کلیدواژه: واجب فراموش شده

امر به معروف را از كجا شروع كنیم؟

وارث: امر به معروف را باید از کجا آغاز کرد؟پاسخ:1-خودقرآن مى‏ فرماید: اى كسانى كه ایمان آورده ‏اید! چرا آنچه را مى ‏گوئید عمل نمى ‏كنید؟ (صفّ، 3)و در جاى دیگرى مى‏ فرماید: آیا مردم را به نیكى سفارش مى‏ كنید، در حالى كه خودتان را فراموش مى‏ كنید؟ (بقره، 44)حضرت على (علیه السلام) مى ‏فرماید: تا...

واجب فراموش شده/ امام نه ساله

وارث: این خاطره توسط حاج آقا قرائتی بیان شده، به نقل از دختری 9 ساله...چند ساعتی از ظهر می گذشت و ما هنوز در اتوبوس بودیم. با یک تکان شدید اتوبوس به خودم اومدم. یادم اومد که نمازم رو نخوندم. سریع به بابام گفتم! بابام گفت: اشکال نداره! بذار برسیم اونجا نمازتو بخون. گفتم: آخه اون موقع نمازم...

واجب فراموش شده/ هر چی بیشتر فحش بدی...

وارث: از خیابان خلوت و فراخ پارک می گذشتم، که در پیاده رو آن طرف خیابان چشمم به دو دختر فوق العاده بد حجاب افتاد، نگاهم را از آنها گرفتم و سعی کردم به آنها فکر نکنم، که سر و صدایی توجهم را جلب کرد. وقتی دنبال صدا را گرفتم، دیدم دو جوان با ماشین پژو مزاحم آن دو نفر شده اند؛ و هرچه آن دخترها بیش...

واجب فراموش شده/ امر به معروف یک شهید

وارث: معصومه دوست بسیار خوب و ساده ی من که در مدرسه و کلاس هم بودیم نسبت به حجاب خود تقیدی نداشت. بارها و بارها با او صحبت کردم که چادر بپوشد اما گوش نمی داد. فصل امتحانات بود. ناگهان معصومه را دیدم که با رنگ پریده و صدای لرزان وارد مدرسه شد... از او سوال کردم چه اتفاقی افتاده؟ گفت:...

واجب فراموش شده/ واقعاً نمی دونست!

وارث: از خونه که اومدم بیرون حواسم بود که اگه یه خانوم بی حجاب تابلو دیدم تذکر بدم که البته الحمدلله تا مترو کسی رو ندیدم. سوار مترو که شدم چشمم افتاد به یه دختر خانم حدود 25-24 ساله که شال سرش بود و گوش هاش رو هم بیرون از شالش گذاشته بود. آرایش ملایمی داشت و به نظر نمی رسید از اون دخترای خیلی ...

واجب فراموش شده/ گردنبند طلا

وارث:  تو مینی بوس ایستاده بودم که یه آقای هیکل درشتی سوار مینی بوس شد. یه گردنبند طلا هم به گردنش انداخته بود که کاملا روی تی شرت اومده بود و معلوم بود. داشتم فکر می کردم که چه جوری بهش بگم. خیلی سخت بود. بار اولم بود که به چنین موضوعی می خواستم تذکر بدم. گفتم نباید از دستش بدم. ب...

واجب فراموش شده/ کادویی برای زندگی

وارث: تولد دختر خاله ام بود. که متأسفانه از نظر حجا کمی ضعیف است. البته بهتره بگم بود چون... برای کادوی تولد ایشان کتابی با عنوان «چی شد چادری شدم» (کتاب شیرین و جذابی که توسط یکی از خواهران خوب و دلسوزم گردآوری شده و شامل خاطرات افرادی است که چادررا به عنوان حجاب برگزیده اند... ) را خریدم و...

واجب فراموش شده/ طلسم نگفتن

وارث: در ذهنش با خودش دیالوگ داشت: این همه بی حجاب و چشم چران! با خودش فکر می کرد که خیلی وقت است با این که نماز می خواند، نهی از منکر نمی کند! اعصابش خرد بود. آنقدر نگفته بود که هراس داشت از گفتن. پیش خودش گفت علی الله! تا سرش را بالا گرفت، روبروی سینما بهمن میدان انقلاب، دو خانو...

واجب فراموش شده/ آینه ی ماشین من و لذت های بهترین امت

وارث: (بزگراه شهید صیاد شیرازی- مسیر شمال به جنوب- پشت چراغ قرمز میدان سپاه) پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. خواستم به آینه وسط یک دستی بزنم، چشمم به پرشیای سفید پشت سری افتاد، که در کنار آقا پسر راننده، یک خانم جوانی نشسته بود: بدون روسری...! روانم آشفته شد. به هم ریختم. آدم تا وقت...

واجب فراموش شده/ چشم ها را باید شست

وارث: تا سوار مترو شدم متوجه صدای وحشتناک آهنگی شدم که از اون طرف مترو میومد. نمی دونستم که آیا باید بگردم و ببینم که صدا از کی می آد یا نباید جستجو کنم؟! یه صندلی خالی شد و من نشستم. یکدفعه دیدم همون شخص اومد و جلوم ایستاد. صداش فوق العاده زیاد بود و آهنگش هم غنا. یک مرد مسن وارد مترو شد و من ...

واجب فراموش شده/ شیخ حسین در مشروب فروشی

خاطره ای از استاد حسین انصاریان

واجب فراموش شده/ روسری های بی شعور

وارث: خالم (که یک خانم مانتویی مجرد است) اومده بود مهمانی منزل ما. موقع خداحافظی که روسریش را سرش کرد، تقریباً موهاش رو پوشوند به جز یه خورده موهای جلوی سرش که بیرون موند.بهش گفتم: قربونت برم تو که این همه رو پوشوندی، این یه ذره رو هم بپوشون دیگه! بنده خدا خندید و گفت: امان از این روسری های ...

واجب فراموش شده/ لعنت به هرچی پرستیژه!

وارث:  توی بانک یه دختر 16 یا 17 ساله که آستین مانتوی مدرسه اش رو بالا زده بود با مادرش که چادری بود( البته نه خیلی سفت و محکم) کنارم نشسته بودند. حدس زدم دخترش زمینه های مذهبی داشته باشه. اولین امر به معروف هایی بود که می خواستم انجام بدم و حسابی داشتم با خودم کلنجار می رفتم. سرم ...

واجب فراموش شده/ از در خواهری...

وارث: داشتم از پله های دانشکده می رفتم بالا. جلوم دو تا خانوم بودند که یکیشون آستین مانتوش فقط تا آرنج دستش بود! از صحبت هاشون که به گوشم می خورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکاراش شکایت می کنه! خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون می اومد ...

واجب فراموش شده/ خوانندگی در تاکسی!

وارث: با دوتا از رفقای دانشگاه، از دانشگاه سوار آژانس شدیم. راننده یک آهنگ گذاشت که خیلی جالب نبود. با رفقامون با حالت شوخی و خنده گفتیم که رادیو پیام، پیام های جالب تری میده... بعد رفیق ما یه تز جالب و قشنگ به ذهنش رسید. گفت حاجی خاموشش کن خودم برات می خونم. بعد شروع کرد به خوندن یه سرود سن...

استفتاء از رهبر انقلاب با موضوع واجب فراموش شده

وارث:var s1 = new SWFObject('/media/player/flvplayer.swf','single','320','290','7');s1.addParam('allowfullscreen','true');s1.addVariable('file','http://media.rasanews.ir/media/estefta16.flv');s1.addParam('menu','false');s1.addVariable('width','320');s1.addVariable('height','290');s1.write('player1...

واجب فراموش شده/ غیبت دسته جمعی درجمع فامیلی

وارث: یه روز در جمع فامیلی نشسته بودیم، یکی از بستگان متدین!! که حدود 30 سال از من بزرگتر بود شروع کرد تقلید یکی از آشناها رو درآورد!همه می خندیدن! دیدم همه از من بزرگترن! هرچی فکر کردم چطور می تونم چیزی بگم به کسانی که از من حداقل 30 سال بزرگترن به هیچ نتیجه ای نرسیدم! برای همین اخم کردم و سرم ...

واجب فراموش شده/ من و آقای سی دی فروش!

وارث:  یه بار که داشتم از دانشگاه بر می گشتم، توی خیابون یه آقایی رو دیدم که تقریباً میانسال بود و داشت دی وی دی خارجی می فروخت. معمولا وقتی از خیابون رد می شم به اینجور چیزا نگاه نمی کنم. اما وقتی از کنارش رد شدم، چشمم اتفاقی به عکس یکی از اون دی وی دی هایی که روی زمین پهن کرده بود ...

واجب فراموش شده/ یک نفر به سه نفر روی پل عابر!

وارث: مدتی پیش به محض خروج از پل عابر پیاده با صحنه کشف حجاب تقریبی یک خانم که دو تا پسر حدود بیست و پنج ساله همراهش بودن مواجه شدم! خاطره ی تذکری که در آن به دلیل گیردادن دوست پسر یک خانوم، کلی ترسیده بودم، باعث شد تا به جای تذکر به خانوم، به آقایون همراهش تذکر بدم. سعی کردم لحنم خ...

واجب فراموش شده/ عادت به نگاه گناه؛ با چاشنی ترس و سردرد

وارث:تهران- خیابان ولیعصر عجاز محل کار برمی گشت.خسته بود و سرش درد می کرد.از پیاده رو به سمت ایستگاه بی آرتی رفت و به شیشه های کنار ایستگاه تکیه زد.به جای خاصی نگاه نمی کرد.نگاهش روی تابلوی مغازه های کنار خیابان می چرخید.ناگهان نگاه مری همه توجهش را جذب خود کرد.مردی که کنار پیاده رو به موتورش تکیه...

واجب فراموش شده/ آیا ما هم دوستش داریم؟

وارث: شب نیمه شعبان بود. در قطار مترو باز شد. رو صندلی که نشستم، دختر خانوم کناریم انگار آشنا بود. با یه لبخند سلام کردم. شالش انقدر کوتاه بود که موهاش از جلو و عقب نمایان شده بود. نگاهم را برگرداندم تا با خودم فکر کنم چه طور شروع کنم...؟نگاهش کردم و گفتم: موهاتون از پشت بیرونه!! یه دست کشید به...