حجت الاسلام یعقوب پور: کافی است فقط با خدا رفیق باشیم/ خداوند مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات است
وارث: جلسه هفتگی هیئت یازهرا(س) با سخنرانی حجت الاسلام میثم یعقوب پور و مداحی حاج جواد حیدری و کربلایی حسن حسینخانی برگزار شد.
در ادامه متن سخنرانی حجت الاسلام سید عبدالله موسویان را می خوانید:
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ »
«وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» خدا قسم می خورد، انسان حتما و قطعا سختی و خسران دارد.
خیلی ها می گویند این سختی و خسران عمر است. وقتی میپرسند چند سالت است. نباید بگویی 20 سالم، است. باید بگویی 20 سالم رفت، 30 سالم رفت. چقدر دیگر مانده؟ عمر های آخر الزمان هم کوتاه است. بخشی از عمر هم که خواب هستیم. پس چه ماند از عمر؟
این عمر می گذرد. شب اول قبر سوال می کنند این عمر را چطور گذراندی؟
شب قدر مهم است، عرفه مهم است، این لحظه ها مهم است اما همه جا خدا هست. هیچ کسی هم چک سفید امضاندارد که خودش عمرش را تاریخ بزند.
دومین سوال می پرسند جوانی ات را چه کار کردی؟ چطور خودمان را آماده کنیم؟ چطور مراقب نگاهمان باشیم. مراقب زبان باشیم.
در لحظه مرگ چند چیز برای انسان مهم است. اول اعمال گذاشته. دوم آمادگی در آن لحظه.
خدا ارحم الراحمین است، دعاها را مستجاب میکند. یا ما فراموش میکنیم خواسته مان مستجاب شده، یا اینکه گناه مانع استجابت می شود.
رزق سخت به دست می آید، برکت نیست، این ها به خاطر گناه است. به خاطر توجه نکردن به خمس و زکات است.
گذشته مان خوب نیست، آماده هم نیستیم. پس چه کنیم؟ قرآن می فرماید: « إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ » این فقط برای ماه رمضان نیست. خدا کسی را که به سمتش باز میگردد دوست دارد.
مقدس اردبیلی
یکی از شاگردان مقدس اردبیلی می گوید: دیدم مقدس اردبیلی نزدیک سحر عبایی روی سر خود انداخت و به سمت حرم امیرالمومنین علیه السلام رفت. به ورودی حرم که رسید به اذن خدا در حرم باز شد. رفت کنار ضریح ایستاد و شروع کرد صحبت کردن و نجوا کردن. من از گوشه ای چشمم به استادم بود تا نمازش را خواند و خواست از حرم بیرون برود مقابلش رفتم و گفتم استاد من حواسم به شما بود که وارد حرم شدید و صحبت هایی کردید.
مقدس اردبیلی خیلی ناراحت شد که چرا من را دنبال میکردی؟ گفتم برایم تعریف کنید علت آن صحبت ها چه بوده. گفت به این شرط می گویم که تا وقتی من زنده ام این را بازگو نکنی. من مرجع تشییع هستم. همه مشکلاتشان را از من می پرسند. وقتی من به مشکل میخورم در کارهای دینی و علمی از امیرالمومنین علیه السلام می پرسم.
مقدس اردبیلی در نجف درس میخواند. مادرش برایش پیغام فرستاد که بیا ببینمت. به امر مادر به روستا برگشت. اهل روستا همه جمع شده بودند تا او را ببینند.
از کل روستا فقط کریم کدخدا به دیدن مقدس اردبیلی نیامده بود. کریم کدخدا خیلی اهالی روستا را اذیت کرده بود.
مقدس اردبیلی آن شب به خواب رفت. در عالم خواب به او پیام دادند که مقدس یک کسی به رحمت خدا می رود. خودت غسلش بده و نماز بخوان و دفنش کن. بیدار می شود با خود می گوید خواب است اعنتا نمی کند. بار دوم تکرار می شود و باز اعتنا نمی کند. بار سوم تکرار می شود که مقدس باید این کار را انجام دهی.
همین که بیدار میشود صدای ناله از خانه ای میشنود. وقتی به آن خانه می رود متوجه می شود همان کریم کد خدا از دنیا رفته است و اهل روستا هم جمع شده اند. مردم می گویند ما از او راضی نیستیم به ما ظلم کرده. مقدس می گوید امر شده من نماز بخوانم و دفنش کنم.
بعد از این ها از اهل منزل می پرسد چه شده که امر می آید من برای کریم کد خدا نماز بخوانم؟ همسرش می گوید لحظه های آخر دیدم که زیر لب چیزی زمزمه می کند. سرم را بردم نزدیک تا بفهمم چه می گوید. دیدم زیر لب می گوید: خدا مقدس اردبیلی را ببخشی که هنر نکردی، یکی مثل کریم کدخدا را ببخشی هنر کردی.
خدا بخواهد آبروی کسی را حفظ کند ازش بر می آید. کافی است فقط با خدا رفیق باشیم.
چطور می شود حبیب خدا بود؟
به حضرت داود فرمود: بنده من که توبه کند کاری میکنم که ملائکه گناهی که برایش نوشته اند را فراموش کنند. خداوند «مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات» است. بدی را با خوبی عوض میکند. نه اینکه ببخش و بگذرد با خوبی جواب می دهد.
در صحرای محشر میرفت، پرونده اش دستش بود. اوضاع خیلی بد بود. می گفت بر اساس عادت بچگی من وارد روضه هم نمی شدم پرچم سیدالشهدا علیه السلام را میدیدم به ارباب سلام می دادم. در صحرای محشر ناخودآگاه چشمم به پرچم امام حسین علیه السلام خورد به ارباب سلام دادم، ارباب امد گفت علیک السلام، من را خواستی؟ من را صدا زدی؟
نگاهی به ارباب کردم. پرونده من را از ملائکه گرفت خواند و دلش شکست. جمله ای در پرونده من نوشت و رفت ملائکه پرونده من را باز کردند و دیدند نوشته «یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات».
ادب به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
از همه راه ها میانبر تر ادب به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیهاست. از زمان انقلاب رقاصه و آوازه خوان بود. بعد از انقلاب بازارش کساد بود. در اتوبوس از همدان تا عوارضی آواز میخواند و روزی میگذراند. یکی از علما دعوت شد برای نماز خواندن یک فرد متدین. هزاران نفر برای تشییع آمده بودند. جنازه را دیر آوردند همه معطل بودند. عالم بزرگوار دید یک بدنی را 4 مامور شهرداری رو ی دوش گرفتند و تشییع میکنند. رفت جلو سوال کرد که کس و کار او کیست؟ او را میشناسید؟ گفتند بله یک آدم بدبخت، رقاصه مطرب بود.
فرمودند اسمش را میدانید؟ اسمش را گفتند عالم گفت نگهش دارید. همه آن هایی که برای تشییع آمده بودند را جمع کرد. گفت: نوجوان بودم یک روز این آدم آمد در اتوبوس میخواست بخواند. تا من را دید سرش را پایین انداخت و خواست برود که مردم جلویش را گرفتند و گفتن بخوان. گفت نه، جایی که بچه حضرت زهرا باشد من بی احترامی نمیکنم. مردم همه این تشییع بهانه بود تا ما جمع شویم و نماز برای این بدن بخوانیم.