شعر/امیر مُلک ولا شاه لافتی حیدر

کد خبر: 90606
وحید دکامین
وارث

برای گفتن از او پای شعر هم به گِلْ است
قلم به دست من حتّی هنوز هم دو دل است
چگونه واژه بگیرد به کار چون خجل است
که جان سپردن شاعر ز عجز، محتمل است
به ذره گر نظرِ لطفِ ماهِ من نرسد
به آسمانِ وصالش نگاه من نرسد

قلم به دست من امشب به شور آمده است
دوباره موسی جانم به طور آمده است
دوباره بانگ "أَنَا الله" ز دور آمده است
بیا که جلوه ی مستورِ نور آمده است
بیا که شاه و گدا همنشین هم شده اند
دگر دعا و اجابت قرین هم شده اند

زمین مکّه کند فخر بر سما امشب
رسد ز سوی سماوات این ندا امشب
رسیده آیت تطهیر و هَلْ أَتیٰ امشب
رسیده نَفْسِ پیمبر، ولیّ ما امشب
برای هرچه خدا گفت یک مَثَل آمد
علی عالی اعلای بی بَدَل آمد

امیر مُلک ولا شاه لافتی حیدر
شهی که آمده در شأنش إنّما حیدر
برای امر خلافت به حقّ سزا حیدر
وَ معجزات نبوّت به انبیا حیدر
زمین ز مَقدم او رشکِ آسمان گردید
به روی دست نبی دستِ حقّ عیان گردید

علیست یار و مددکار انبیای خدا
علیست در همه احوال، آشنای خدا
علیست راضی مطلق به هر قضای خدا
علیست آیت عظمای حقّ برای خدا
درون سینه ی من تا که عشق پابرجاست
زبان فقط به دهانم به "یاعلی" گویاست

ولایت تو به من داده آبرو آقا
فقط به عشق تو هستم به گفتگو آقا
به دست من ز مِی عشق دِهْ سبو آقا
نگو که رانده ای از خود مرا، نگو آقا
لبم به عشق علی هر دم این ثنا دارد
خوشا به حال دل من که مرتضی دارد

هر آنکه از تو سرود و هر آنکه از تو نوشت
یقین به حُرمت حبِ تو می سِزَد به بهشت
بگو به سر که ندارد به سر خیالت، خشت
بدون مُهر ولایت، اساس نیکی زشت
به حشر، دشمنِ تو سرفکنده می آید
به شیعیان تو آن روز خنده می آید

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.