حاج علی قربانی: اعتقادات وهابیت بسیار نزدیک به خوارج است
وارث: مراسم سالروز وفات حضرت حمزه (ع) و حضرت سیدالکریم (ع) با سخنرانی حاج علی قربانی و مداحی کربلایی محمدحسین پویانفر و دیگر ذاکرین اهل بیت (ع) در هیئت اصحاب الصاحب (عج) برگزار شد.
در ادامه متن سخنان حاج علی قربانی را می خوانید:
اهل تسنن هم مخالف عقاید وهابیت است
اولین کسی که با محمد ابن عبدالوهاب بعد از علنی کردن اعتقاداتش مخالفت نمود، برادرش بود و کتابی در این زمینه هم نوشت پس فکر نکنید که سنی ها با وهابی ها یکی هستند. وهابیت یک سری حرفهایی می زنند که سنی ها هم با آنها مخالفت می کنند. پدر و برادر او هم با او مخالفت کردند و بیش از صد عنوان کتاب در رد وهابیت وجود دارد که سنی ها نوشته اند.
اما ریشه ی وهابیت به قرن هشتم و به ابن تیمیه بر می گردد. علمای اهل سنت هم در مقابل عقاید ابن تیمیه مخالفت کردند و او را به زندان انداختند و در همانجا از دنیا رفت. اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم ریشه ی وهابیت خیلی قبلتر بوده است. اعتقادات وهابیت در بسیاری از زمینه ها با خوارج یکسان و یا نزدیک به هم است.
مثلا یکی از اعتقادات خوارج این بود که حضرت امیرالمومنین علیه السلام کافر بود! به حضرت می گفتند شما مرتکب گناه کبیره شده ای، هر کسی در عمرش مرتکب یک گناه کبیره بشود کافر است و واجب القتل است. به حضرت گفتند شما حکمیت را پذیرفته ای! شبیه این عقیده را ابن تیمیه در کتابش بیان کرده است.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام در خطبه ی 127 نهج البلاغه ناله کردند و با استدلال جواب خوارج را دادند و فرمودند: شما با اصرار و نفهمی و کج فهمی تان حکمیت را به من تحمیل کردید مالک نزدیک خیمه ی معاویه رسیده بود و جنگ در حال تمام شدن و پیروز شدن بود. خوارج شمشیر بر گردن حضرت گذاشتند که باید مالک را برگردانی!
چون لشگریان معاویه قرآن را سر نیزه کرده بودند و مردم می گفتند ما با قرآن جنگ نداریم. هر چه حضرت فریاد زد قرآن من هستم! قرآن جدای از اهل بیت علیهم السلام نیست.
حضرت در ادامه فرمودند: حال که من حکمیت را پذیرفتم مگر پذیرفتن حکمیت گناه کبیره است؟ خدا در قران فرموده وقتی زن و مرد اختلاف دارند از خانواده هایشان یک نفر را بیاورند و اختلاف را حل کنند. اصلا چه کسی گفته هر کس گناه کبیره انجام دهد از دین خارج شده و واجب القتل شده؟
حضرت اینگونه استدلال کرد: وقتی کسی مرتکب قتل شده باشد اولیای دم تقاضای قصاص می کنند و خود پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از قصاص برای قاتل نماز می خواندند یعنی او را خارج از دین نمی دانست و در قبرستان مسلمانان دفن می کردند یک خبط و گناهی مرتکب شده دلیلی ندارد که بگوییم از دین خارج شده؟
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه در حدود 50 صفحه ی اول درباره ی شیعه صحبت می کند او حتی سنی ها را کافر می داند اما روی شیعیان خیلی حساس است و می گوید با این ادله شیعه واجب القتل و... هست.
اعتقادات اهل تسنن با وهابیت متفاوت است
"ابی خلال حنابلی" جزو مشایخ حنابله است، که می گفت: هیچ موقع نشد برایم امر مهم و گرفتاری پیش بیاید الا اینکه کنار قبر موسی ابن جعفر علیه السلام رفتم و توسل پیدا کردم، زیارت کردم و خدا هم گرفتاری مرا حل کرد.
محمد ابن عبدالوهاب می گوید: برای اینکه کسی وارد فرقه ی وهابیت شود اول باید شهادت بدهد و باید اقرار کند تا حالا موحد نبوده و کافر بوده. خوارج هم همین حرف را می زدند حتی می گوید اگر قبلا حج انجام داده بعد از وارد شدن به وهابیت باید حج را اعاده کند.
ابن تیمیه در کتابش می خواهد ثابت کند که شیعه واجب القتل است. می گوید شیعه با جبرئیل سر لج دارد و با او عناد دارد چون اعتقاد شیعه این است که وحی قرار بود بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام نازل شود اما جبرئیل وحی را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برد از آن موقع با او سر عناد دارند.
شرافت و عظمت حضرت عبدالعظیم الحسنی
فرزندان امام حسن علیه السلام خیلی تابع اهل بیت علیهم السلام نبودند، انسانهای خوبی بودند اما خیلی مطیعشان نبودند نسبت به فرزندان امام حسین علیه السلام. حضرت عبدالعظیم الحسنی 3 امام معصوم را درک کرد و 4 پشت او به امام حسن علیه السلام می رسد. سن او بالا بود در زمان امام هادی علیه السلام اما مثل عبد ( و با ادب ) در مقابل ایشان می نشست. امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام را هم درک کرد.
امام جواد علیه السلام بنا به قولی در 9 سالگی به امامت رسید. فکر کنید بگویند این آقازاده با این سن و سال امام شما هستند که تمام عالم تحت قیمومیت، ولایت و امامت جهان ایشان است. تحمل و درک این مساله کار ساده ای نیست. در زمان آن سه امام بزرگوار خیلی شرایط سختی بود. فرقه ی واقفیه در زمان امام رضا علیه السلام اتفاق افتاد. حضرت عبدالعظیم الحسنی در آن دوران بودند و یک نوع امتحان برای ایشان محسوب می شد.
حضرت عبدالعظیم الحسنی خودش فقیه بود و محل مراجعه مردم بود، یک پیرمرد 75 ساله بود اما دو زانو نزد امام هادی علیه السلام می نشست و به امام می فرمود من می خواهم اعتقادم را به شما عرضه کنم تا ببینم درست است یا نه! خیلی عجیب است. وقتی اعتقاداتش را گفت، امام هادی علیه السلام فرمود: اعتقاداتت درست است بر همین باش و بر آن استقامت کن.
شاید تنها کسی باشد که عقایدش را به امام گفته و امام هم کلمه ای به آن اضافه یا کم نکرده است. امام هادی علیه السلام در مورد او فرمود: مرحبا ای ابوالقاسم، براستی که تو از دوستان ما هستی.
شخصی خدمت حضرت هادی علیهالسلام شرفیاب شد. امام علیهالسلام از او پرسید: کجا بودی؟
جواب داد: حسین علیه السلام را زیارت کرده ام (یعنی به زیارت او بودم).
حضرت هادی علیهالسلام فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظیم را زیارت کرده بودی، که نزد شما است، هر آینه مثل کسی بودی که حسین بن علی علیهالسلام را زیارت کرده باشد.
چه شرافت و عظمتی ایشان دارند.
پی نوشت:
1- التوحيد (للصدوق) ، صفحه 81 ، ناشر : جامعه مدرسين ، سال چاپ : 1398 قمری ، نوبت چاپ : اول