان می کند تا آنجا که خدا به او دستور می دهد کشتی بسازد «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» و او هم می سازد «وَ یَصْنَعُ الْفُلْک ...» همه این ها انجام می شود و جلو می آید و سوار کشتی می شوند «وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ» باز جلو می آید تا در آیه 44 به امر پروردگار عالم وقتی طوفان سنگین می شود، طوری که خود حضرت نوح هم وحشت کرد که تمام عالم را آب می گیرد، حالا این کشتی هم تلاطم دارد.
تازه این کشتی، یک کشتیای است که تا به حال ساخته نشده. در روایت داریم ساخت آن صد سال طول کشید. از از هر حیوان هم یک جفت در آن قرار داد و هفت طبقه بود. زوری بود که اصلاً به حضرت نوح می خندیدن.د می آمدند دست بچّه هایشان را می گرفتند و می گفتند: این را ببین، نستجیربالله ادا در می آوردند که ما اصلاً در قرآن هم این را داریم. میگفتند: نگاهش کن، این هیچی ندارد. چون در جایی هم این کار را میکرد که اصلاً باران نمی آمد. دارد که چتر دستان می گرفتند - حالا چیزهایی شبیه چتر، نه چترهای امروزی - و می آمدند جلوی نوح راه میرفتند و می دویدند و می گفتند: دارد باران می بارد! نوح را مسخره می کردند.
نوح هم همانطور می ساخت. یک کشتی هفت طبقه و یک چیز عظیمی ساخت. می گفتند: اگرحالا باران هم بیاید، این با باران هم نمی تواند تکان بخورد. تو نعوذبالله نستجیربالله دیوانه ای! اصلاً این مسئله خودش نشان می دهد که این نبی نیست. این چیزی است که عرف جامعه نمیپذیرد. لذا معلوم است اصلاً او نبی نیست.
لذا این ها باورشان نمی شد «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ (39) حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ (40) وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ (41) وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ (42)» حتّی بچّه خودش هم باورش شده بود که نستجیربالله او دیوانه است! میگفت: چه میگویی؟! عیبی ندارد من فوقش می روم بالای کوه، می روم قلّه کوه.
حالا باران آمد و مدام بالا رفت. کوه ها را گرفت، همه عالم را گرفت اصلاً دیگر کوهی نبود. تصور کنید این باران همه جا، حتّی تمام کوه ها فرا گرفته و این کشتی در آن است. اصلاً تمام عالم را دومرتبه آب گرفت. شد مثل روز اوّل.
می دانید روزی که زمین به وجود آمد را دحو الارض می گویند. دحو الارض هم از مکه مکرّمه شروع شد و آب ها فرو آمد که این یک بحث مفصّلی دارد و من یک موقعی سال هفتاد و نه، هشتاد در ماه مبارک رمضان در مباحثی به نام اسرار الله مفصّل در این باره صحبت کردم. بیان کردیم که امام رضا(علیه الصّلوة و السّلام) می فرمایند: حتّی یک قطره از آن آب هم بیرون زمین قرار نگرفت و همه را زمین در درون خودش فرو گرفت و زمین بالا آمد. یک چیز عجیب و غریبی است؛ چشمه هایی وجود دارد؛ غارهایی که وجود دارد و بعضی از غارها که به غارهای دیگر راه دارد.
من عرض کردم این غار زرافشان که سمت دماوند است تا غار علیصدر راه دارد - خیلی جالب است! - منتها بعضی جاهایش خیلی کوچک می شود، اندازه یک حلقه کوچک، که در زمین تعبیر تنفس گاه ها را داریم و در روایت هست که یک جاهایی آب هست، آب هایی عجیب. این را قرآن تببین می کند، خیلی قشنگ است.
حالا می خواهیم معنای «استوی» را بگوییم. لذا وقتی حضرت نوح سوار کشتی شد و همه عالم را آب گرفت، خودش هم وحشت کرد. پروردگار عالم فرمود: «وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ ».
عرض کردم «الاستوی فی کلام العرب منصرف علی وجوه یاتی بمعنا التمکن و الاستقرار» در این آیه شریفه « وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ » یعنی «ان السفینه نوح(علیه الصّلوة و السّلام) استقرت علی جبل الجودی». «استوی» یعنی بر. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ »؛ یعنی بعد از این که این زمین خلق شد، بر روی عرش قرار گرفت؛ نه این که پروردگار عالم بعد از خلق آسمان ها و زمین به ساخت عرش پرداخت.
در جلسه گذشته هم بیان کردیم که عبارت «فی ستة ایام» با آن «کن فیکون» که در جاهای دیگری بیان شده، منافات ندارد. اصلاً حتّی آن «کن فیکون» هم برای این است که ما بفهمیم - چون ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول و فعل فاعل است و لذا محدود است - وإلّا اصلاً ارادهی ذاتیّه احدیّت، خلقت ساز است. پروردگار عالم همین که اراده کند، خودش، خلقت است، آن هم خلقت با علم و حکمت؛ چون «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم »[6].
البته این مطلب، پرده هایی دارد که به فضل الهی بحثش را بعداً بیان می کنیم، چون الآن بحث ما ارض و عرش است. از دیگر مواردی که بعدها به آن میپردازیم این است که اصلاً توبه آدم یعنی چه؟! مگر در مورد او نفرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ». آیا وقتی پروردگار عالم به او می فرماید: « وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ »، امّا او به این درخت نزدیک می شود و بعد پروردگار عالم او را هبوط می دهد، به معنای این است که واقعاً آدم گناه کرد؟! یا این که این جورچین از ناحیه خدا بود و خدا میخواست اصلاً أبانا آدم و أمّنا حوا(علیهما الصّلوة و السّلام) این خطا را بکنند تا به زمین بیایند؟ سؤال دیگر این است که آیا ارض همین زمینی است که ما تصوّر میکنیم، یا ارض در مقابل عرش است؟ به علّت همین سؤال بود که مجبور شدیم عرش را توضیح بدهیم، تا ارض هم معلوم شود. این ها همه لازم و ملزوم همدیگر هستند وإلّا ما بحثمان همان ارض است و این، لازمه کار است که بدانیم عرش یعنی چه تا ارض را بفهمیم.
أرض را به دو معنا گرفتیم، بیان کردیم: بعضی أرض را همین کره زمین می گویند و بعضی أرض را در مقابل عرش میگیرند. ادلّه و برهانهایی هم با توجّه به کتب لغت و روایات وجود دارد که داریم تبیین می کنیم.
بیان کردیم که اگر مراد از ارض، این کره زمین باشد و خدای متعال مخصوصاً این جورچین را درست کرد که أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما السّلام) خطا کنند و بر روی کره زمین بیایند؛ پس چرا باید برای اینها عنوان گناه نوشته شود؟! اصلاً گناهی نکردند که بخواهند توبه هم بکنند!
امّا خداوند میفرماید: « فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ » یعنی آنها بر خدا، توبه کردند. واقعاً این توبه، معنا دارد. اگر بگوییم خدا خودش چنین چیزی را چیده که این ها پایین بیایند، پس این چه توبهای است؟! این ها که گناه نکردند. این دور از عدالت خداست. اصلاً بعید است. پس چیست؟
پس میرویم سراغ این که حتماً ارض را تبیین کنیم. برای بیان ارض هم گفتیم باید عرش را تبیین کنیم. در بحث عرش هم به آیاتی پرداختیم که در آن بعد از خلقت آسمان و زمین به عبارت « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » اشاره شده بود. بیان شد که یک معنی «استوی»، تمکّن و استقرار است، پس این که بیان می کنند: «سپس پرداخت به عرش»، غلط است. « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » یعنی زمین و آسمانها بر عرش هستند.
حالا عرش چیست؟ آقایان مطالبی در این باب بیان کردند که در حدّی است که ما بفهمیم و ما هم آنها را بیان خواهیم کرد. امّا یک مثال بزنم. در بحث خارج فقه امروزمان، در مبحث دیات، که در مورد ساعد و دو استخوانهای ساق بود، بیان شد که دو اختلاف است. اینجا نمی خواهم بحث فقه و خارج فقه را بگویم. ولی خوب دقّت کنید تا مطلبی را بیان کنم. یک عدّه از آقایان میگویند: دیه این قسمت از بدن، یک سوّم و یک عدّه هم می گویند: دو تا یک چهارم است. گفتیم: آنهایی هم که گفتند، شاید خودشان هم آن موقع نمی دانستند و این مطلب بالاخره به آنها رسیده و یا هر چه که هست. به عنوان مثال، شیخنا الاعظم در کتاب المقنعه و شیخ الطائفه (شیخ طوسی) و سیّد مرتضی تبیین به این می کنند که هر کدام از این استخوانها دو تا ربع است.
بعد گفتیم: آناتومی امروز در پزشکی نشان می دهد ما دو تا استخوان در این قسمت داریم که در پا هم همینطور است. آن زمان آقایان نمی دانستند، ولی با هر مطلبی که بود، امثال این بزرگواران به چنین مطالبی رسیدند. امّا امروز نیاز داریم که وقتی در مواردی مثل دیات و قضا و قصاص فتوا می دهیم، حتماً باید یک گروه پزشکی داشته باشیم. چرا؟
مثال می زنم. خوب دقّت کنید. به کسی ضربه می زنند و او را پزشک قانونی می فرستند و درصد را تعیین می کنند که درصد کوفتگی چقدر است. البته پزشک قانونی حکم صادر نمی کند، حکم برای قاضی است، ولی درصد را تعیین میکند. امّا این مطالب در قبل معلوم نبود.
حالا ما هم خیلی چیزها را از باب معنا متوجّه نمی شویم، ولی در آینده معلوم می شود که «علی العرش» یعنی چه.
یا این که بارها مثال زدم که اگر پنجاه، شصت سال پیش به من و شما می گفتند: یک جسم کوچک دست من و شما میآید که میتوانیم به وسیله آن، با فردی که در آن طرف دنیاست، صحبت کنیم و همدیگر را بینیم، می گفتیم: این بنده خدا خیلی مطالعه کرده، سیمهایش روی هم افتاده و قاطی کرده است. بعد به او میگفتیم: عقلایی حرف بزن، ماشاءالله عجب قوه تخیّلی داری، این را جایی نگویی به تو می خندند.
سؤال می کنم: آیا واقعاً این را نمیگفتند؟ حتّی لفظ عقل را هم به کار می بردند و میگفتند: این حرف غیر عقلایی است، این حرفها را نزن، این داستان است و ... .
حالا می خواهم این را بیان کنم که شاید ما الآن معنای برخی عبارات از جمله « ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ » و ... را ندانیم، ولی بعدها متوجّه شویم.
لذا ما اوّل از باب لغوی جلوی می رویم. پس یکی از معانی «استوی»، تمکّن و استقرار بود. قرآن در آیه 44 سوره هود فرمود: « وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی » به زمین خطاب شد فوراً آب را فرو ببر، یعنی دومرتبه همان دحو الارض اتّفاق افتاد. « اءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی » بس است دیگر، باران را قطع کن. « وَ غیضَ الْماءُ » و این آب بلافاصله تمام شد و در یک لحظه همه جا خشک شد. جالب است، حالا ببینید در ادامه چه میفرماید: « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ » در این لحظه بود که با یک امر خدا، همه چیز تمام شد. لذا خدا خودش هم دارد می فرماید که من با یک امر، می توانم این کارها را بکنم، « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ » تمام شد. حالا میفرماید: « وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ » کشتی، بر کوه جودی قرار گرفت. لذا این قرار گرفتن یک معنای استوی است.
2- استقامت و اعتدال
یک معنای دیگر آن، «الاستقامة و الاعتدال» است، «و منه قوله تعالی: فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ ». استوی یعنی استقامت. چرا؟ چون عرش استقامت داشته و خدای متعال، زمین و آسمان ها را بر عرش قرار داده است.
در سوره فتح پروردگار عالم بیان می فرماید: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» خدای متعال در اینجا راجع به مؤمنین بیان می فرماید. پیامبر که فرستاده خداست و کسانی که با او هستند (نه فقط خود پیامبر، « وَالَّذِینَ مَعَهُ ») با کفّار، شدیدترین برخورد را دارند (همان بحث رحمة للعالمین است که مربوط به موضوع بحث جلسهمان نیست و سریع رد میشویم) ولی بین خودشان مودّت و محبّت دارند. وقتی آنها را در وقت رکوع و سجود نگاه می کنی، فضل و رحمت خدا در آن هاست، خشنودی پروردگار عالم را در حال و سیمای آن ها می بینی، اثر سجود در وجود آن ها پدیدار شده و مَثل این ها در تورات و انجیل به دانه هایی هست که سر از خاک برمی آورند، شاخه ای نازک و ظریفند، بعد از آن قوّت میگیرند، تا این که قوی شوند و محکم بایستند.
میگوید: مثل مؤمنین مثل این است که اینها استقامت و قامت پیدا میکنند. لذا « ثُمَّ اسْتَوى »، یعنی «قام»، یعنی «واعتدل»، یعنی در آنها مدام رشد و استقامت را میبینی. مانند یک دانه که وقتی از زمین بیرون میآید، آرام آرام رشد میکند و دیگر محکم میایستد.
میگویند: بعضی از این درختها، برای این که یک موقع کج بالا نروند، زیر آنها چوب قرار بدهید. حالا در اینجا میگوید: مثل مؤمنین، مثل این است که دیگر آنها رشد کردند و نیاز به آن چوب ندارند و خودشان، استوار هستند؛ یعنی استقامت دارند. پس این هم یک معنای دیگر است که قرآن هم به آن اشاره کرده است: «الاستقامة و الاعتدال».
« هی ضدّ الاعواج» یعنی اینطور نیست که مدام بخواهد از این طرف به آن طرف برود که این، همان محکم ایستادن است.
3- تمام کردن
معنای دیگر به معنای تمام است، « وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى» که سوره قصص، آیه 14 این را تبیین میکند. «واستوی» یعنی تمام کرد. یعنی همه این مطالب تمام شد. اینها در کتاب لغت است. فیروزآبادی در کتاب لغت خود بیان میکند. «والاستوی فی کلام العرب بمعنا قویّاً و بمعنا اتماماً».
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» پروردگار عالم راجع به حضرت موسای کلیم در قصص القرآن دارد صحبت میکند. در آیات قبل بیان میفرماید: بعد از این که مادر حضرت موسی به حضرت موسی باردار شد و وضع حمل کرد، ترسید، لذا بچّه را با آن اوضاع درون نیل انداخت. در آیه 13 میفرماید: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ » ما او را به مادرش برگرداندیم « کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ » که چشمانش به جمال موسی روشن شود و گفتیم: نگران نباش و به او یقین دادیم که « وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ». «تعلم» در اینجا به معنی این است که به او یقین دادیم، منظور این است که به او علم الیقین دادیم که وعده خدا حق است « وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ». لذا نترس، دیدی که وعده خدا حق بود، به تو گفتیم که فرزندت را بینداز ما او را به خودت برمیگردانیم. میدانید وقتی همسر فرعون از این بچّه خوشش آمد، این بچّه گریه میکرد، فرعون هم دید این بانو خوشش آمده و دیگر کاری نمیتواند بکند، لذا مجبور شد بپذیرد. بعد هر کار کردند این بچّه ساکت نشد، چند نفر را آوردند که به او شیر بدهند، نمیشد. بعد خواهر حضرت موسی که به امر خدا به مادر گفته بودند که به دنبال بچّه برود، رفت و گفت که من یک خانمی را میشناسم که او هم شیر میدهد. گفتند: او چگونه شیر میدهد؟ گفت: او هم بچّهاش به دنیا آمده و از دستش رفته است. دروغ هم نگفت و آنها هم تصوّر کردند که فرزندش مرده است. به آنها گفت: این خانم را هم امتحان کنید. قبول کردند. او را آوردند تا مادر شروع کرد به شیر دادن او هم شیر را خورد و آرام شد. از اینجا مادر و خواهر هم به کاخ راه یافتند. خدا میفرماید: آن موقع او را به عقل و رشد رساند و تمام کرد، یعنی «و تمت آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً » . پس یعنی یک معنای «استوی» هم این است.
4- امر
معنای دیگری که در باب لغت تبیین میشود این است: استوی به معنی امر است. «ثُمَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش» یعنی «ثم امر علی العرش» بر عرش امر کرد که زمین و آسمانها را بپذیر. چون خدا باید طاقت را بدهد.
این مطلب را در روایت هم داریم. در مصباح المنیر آمده است که وجود مقدّس پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: پروردگار عالم آن پروردگاری است که تمام مطالبش به علم است، « إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیم»[7] پروردگار عالم همه مطالب را به علم و حکمت خلق کرد و هر چیزی را بر چیز دیگر قرار داد. از جمله به عرش امر کرد که آسمان و زمین را بپذیر (« اسْتَوى عَلَى الْعَرْش » یعنی «امر علی العرش»)؛ یعنی اینها تازه روی عرش هستند.
همانطور که الان دانشمندان میگویند که تمام این آسمان و زمین حالت طومار هستند. قرآن هم اشاره میفرماید که ما اینها را مثل طومار به هم میپیچیم. الآن این را با عکسها نشان میدهند که یک حالت طومار دارد. ما فکر میکنیم آسمان صاف است. همانطور که فکر میکردیم زمین صاف است، باورمان نمیشد کره باشد.
همانطور که تصوّر میکردیم ابر دیگر آخر آسمان است امّا وقتی بشر هواپیما را ساخت، دید با آن به بالای ابرها میرود. «سخّر» در «سخر السموات»، یعنی «سَلّط بیده» که تازه یک مقدار محقّق شده و ما هنوز به آسمانها و زمین مسلّط نشدیم، انسان میتواند به آسمانها و زمین مسلّط شود.
امروزه دانشمندان دارند کاری میکنند که ببینند میتوانند چیزی بسازند که ضدّ آتش باشد و بتوانند به وسیله آن دور خورشید یا حدّاقل نزدیک خورشید بروند؛ چون میدانند حرارت خورشید حرارتی است که با آتشهای زمین تفاوت دارد. حتّی با مذابهایی هم که از آتشفشانها میآید، متفاوت است. اصلاً قابل قیاس نیست. میان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. این را آتش میگویند، یک کبریت را هم روشن کنی، به آن هم آتش میگویند و به ظاهر میسوزاند. مذابی که از کوهها میآید اصلاً یک چیز عجیبی است، همه جا را تخریب میکند. خورشید هم ذوبکننده است و آتش و شعله دارد، امّا این کجا و آن کجا؟ بالاخره بشر میداند درجات اینها با هم متفاوت است. لذا میخواهند بدانند میتوانند یک کاری کنند که نزدیک شوند و ببینند.
لذا پروردگار عالم این آسمان را طومار قرار داد و اینها را بر عرش قرار داد و به عرش گفت: بپذیر. اگر فضیلتی بالاتر از عرش بود، پروردگار عالم آنها را بر غیر او، قرار میداد. معلوم شد که عرش بالاتر از همه است. پس این هم یک معناست.
معانی عرش
اینها نکاتی است که در کتب لغت بیان میشود و مفصّل هم هست. امّا برسیم به مبحث اصطلاحی.
آقایان چند حالت بیان کردند: 1- عرش از لحاظ لغوی 2- عرش از لحاظ اصطلاحی
عرش از لحاظ لغوی معانی مختلفی دارد. یکی از معانی که بیان میکنند که عرض کردیم همه چیز در آن هست، در فارسی خودمان هم دهخدا تبیین کرده است، این است که میگویند: عرش به معنی فلک الافلاک است. وقتی میگویند: فلک الافلاک یعنی همه چیز روی او قرار دارد. هر چه هست، روی عرش است.
یک معنای عرش به معنی کلّ نظام هستی است.
یک معنی هم به معنای محل صدور اوامر الهی است که در روایات داریم امّا فعلاً لغوی را بیان میکنیم.
یک معنای عرش هم به معنای احاطه خود پروردگار است. « ثُمَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش » یعنی خدا بعد از خلقت به همه اینها احاطه پیدا کرد که حالا این که این معنی چیست را بعداً عرض میکنیم.
یک معنای دیگر عرش: «العرش بمعنا العلم الله تبارک و تعالی» اصلاً خود عرش یعنی علم خدا.
یک معنای دیگر هم یعنی همه صفات خدا، «العرش بمعنا الصفات الله تبارک و تعالی» همه صفات خدا عرش است.
یک معنای دیگر عرش «العرش بمعنا القلب». میگویند: «القلب حرم الله». میگویند عرش به معنای قلب مؤمن است و حتّی این را هم بیان کردند.
یک معنا هم به معنای سریر است. به عنوان مثال در جایی که میفرماید: «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ »[8] و اکثر آقایان در تفسیرشان گفتند که عرش در اینجا به معنای جایگاه و سریر است. یعنی جایگاهی عظیم دارد. بعضی هم گفتند: به معنای تخت است. یعنی یک تخت باعظمت که همه چیز در اوست.
یک معنای دیگری که در ذیل آیه 259 سوره بقره[9] تبیین میشود به معنای سقف است. خدا برای هر چیزی سقفی قرار داد.
حالا این مطالب هست، بببنیم کدام مورد بحث هست، معانی اصطلاحیاش چیست. این جلسه چون این معانی لغوی خیلی طول کشید، إنشاءالله به فضل الهی در مباحث بعد توضیحات داده میشود. - گرچه اینها هم خودش خیلی نیاز به توضیح داشت و من فقط اینها را فهرستوار عرض کردم - چرا؟ چون اگر این خوب تشریح شود، ارض معلوم میشود یعنی چه. آنوقت به خوبی معلوم میشود آیا واقعاً ارض همین کره زمین ماست یا ارض آن چیزی است که در مقابل عرش است. پس اگر عرش خوب تبیین شد، ارض معلوم میشود. پس دلیل این که اوّل به عرش پرداختیم این است که ما به این که بپردازیم، آن ارض به خوبی خوب معلوم میشود.
مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست. وقتی میگویند: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ »[10] حالت سؤالی این، جواب را معلوم میکند که حتماً عالمان برتر هستند.
یا مثالی که همین جلسه گذشته در اخلاق، در باب فضایل و رذایل زدم. سعدی میگوید: ادب از که آموختی؟ از بیادبان. گفتیم: مگر بی ادب، ادب دارد که از او یاد بگیریم؟! یعنی وقتی نگاه کردیم، بیادبی بد است، پس معلوم میشود ادب خوب است. یعنی اگر شما میخواهی خوبی و فضیلت ادب را معلوم کنی، اوّل معلوم کن که بیادبی بد است. آنوقت به خودی خود معلوم میشود که ادب خوب است.
پس این هم که ما میخواهیم عرش را تبیین کنیم همین است. شاید یکی بگوید بحث ما در ارض است، چرا یک دفعه این جلسه در عرش رفتید و میگویید دو سه جلسه هم میخواهیم راجع به عرش صحبت کنیم؟! ما که تا الان داشتیم راجع به ارض صحبت میکردیم! « وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ » شما میخواستید بحث ارض را بگویید، چه شد که یک دفعه سراغ عرش رفتید؟! چون اگر این تبیین شود، آن معلوم میشود. این نکته مهمّی است. إنشاءالله خدای متعال به ما عنایت کند.
تفسیر ابنعبّاس با اذن په کسی بود؟
واقعاً هرچه انسان در قرآن جلو برود، میفهمد گوهری عجیب غریب است! دریایی است! واقعاً بحر موّاج است! و اینها معلوم نمیشود إلّا به قرآن ناطق. حالا إنشاءالله بعداً جلو میرویم و روایات را میخوانیم تا ببینیم ما چه میفهمیم و قرآن ناطق چه میفهمد! نمیدانیم بدون قرآن ناطق انسان بخواهد قرآن بخواند، اشتباه میکنید. ولذا آن وقت برای بعضی تفسیر به رأی میشود و گرفتار میشوند.
من به آقایان اعزّه روحانی و طلبهها بیان میکنم شما اگر میخواهید تفسیر هم بگویید بروید از روی تفسیر نمونه یا ... بگویید. بگویید: کتاب تفسیر نمونه این را میگوید، از خودتان چیزی نگویید؛ چون گرفتار میشوید. علم تفسیر، علم الهی است. اگر هم مثلاً فلان مفسّر، فرض زید یا عمرو هم اشتباه کرده باشد، چون «ما علی ما نقل» میگوییم، گرفتار نمیشویم؛ چون تفسیر به رأی در قرآن خطر دارد. قرآن با بحثهای دیگر تفاوت دارد. الان همه راحت تفسیر میگویند. این واقعاً خیلی خطر دارد. حالا از روی یک کتاب بردارد و بگوید ما داریم از این میگوییم، بحثش جداست امّا انصافاً خطر دارد. برای تفسیر اوّلاً باید به علم ادبیّات تسلّط کامل باشد. به علم لغت تسلّط کامل باشد. تازه اینها مقدّمه کوچک است. این که امکان دارد ضمیر به چند جا برگردد.
من یک مثالش را زدم، گفتم: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ »[11]، یک مس داریم و یک مسح. مسح را در وضو میگوییم مسح سر و مسح پا؛ مسح یعنی دست میکشیم. مس یعنی دستیابی. این «هاء» در «لا یمسه» ضمیر است که به قرآن برمیگردد، یعنی «لا یمس القرآن الا المطهرون». حالا این مطهرون چه کسانی هستند که فقط آنها میتوانند به قرآن دست پیدا کنند؟ «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً »[12]. این خیلی مهم است.
ابن عباس شروع کرد به تفسیر قرآن گفتن، وحشت برش داشت و عقب نشست. امیرالمؤمنین فرمودند: کار خوبی کردی. به خاطر همین کارت حالا من به تو میگویم تفسیر بگو؛ یعنی اوّل عقب نشست، بعد امیرالمؤمنین به او اذن داد تفسیر بگوید. تفسیر ابن عباس هم که بیان میشود با اذن امیرالمؤمنین است. خودش فهمید اشتباه میکند و متوجّه شد. امّا ما میبینیم در تاریخ، اهل جماعت یا بعضیها مطالبی داشتند.
تلقین میّت برای چه کسی سودبخش است؟
بعضی هم مثل وهابیّت ملعون که میگویند اصلاً قرآن تفسیر نیاز ندارد. کما این که عرض کردیم علّامه بزرگوار، علّامه عسگری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من با بن باز ملعون کور - که به درک واصل شد و برای کشتن حجاج فتوا داد- در جایی بودیم، یک مقاله خوبی نسبت به قرآن و مطالب داشتم، خیلی خوشش آمده بود. وقتی فهمیده بود من شیعه هستم و رفتم جایزه را بگیرم، گفت: حیف که تو از مجوسها هستی! به او گفتم: چرا؟ گفت: چون شما قرآن را تفسیر میکنید. بلافاصله گفتم: قرآن میفرماید: «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى »[13] هر که در این دنیا کور باشد، پس در آخرت هم کور است. او کور بود، خودش فهمید یعنی چه. یعنی پس که تو در اینجا کوری، در آن دنیا هم کور میآیی. گفت: با عصایی که داشت به سینهام زد و گفت: «انت الخبیث و الکذاب». گفت: دیگر چاره ای نداشت جز این که این را بگوید.
لذا نمیشود بگویی تفسیر نباشد. قرآن میگوید هرکه اینجا کور است، آخرت هم کور است. این دور از عدالت خداست. شاید یکی در یک سانحه تصادف کور شد یا کور مادرزاد دنیا آمد، آنوقت آخرت باید در بهشت هم کور باشد؟! پس کجا را ببیند؟ اینجا را که ندید، آنجا هم نبیند، پس چه کند؟ لذا اینجا معلوم است منظور کور در دین است.
کسی که اینجا نداند چه خبر است، حالا هی در تلقین به او بگو «اسمع افهم» بشنو بفهم، «من ربک». این مدّتها اصلاً نمیفهمیده ربّ یعنی چه، مطرب و برقص و ...، نمیفهمد «من نبیک، من امامک» یعنی چه! حالا در قبر میخواهیم برایش تلقین بخوانیم که بفهمد؟! تلقین برای آن کسی است که در این دنیا میدانست، حالا به او القاء میکنند. تلقین یعنی القا؛ یعنی آن چیزهایی را که میدانستی به تو یادآوری میشود، نه این که تازه بیایی بگویی. مثلاً یک کسی از دنیا رفته لامذهب مطلق بوده و اقرار هم میکرده نستجیربالله من نه نبیای قبول دارم، نه خدایی قبول دارم و هیچ چیز را قبول نداشته. حالا که او را در قبر میگذارند، هی تلقین بخوانیم «اسمع افهم یا فلان ابن فلان»، او چه میفهمد؟! وقتی این دنیا منکر همه چیز است، حالا آنجا بخوانیم، میفهمد؟! این بدبخت چیزی حالیش نمیشود.
حالا این مطلب هم همین حال را دارد. و لذا فقط باید به قرآن ناطق مراجعه کنیم و آن قرآن ناطق، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند. « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً ».
برای همین هم باید دائم توسّل به خود حضرات هم داشته باشیم. بهترین توسّل هم به ابا عبدالله است.
« السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ »
[1]. بقره / 35 الی 37
[2]. بقره/ 30
[3]. بقره/ 38
[4]. اسراء/ 29
[5]. بقره/ 286
[6]. بقره/ 32
[7]. انعام/ 139
[8]. نمل/ 23
[9]. «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها ...»
[10]. زمر/ 9
[11]. واقعه/ 79
[12]. احزاب/ 33
[13]. اسراء/ 72
/ف.م214