عاقبت دشمنی با خاندان اهل البیت(ع)
او مایل نبود اموالش به من برسد، بدین جهت همه را در جایى مخفى کرد. پس از فوت او هر چه جستجو کردم، اموالش را پیدا نکردم .
پس حضرت فرمودند: دوست دارى او را ببینى و محل پولها را از خودش بپرسى ؟
عرض کردم :بلى! به خدا سوگند! شدیدا فقیر و نیازمندم .
سپس امام نامه اى را نوشت و مهر کرد آنگاه فرمود: امشب با این نامه به قبرستان بقیع مى روى، وسط قبرستان که رسیدى صدا مى زنى یا (درجان !) یا (درجان!).
شخصى نزد تو خواهد آمد، نامه را به ایشان بده و بگو من از طرف امام محمد باقر آمده ام. او پدرت را مى آورد سپس هر چه خواستى از پدرت بپرس !
آن مرد نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقیع رفت و دستورات حضرت را انجام داد.
ابو عتیبه مى گوید: من اول صبح خدمت امام محمد باقر(علیه السلام) رسیدم تا ببینم آن مرد شب گذشته چه کرده است .
دیدم او درِ خانه ایستاده و منتظر اجازه ورود است. اجازه دادند من هم با ایشان وارد شدم .
پس به امام عرض کرد :دیشب رفتم هر چه فرموده بودید انجام دادم، درجان را صدا زدم وى آمد به من گفت :همین جا باش تا پدرت را بیاورم .
ناگاه مرد سیاه چهره اى را آورد، آتش سوزنده و دود جهنم و عذاب و قهر الهى قیافه اش را دگرگون ساخته بود.
درجان گفت :این مرد پدر تو است .
از او پرسیدم :تو پدر من هستى ؟
پاسخ داد: آرى !
گفتم :چرا قیافه ات این چنین تغییر یافته ؟
جواب داد: فرزندم من دوستدار بنى امیه بودم و آنان را بهتر از اهل بیت مى دانستم به این جهت خداوند مرا عذاب کرد و به چنین روزگار سیاهى گرفتار شدم و چون تو از پیروان اهل بیت پیغمبر بودى، از تو بدم مى آمد، لذا ثروتم را از تو پنهان کردم. اما امروز از این عقیده پشیمانم .
پسرم! به باغى که داشتم برو و زیر درخت زیتون را بکن پولها را درآور که مجموعا صدهزار درهم است. پنجاه هزار دهم آن را به امام محمد باقر تقدیم کن و پنجاه هزار درهم دیگر آن را خودت خرج کن !
1- علامه مجلسی. بحارالانوار، ج47: 245.
2-ناصری، محمود. داستانهای بحار الانوار، ج3: 125-124.
/م118