انقلاب اسلامی و عنایات حضرت مهدی(عج) به روایت مرحوم منذر

کد خبر: 27008
رهبر فقید انقلاب، ماه‌­ها پیش از بهمن سال 57 اطمینانی عجیب به پیروزی جنبش رژیم داشت و می‌­فرمود: «شاه، رفتنی است، به فکر روزها و اقتضائات پس از پیروزی باشید» و این در حالی است که هنوز هیبت و هیمنه رژیم، شکسته نشده بود!
وارث: انقلاب اسلامی ایران، به رهبری امام خمینی رحمة الله علیه، از حوادث کم­‌نظیر تاریخ این مرز و بوم است که توانست رژیم پهلوی را -که قدرت‌های بزرگ شرق و غرب، مدافع آن بودند و تا بنِ دندان، مسلح بود- به گورستان تاریخ فرستد و بساط کهنه شاه و شاه‌بازی را برای ابد از این کشور بیرون بریزد.
مرحوم حجت‌الاسلام علی ابوالحسنی معروف به «منذر» در یادداشتی درباره علل و عوامل ظاهری و مادی انقلاب اسلامی این چنین نوشت:
درباره علل و عوامل ظاهری و مادی انقلاب اسلامی تا کنون فراوان سخن گفته‌اند؛ اما جا دارد درباه ابعاد ناشناخته و پنهان این جنبش تاریخ­‌ساز - که رهبر فقید انقلاب، آن را انفجار نور و معجزه الهی ­نامید- نیز، تحقیقات شایسته انجام گیرد، شواهد و دلایل بسیاری وجود دارد که نشان‌ می‌دهد در طول این انقلاب عظیم، امدادهای غیبی به گونه‌ای شفاف و اطمینان‌بخش، پشتیبان ملت و کشور ایران بوده و آن تحرک عظیم و بی‌­سابقه را موجی از الطاف بیکران خداوند و اولیای معصوم(ع) - به ویژه حضرت امام مهدی(عج) حمایت می‌کرده است.
مکاشفات، رؤیاها و پیشگویی‌های شگفت، - که در طول سال‌های سرد و سیاه ستم‌شاهی برای اهل دل، رخ می‌داد- به ویژه تحول روحی شگرفی که در دوران نهایی انقلاب، یعنی سال 1356 به بعد، بین اقشار گوناگون ملت ایران پدید آمد، همگی کاشف از آن است که عوامل غیبی و نهانی، همپای علل واسباب ظاهری - بلکه مقدم بر آن- نقش مهمی را در پیشبرد جنبش انقلابی ایفا کرده است.  
در برخی نوشته‌های امام راحل رحمه الله علیه در سال­‌های خفقان‌بار شاهنشاهی، آثار امید به فرج در آینده‌ای نزدیک را می­‌توان دید، نامه­‌هایی که امام در 19 خرداد 1345 (19صفر 1386 ه.ق) به شهید آیت‌الله سعیدی و دیگران نگاشت، شاهد روشن این مدعاست.
با همین نگاه و نگرش بود که رهبر فقید انقلاب، ماه‌­ها پیش از بهمن سال 57، اطمینانی عجیب به پیروزی جنبش و سرنگونی رژیم داشت و به این و آن می‌­فرمود: «شاه، رفتنی است، به فکر روزها و اقتضائات پس از پیروزی باشید» و این در حالی است که هنوز هیبت و هیمنه رژیم، شکسته نشده بود و کسانی مانند مهندس بازرگان به مبارزه گام به گام با حکومت پهلوی و تسخیر کرسی‌­های مجلس شورا می­‌اندیشیدند.  
در 14 مهر57 که امام راحل رحمه الله علیه از نجف به پاریس منتقل شد، هنوز نظام جهنمی شاه برپا بود و آثاری از فروپاشی رژیم دیده نمی‌شد، با این اوصاف، تمام کسانی که امام را در آن روزها ملاقات کرده‌اند، از اطمینان و اعتماد عجیب امام نسبت به پیروزی قاطع انقلاب سخن گفته‌اند. چنانچه مرحوم فلسفی (واعظ شهیر) در خاطراتش نقل می­‌کند: 
در مدت اقامت امام در پاریس، افراد زیادی از ایران به پاریس رفتند، از جمله آن‌ها، مرحوم آقای مطهری بود، ایشان قبل از رفتن، به منزل ما آمد و گفت: شما پیامی برای آقا (امام) دارید؟ دو سه موضوع بود که من به طور خصوصی تذکر دادم، بعد ایشان خداحافظی کرد و رفت. وقتی مرحوم مطهری برگشت، به دیدن ایشان رفتم؛ آن هم در وقتی که کسی نبود، تقریباً اول شب بود، موضوعاتی را که گفته بودم، ایشان به امام گفته بودند و جواب هم گرفته بودند. 
دیدم آقای مطهری می‌گوید: آقا! من مبهوت هستم، گفتم: چرا؟ گفت: با وجود این همه نظامی‌های تا بن دندان مسلح، با آن همه حمایت‌های آمریکا و انگلستان و فرانسه نتیجه چه خواهد شد؟ به امام گفتم: آقا، خطر مهمی است، خودتان چه طور می‌­بینید؟، امام در جواب فرمود: علی التحقیق پیروزیم، یک روحانی، غیر از یک کاسب است که این حرف را بزند، دیدم از یک طرف، امام خمینی است و عظمت دارد و من نمی­‌توانم از ایشان بپرسم چرا پیروزیم؟ ولی پرسیدم که آیا به محضر امام عصر(عج) شرفیاب شدید و ایشان این خبر را داده است؟ امام نفی و اثبات نکرد و فقط گفت: قطعاً پیروزیم، گفتم: الهامی به شما شده است؟، گفت: قطعاً پیروزیم، از هر دری که من وارد شدم، ایشان نگفت که واقعیت چیست؛ ولی هم‌چنان با قاطعیت می‌­گفت: پیروزیم و اعتنا به این همه تانک و توپ و نظامی و غیره نکنید. علی التحقیق پیروزی با ما است. 
شهید مطهری با حالت بهت، این سخنان را به من گفت و خود متحیر بود. می‌­گفت: من نفهمیدم امام از چه منشأ و منبعی به این حقیقت رسیده است.[1]
البته مدت­‌ها قبل از وقوع انقلاب نیز این تأییدات مطرح بوده است، مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین طیار- از فضلای برجسته و صاحبدل – به نقل از مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی- که از اصحاب خاص میرزا علی آقای قاضی و وصی ایشان بود- می‌گوید: مرحوم قاضی، عصرها در منزل خویش جلسه‌ای داشت و برای 10-15 نفر مباحث اخلاقی و توحیدی  مطرح می­‌کرد و من (مرحوم قوچانی) در آن جلسه شرکت می‌­کردم، آشنایی ما با آیت‌الله خمینی نیز در همین حد بود که شنیده بودیم یک «حاج آقا روح الله» در قم هست که درس اخلاق می­‌گوید؛ ولی چهره وی را نمی‌­شناختیم و تطبیق نمی‌­کردیم.
یک روز عصر که ما در خدمت مرحوم قاضی بودیم و آن بزرگوار، طبق معمول افاضه می­‌فرمود، سید جوانی را دیدیم که وارد شد و سلام کرد و به حالت ادب و سکوت، سر را پایین انداخت و کنار در اتاق نشست، مرحوم قاضی، پس از ورود سید مزبور صحبتش را قطع کرد و ساکت شد و سرش را به زیر انداخت، یک ربع ساعت، همین­‌ گونه ساکت و خاموش طی شد. سپس مرحوم قاضی سربرداشت و به من گفت: آقا شیخ عباس، آن کتاب را از فلان قفسه کتابخانه بردار و بیاور و بخوان، کتاب را آوردم و پرسیدم: از کجای آن بخوانم؟ مرحوم قاضی فرمود: کتاب را باز کن؛ هر جایش آمد، همان‌ جا را بخوان.
کتاب را گشودم و شروع به خواندن کردم، محتوای مطلب، شرح ماجرای ظلم و جنایت یک سلطان سفاک و ستمگر بود که در میان بنی‌اسرائیل می‌­زیست و مردم از مظالم او به شدت، معذب و در تنگنا بودند، تا آنکه شخص عالمی پیدا شد و گفت: من این سلطان جائر را از کشور بیرون می‌کنم و مردم را از دست وی، رهایی می‌بخشم، زمانی که داستان مزبور را از روی کتاب می­‌خواندم، مرحوم قاضی سر به زیر انداخته بود و فقط گوش می­‌داد، هنگامی که داستان به جایی رسید که عالِم، مردم را بر ضد سلطان سفاک شورانید و وی را از مملکت بیرون راند، مرحوم قاضی سربرداشت و گفت: دیگر بس است. کتاب را سرجایش بگذار و باز سر به زیر انداخت. پس از 4- 5 دقیقه، سید مزبور آهسته خداحافظی کرد و رفت و ما دیگر او را در درس مرحوم قاضی ندیدیم، فرمان مرحوم قاضی به آوردن کتاب و گشودن آن و طرح آن داستان شگفت، با مباحث معمول وی و سخنان ابتدای همان مجلس تناسبی نداشت و کاملاً غیر عادی و عجیب می‌­نمود و سرّ آن تا سال­‌ها بر من معلوم نبود.
سال­‌ها پس از آن تاریخ، نهضت 15 خرداد به رهبری آیت‌الله خمینی رحمه الله علیه آغاز شد و آوازه وی، آفاق را در نوردید، اعلامیه­‌های وی به نجف می­‌رسید و ما می­‌خواندیم، سال بعد، وی به نجف تبعید شد و ما همراه جمعی از طلاب و فضلا به حضور او رسیدیم، آنجا، به طور غیرمنتظره و با کمال تعجب دیدیم که ایشان، همان سید جوانی است که آن روز به درس مرحوم قاضی آمد... و فهمیدیم که این، کرامتی از مرحوم قاضی بوده و قصة آن عالم بنی‌­اسرائیل با سلطان سفاک، قصه آیت‌الله خمینی رحمه الله علیه با شاه ایران بوده است... .[2]  
*پی‌نوشت‌ها:
1.خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی ،مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،ص ، 430. 2.رگ، فصلنامه انتظار شماره 18.