تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند
مهدی رسیده و به برت گریه می کند
خاکی شده است موی سرت گریه می کند
این ظرف آب بر جگرت گریه می کند
بر روی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات
این کاسه می خور...
دست زمانه بار دگر اشتباه كرد
زهری، بهار زندگی ام را تباه كرد
در تار و پود پیكر من رخنه كرده بود
تا مغز استخوان، همه جا طی راه كرد
آتش كشید باغ امید دل مرا
با خنده، شعله های خودش را نگاه كرد
مثل كسوف روز دهم، سوز تشنگی
خورشید پر تلألو روی...
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
 ...