گل و گلدون (3) / بی چتر زیر باران
وارث:
به نام خدا
حالا که ندبه ها جای خواب ها را می گیرد و عطش ها، جای تناول خوراکی ها را؛ با تو صحبت می کنم!
حالا که پارچه به دست گرفته و دل زنگار و خاک گرفته را رفت و روب می کنم، با تو نجوا می کنم!
حالا که خسته و وامانده از همه جا و همه چیز و همه کس به خودم رسیده ام، برایت می نویسم!
با خودم فکر می کنم: تهران، با همه ی آلودگی، ترافیک، شلوغی و ازدحام، آن قدر ها هم که می گویند، دل گیر نیست! هنوز هم گوشه های دنج و خلوتی پیدا می شود که بشود نشست و برخاست و «الهی العفو» گفت!
با خودم مرور می کنم: زندگی شهری، با همه ی گرفتاری ها و ماشینی شدنش، هنوز کورسویی را در دل ما باقی گذاشته تا عشق علی و اولادش ما را زنده نگه دارد!
هوای این ناحیه که به رمضان رسیده، گرم و خشک است! اما فصلی که تو برای مان رقم زده ای، بهار است! آن هم با باران های موسمی!
این شب ها زیر باران «الهی العفو»ها... میان صاعقه ی«لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ» ها و زیر ترنم زیبای «ابوحمزه» ها و... «افتتاح» ها، می خواهم بی چتر... بی آن که زیر سایبانی قرار گیرم، می خواهم در شهر بگردم و... بچرخم و... همراه با آسمان رحمت تو گریه کنم!
دلم یک دل سیر گریه می خواهد! هق هق و گریه ای که در آغوش مِهر تو باشد و... با نظر لطف و مرحمتت همراه شود.
گریه ای با «ذکر حسین»... ناله ای با «یا اباالفضل»... و آرام و قراری که به نام «رقیه خاتون ـ سلام الله علیهاـ» باشد، این شب ها خیلی می چسبد! بیایید با هم برای هم دعا کنیم!
علیرضا پور مشیر