چرا «حبّ علی(ع)» نشانه ایمان است، نه حبّ حضرت محمد(ص)
* دو آیه که در روز هجدهم ذی الحجّه نازل شد
دوستان خطاباتی را که در چنین روزی به پیغمبر اکرم شد، زیاد شنیدهاند؛ یکی در مورد تبلیغ بود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» [1] «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» [2]. و یکی هم درباره اکمال دین بود: «در اینجا دو مسئله وجود دارد: یکی اینکه خطاب «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» آیا در روز غدیر از ناحیه خداوند به پیغمبر اکرم القا شده یا قبل از آن بوده است؟ یعنی آیا بعد از آنکه حج تمام شد و پیغمبر اکرم داشتند به سوی مدینه تشریف میآوردند، به ایشان امر شد که ولایت علی(ع) که مظهر تامّ ولایت است را به مردم برسانند؟ یا در زمان دیگری بود؟ مورخین این قضیه را مختلف نقل کردهاند. مطلب دیگر این است که چه نسبتی بین رسالت و ولایت وجود دارد؟
* زمانِ «امر به نصب» امروز نبود
در مورد مسئله اوّل باید بگوییم که چنین نبوده است که خدای متعال امروز یا در این موسم حج به پیغمبر اکرم این معنا را القا کرده باشد. بلکه این، مطلبی بود که خداوند مکرّر در مکرّر به پیغمبر اکرم فرموده بودند. یکی از مواردی که به پیغمبر اکرم این معنا القا شد و بالاترین مورد القای این معنا نیز هست، زمانی بود که پیغمبر اکرم به معراج رفت. خدای متعال این امر را در آنجا و در بالاترین مقام به پیغمبر القا فرمود. مسئله ولایت علی(ع) از آنجا سرچشمه می گیرد.
* یک روایت با سندی عالی
در این مطلب، نکات بسیار لطیف، بالا و والای معرفتی وجود دارد که چرا در معراج این معنا به پیغمبر اکرم القا شد. حالا من روایتی را میخوانم که در همین مورد است. روایت از امام صادق«صلوات الله علیه» است که ایشان از پدر بزرگوارشان امام باقر«صلوات الله علیه» نقل میکنند، ایشان هم از علی بن الحسین زین العابدین«صلوات الله علیه»، آن حضرت هم از پدر بزرگوارش امام حسین(ع) روایت را نقل میکنند تا به پیغمبر اکرم میرسد. پس سند روایت بسیار عالی و والاست؛ چون در این سند، همه راویان از معصومین«صلوات الله علیهم اجمعین» هستند.
* سخن گفتن رودرروی خدا با پیغمبرش
روایت این است: «قال رسول الله«صلّی الله علیه وآله وسلّم» لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ کَلَّمَنِی رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ» پیغمبر اکرم فرمود: در شبی که مرا به سوی آسمانها بردند، پروردگارم با من سخن گفت. اوّلاً این شب، همان شب معراج است که قرآن کریم میفرماید: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی» [3] نکته دیگر این است که ظاهراً این صحبت کردن خدای متعال با پیغمبر، بدون حجاب بوده است؛ چون که «مِن وَراء حجاب» ندارد.
ما در روایات داریم که وقتی خداوند با دیگر انبیایش سخن میگفت به آنها وحی می کرد و از پس حجاب با آنها ارتباط برقرار میکرد، ولی این سخن گفتن با پیغمبر خاتم و در شب معراج، وحی از ورای حجاب نبود، بلکه خدا رویارو با آن حضرت صحبت میکرد. عبارت «کلّمنی ربّی جلّ جلاله» هم همین معنا را درباره کیفیت صحبت میرساند که خداوند در شب معراج یک صحبت رویارو با آن حضرت رسول داشته است.
* بعد از تو، علی حجّت من است
حال آن سخن چه بود؟ « فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ!» خدا مرا صدا زد. «فَقُلْتُ لَبَّیْکَ رَبِّی» من هم عرض کردم: بله، پروردگار من! «فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً حُجَّتِی بَعْدَکَ عَلَی خَلْقِی». فرمود: علی بعد از تو حجّت من بر بندگان است. ببینید مسئله ولایت حضرت از کجا شروع میشود! اصل ماجرای ولایت حضرت از خود خدا شروع میشود.
*ریشه و اصل ولایت امیرالمؤمنین
بله؛ ما این خبر را هم در روایات داریم که پیغمبر اکرم در ابتدای بعثت، هنگامی که رسالتش را ابلاغ کرد، همان جا فرمود که هرکس که دعوت مرا بپذیرد، او وزیر و جانشین من است. ظاهر این ماجرا این است که قضیه ربطی به حکم و نصب خدا ندارد؛ امّا اینها جنبه ظاهری قضیه است و ریشه کار به خود خدا بر میگردد. لذا حضرت رسول میفرماید: «خداوند» به من فرمود که علی بعد از تو بر خلق من حجّت است. «وَ إِمَامُ أَهْلِ طَاعَتِی» اوست که رهبر و پیشوای اهل طاعت من است. «مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ عَصَانِی». هرکس او را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر که او را عصیان کند، مرا عصیان کرده است.
* «امر به نصب» در شب معراج
حالا دقت کنید که در اینجا چه فرمانی صادر میشود؛ «فَانصِبْهُ عَلَماً لِأُمَّتِکَ یَهْتَدُونَ بِهِ بَعْدَکَ» [4] خدا به پیغمبرش دستور میدهد که «تو او را به عنوان عَلمی برای امّتت نصب کن تا مردم بعد از تو، به سبب او هدایت شوند». پس «اصل فرمان نصب» در شب معراج بوده است نه حجّۀ الوداع. خوب دقت کنید!
*تفاوت «إخبار به نصب» با «دستور به آن»
توجّه داشته باشید که ما یک خبر دادن داریم و یک دستور دادن؛ «إخبار به منصب» یک چیز است و «مأموریت دادن برای نصب» مطلب دیگری است. این طور نبود که مأموریت نصب علی(ع) در حج به پیغمبر اکرم داده شده باشد؛ بلکه این مأموریت در شب معراج به حضرت محوّل شد.
این نکته خیلی ظریفی است که عرض کردم؛ «مأموریت نصب» در شب معراج به پیغمبر اکرم ابلاغ میشود، آن هم بدون واسطه و از ناحیه خود خداوند که علی(ع) را به این مقام منصوب کن! این خطاب در شب معراج بوده که هیچ حجابی بین پیغمبر اکرم و ربّش نبود. این مأموریّت در یک مکالمه رویارو بین ربّ و عبد واگذار شد.
* تقدِم ولایت بر رسالت
بحث دوم در مورد «رابطه بین رسالت و ولایت» است. اوّلاً این طور نیست که ولایت یک امر ظاهری باشد، ثانیاً این طور هم نیست که بعضی گفتهاند، صرفاً برای رسالت، جنبه کمکی دارد. برخی این معنا را طرح میکنند که «ولایت، عون و کمک رسالت است» حال اینکه مسئله این نیست.
خود آیه هم گویای این معناست که ولایت، نقش محوری داشته و عون و کمک رسالت نیست. این تعبیر دقیقتر و رساتر است که «اصلاً رسالت، برای ولایت جنبه مقدّمی دارد». ثقل و سنگینی بحث، به طرف ولایت است نه رسالت. تعبیرهایی که میگوید ولایت به رسالت کمک میکند و ثقل بر روی رسالت است، درست نیست. ثقل در ناحیه ولایت است و رسالت، همچون پلی است تا ما از آن عبور کنیم و به ولایت برسیم. مقصد، ولایت است و رسالت گذرگاهی برای رسیدن به ولایت است.
* همه کارهای پیغمبر، به دستور الهی بود
حالا من نکتهای را میخواهم بگویم که ندیدهام کسی روی این مسئله بحثی کرده باشد. شما می دانید تمام اعمالی که پیغمبر اکرم در باب رسالت انجام میداد، همهاش حسابشده و از ناحیه خدا بود. کسی منکر این مطلب نیست که تمام گفتار و اعمال حضرت، همه و همه به دستور الهی بود؛ و چه بسا بسیاری از اعمال پیغمبر اکرم معانی مجسّمی بود که مظهر یک سنخ حقایق در خارج بودند. یعنی این رفتارها و گفتارها، ظهور آن معانی بلند حقیقی بود که حضرت دریافته بودند و آن را این گونه ابراز میکردند.
*نمونهای از تقدّم ولایت بر رسالت
مثلاً حضرت در فتح مکّه وقتی که میخواست مسئله شرک از نظر ظاهری ریشهکن شود، وارد کعبه شدند و با همراهی علی(ع) بتها را بیرون ریختند. این از فضیلتهای بسیار بلند حضرت امیر است که وقتی وارد خانه کعبه میشوند، ایشان قدم روی شانه های پیغمبر اکرم میگذارد و بالا میرود تا بتها را سرنگون کند. ببینید در اینجا رسول، پل و گذرگاهی است برای اینکه ولایت کار خودش را انجام دهد. نقش اساسی مربوط به ولایت است و رسالت گذرگاه است. بنابراین صحیح، این است که عبارت مشهور را بر عکس کنیم و بگوییم «رسالت، کمک ولایت است» نه اینکه ولایت، کمک رسالت باشد.
* امر خدا بود که علی پا بر شانه رسول خدا بگذارد
این عمل و فعل خارجی رسول خدا، اتفاقّی نیست که مثلاً دو نفر به هم رسیده باشند و یکی بگوید: تو بالا برو و بتها را بشکن! تمام اینها حساب شده است. اصلاً پیغمبر اکرم از ناحیه خدا اجازه نداشت که علی(ع) را نگه دارد تا خودش پایش را روی شانه او بگذارد و بتها را سرنگون کند. حضرت چنین وظیفهای نداشت. وظیفه پیغمبر همین بود که از علی(ع) بخواهد که او بالا رود و این کار را انجام دهد. اینها همه حسابشده بوده و از معانی بسیار بالایی است که گویای حقایقی در پشت پرده است. همه اینها گویای این حقیقت است که رسالت، گذرگاهی برای ولایت است و این ولایت است که کار اساسی را انجام میدهد.
* بررسی یک شبهه: پیغمبر، صاحب ولایت و رسالت
در اینجا نکتهای را بگویم که یک وقت اشتباه نشود؛ ممکن است کسی بگوید: مگر پیغمبر اکرم دارای ولایت نبود که شما این حرفها را میزنید؟ جواب این است که بله؛ پیغمبر اکرم هم دارای ولایت بود و اصلاً حضرت «مجمع دو عنوان رسالت و ولایت» بود، امّا نکته اینجاست که ایشان از نظر خارجی، «مظهر رسالت» بود.
* چگونگی تشخیص کارهای رسالی و ولایی رسول خدا
حال اگر ما بخواهیم در وجود پیغمبر و نسبت به کارهایی که ایشان انجام دادند، تفکیک کنیم و ببینیم که کدام کار مربوط به جنبه رسالت ایشان است و کدام مربوط به جنبه ولایت است، چه باید بکنیم؟ چون ایشان هر دو جنبه را دارند. امّا از کجا بفهمیم که این کار مربوط به جنبه رسالت است یا ولایت چه باید بکنیم؟ اینجاست که آن موجودی که مظهر ولایت است، نقش ولایت را ایفا میکند و آن کسی که مظهر رسالت است، نقش رسالت را باید ایفا کند؛ ولو اینکه آن موجودی که مظهر رسالت است، مظهر ولایت هم باشد.
لذا در آن روز که باید کار نهایی صورت پذیرد، وظیفه پیغمبر اکرم این است که بایستد و گذرگاه ولایت شود تا ولایت کار اساسیاش را انجام دهد. اهمیّت ولایت در این جهت است.
* کار نهایی با ولایت است
حالا ما یک سنخ اصطلاحاتی داریم که به کار هم گرفته میشود؛ مثلاً در این آیه هم، همین مطلب آمده است که رسالت نقش ارائه طریق دارد و ولایت، ایصال به مطلوب میکند؛ یعنی یکی راه را نشان میدهد و دیگری دست انسان را گرفته و او را به هدف نهایی میرساند.
اگر دقّت کنید میبینید که همه این اعمال حضرت نیز با این بحث تطبیق میکند؛ چرا که پیغمبر میایستد و به علی میگوید که بالا برو! این ارائه طریق است. راه هدایت این است که بتها شکسته شوند. امّا چه کسی عملاً بتها را میشکند؟ چه کسی حقیقتاً ایصال به مطلوب میکند و کار اساسی و نهایی را انجام میدهد؟ شما میبینید ولایت است که نقش ایصال به مطلوب دارد.
* ولایت یعنی ایصال به مطلوب نه تبلیغ
این اصطلاح اهل معرفت درست است و کار رسول با ولی فرق دارد. همه انبیا که رسولان الهی هستند، کارشان تبلیغ است؛ «یا ایها النبی، یا ایها الرسول و ...» هرکدام ازا ین خطابها میگوید: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»؛ و بیش از این وظیفهای متوجّه آنها نیست. تنها وظیفهشان ابلاغ و ارائه طریق است. امّا آنکه دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند، ولایت است.
*«ایمان» بعد از اسلام و «ولایت» شرط ایمان است
شما به روایاتی که در باب ایمان داریم، نگاه کنید! میشود گفت که سرآمد روایات در ارتباط با ولایت، آنجاست و حرفی از رسالت در میان نیست. در روایات گاهی بین اسلام و ایمان تفکیک می شود و میگویند که اسلام یک چیز ابتدایی و صرفاً یک گذرگاه است؛ اسلام گذرگاهی برای رسیدن به توقفگاه ولایت است. لذا میبینیم که میفرمایند: «حُبُّ عَلِیٍّ إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کُفْر». [5]
* چرا «حبّ پیغمبر» نشانه ایمان نیست؟
آیا شما حتّی یک روایت دیدهاید که بگوید: «حبّ محمّد ایمان»؟ ما چقدر روایت از خود پیغمبر اکرم داریم که ایمان را مختصّ در صاحب ولایت و مظهر آن یعنی حضرت علی(ع) میداند! خود پیغمبر اکرم مظهر ولایت و منبع ولایت است، امّا فعلاً در خارج به عنوان رسول مطرح بوده و مظهر رسالت است نه ولایت؛ برای همین کمال ایمان را در مظهر ولایت معرّفی میکنند. نه اینکه حضرت رسول إعمال ولایت نمیکند؛ میکند، ولی فعلاً مظهر ولایت ایشان نیست.
* دین مورد رضایت خدا، دین با ولایت است
من نمیخواهم تفسیر بگویم، ولی اینجا که قرآن میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» معنایش این است که «دینی که مرضی خداوند است، تنها ارائه طریق نمیکند، بلکه دینی است که انسانها را به خدا میرساند». ایصال به مطلوب هم با ولایت ممکن است. دین مورد پسند و رضایت خدا باید عملاً شرک شکن باشد و حقیقتاً انسانها را به توحید برساند نه اینکه فقط راه توحید را به آنها نشان دهد. دین کامل و نعمت تمام، این است که از انسانها دستگیری کند و آنها را واقعاً موحد کند. این دین، مرضی خداست.
* ولایت یعنی «عمل» نه «حرف»
لذا مسائل زیادی در کنار این مطلب مطرح میشود؛ مثلاً مسئله ولایت ظاهری و باطنی، ولایت در سطح جامعه و... با این توضیحات میفهمیم که ولایت، جنبه عملی دارد. در ولایت، کار و عمل مطرح است، نه تبیین و توضیح. لذا مبیّن احکام، رسول است و مجری آنها در سطح جامعه، کار صاحب ولایت است. برای همین است که میبینیم ولایت اصلاً جنبه ارشادی ندارد. مثلاً یک پدر که ولی فرزند خویش است، عملاً دست او را میگیرد و این طرف و آن طرف میبرد. به این میگویند: «ولی».
* علی، امام «اهل طاعت» است نه «اهل حرف»
برای همین است که در ذیل روایت آمده است که خداوند فرمود: «انّ علیاً حجّتی بعدک علی خلقی و امام اهل طاعتی». علی پیشوای اهل طاعت است. در اینجا مسئله عمل مطرح شده است. «امام اهل طاعتی» یعنی علی امام کسی است که اهل عمل است. اینجا دیگر بحثِ حرف نیست؛ حرفِ بیانِ احکام هم نیست. حتی اعتقاد به حکم ظاهری هم مطرح نیست؛ «امام اهل طاعتی».
* علی، پدری است که دست فرزندش را میگیرد
«من أطاعه أطاعنی و من عصاه عصانی» یعنی علی(ع) دست هر کسی را که گرفت، به سویی سوق داد و او هم با علی همسفر شد و رفت، علی او را به مطلوب، ایصال میکند. دست علی، دست خداست. لذا طاعت علی، طاعت خداست؛ این مثل پدری است که ولی فرزندش بوده و دست او را میگیرد و راه میبرد. «من عصاه عصانی» هر کس هم که عملاً از او سرپیچی کند عصیان مرا کرده است. مثل اینکه دستش را از دست منِ خدا رها کرده است. بعد از همه اینها خداوند میفرماید که «فَانصِبْهُ عَلَماً لِأُمَّتِکَ یَهْتَدُونَ بِهِ بَعْدَکَ».
* خلاصه بحث
من دو مطلب را میخواستم عرض کنم؛ یکی اینکه مأموریت نصب، اختصاصی به موسم حج نداشت که این مأموریت به پیغمبر اکرم داده شد. این مأموریت بین پیغمبر اکرم و ربّش در شب معراج واقع شد. اِخبار قبل از آن هم بود و خود پیغمبر اکرم هم این مطلب را میدانست، لذا از همان اول هم آن را میفرمود؛ امّا مأموریت در شب معراج واگذار شد.
مطلب دیگر اینکه نسبت بین رسالت و ولایت چه نسبتی است؟ باید گفت که رسالت بما انّها رساله، گذرگاهی برای ولایت است و ولایت است که اساس کار بوده و کار اصلی را به سرانجام میرساند. اگر ولایت نبود، رسالت لغو بود. اگر ولایت نبود، لغویت نسبت به رسالت لازم میآمد. چون مقصد همه ادیان همان ولایت و امامت است و بس.
پینوشتها:
[1] سوره مبارکه مائده، آیه67.
[2] همان، آیه3.
[3] سوره مبارکه اسراء، آیه1.
[4] بحارالانوار، ج18، ص340.
[5] همان، ج38، ص95.